• امروز : دوشنبه - ۱۰ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 29 April - 2024
مسعود خدابنده، مسئول سابق تیم حفاظت مسعود رجوی افشا کرد / 2

«مسعود رجوی را نمی دانم ولی سازمان مجاهدین مرده است» /  مریم رجوی پشت بی سیم گفت، با شنی تانکهایتان کردها را له کنید

  • کد خبر : 33303
  • 13 فوریه 2022 - 11:37

این روزها رسانه های فرقه رجوی به شدت بدنبال این هستند که نگویید فرقه رجوی، شاید در وحله اول چنین بنظر برسد که مریم عضدانلو با کلمه فرقه مشکل داشته باشد ولی بنده در بین خطوط می خوانم که مشکل اصلی او با کلمه رجوی است.

به گزارش فراق، بخش دوم مصاحبه نادر کیانی، خبرنگار بولتن نیوز درباره ارتباطات گروهکهای کردی با فرقه رجوی را ملاحظه می فرمائید.

سوال: آقای خدابنده همانطوریکه مستحضر هستید، سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) علاوه بر اقدامات تروریستی خصوصا در دهه ها ۶۰ و ۷۰، در انفال کردهای عراق هم نقش مهمی ایفا کرد، شما در این باره اطلاعاتی دارید؟

 جواب: سوال خوبی مطرح کردید، من یادم هست در جنگ اول خلیج مسعود و مریم را جابجا می کردیم و در مرحله ای برده بودیم به کربلا. من صبح رفتم حرم و دیدم که وضع عادی نیست. برگشتم و اعلام خروج کردم. قطار خودروی ما که در حال خروج از شهر بود شیعیان ریختند و شهر را گرفتند و اتفاقا سه نفر را هم که برای جمع کردن وسائل گذاشته بودیم (در خانه فرماندار که خالی شده و به ما داده شده بود) را هم در درگیری کشتند.

من قطار را به خانه جدیدی در بغداد رساندم و استقرار که تمام شد دو نفر برداشتم و رفتم به شمال چون شنیده بودم که منطقه کفری به هم ریخته و یک محلی که ما داشتیم احتمالا بدست نیروهای کرد بیفتد. من رفتم که آنجا را از مدرک و غیره پاکسازی کنم.

از خالص و سه راهی قرارگاه اشرف که رد شدم در مسیر بطرف شمال در منطقه طوز خورماتو (که شهرک کوچکی سر راه بود) دیدم که نیروهای سازمان در حال موضع گیری هستند. سلام و علیکی و رد شدم – قبلا هم البته در جلسه ای در نفربر زرهی بین مسعود رجوی و طاها یاسین رمضان حضور داشتم که ارتش برای سرکوب جنوب فرستاده شده بود و شمال به رجوی سپرده شده بود که جلوی اکراد را بگیرند (اکراد اگر به خالص می رسیدند عملا بغداد هم سقوط می کرد و این طبعا برای صدام قابل قبول نبود ولی ارتش شکست خورده عراق نیروی لازم برای دو جبهه شمال و جنوب را نداشت بنابراین شمال را به مجاهدین سپردند که البته بعدا هم صدام شخصا قدردانی کرد و گفت که نیروهای جماعت رجوی از نیروهای خود عراق بیشتر خدمت کردند) – بله من رد شدم و رفتم کفری و در راه برگشت دیدم که طوز با خاک یکسان شده. پیاده شدم و پرس و جو گردم گفتند رضا کرم علی (از نفرات سازمان که می شناختم) روی تانک نشسته بود که از یک جایی با تک تیرانداز هدف قرار گرفته و کشته شده است. این مسئله باعث شده که بچه ها عصبانی شوند و با تانک رفته اند روی خانه های شهرک.

صحنه بدی بود. خون و خاک و وسائل منازل و گوشت و پوست به در و دیوار و زنجیرهای تانکها و نفربرها آویزان بود و بوی کثافت و خون در فضا. البته بعدها شنیدم (و نوار ضبط شده آن هم هست) که مریم رجوی پشت بیسیم می گوید گلوله ها را هدر ندهید و با شنی تانکهایتان له کنید آنها را.

بعد از پایان این داستان و سرکوب شیعیان جنوب و اکراد شمال عراق سازمان مجاهدین شاهد ریزش شدید نیرو شد. خیلی از کسانی که در این درگیریها بودند بعدا دیگر حاضر به ماندن نشدند و کمپ رمادی عراق (که چیزی شبیه کمپ پناهندگی محسوب می شد) پر شده بود از فرمانده های تانک و نفرات توپخانه ارتش رجوی. به اینها گفته بودند که سپاه پاسداران وارد شده و میخواهد بیاید کمپ اشرف را بگیرد ولی لباسهایشان را عوض کرده و لباس کردی پوشیده اند و نفرات مجاهدین با این خیال که در حال دفاع از کمپشان هستند وارد شده بودند ولی واقعیت این بود که این نیروهی کرد عراقی بودند که بدون زرهی و تقریبا با دست خالی در حال پیشروی به سمت سه راهی خالص بودند (که این هم البته با حساب روی پشتیبانی امریکایی ها که قول داده بودند انجام شده بود ولی امریکا نیروهای کرد را فرستاد تا کشته شوند ولی به قولش عمل نکردند و نیروهای کرد شکست خوردند. امریکا به این نتیجه رسیده بود که فعلا بهتر از صدام ندارد و از سرنگونی حکومتش منصرف شده بود)

مسعود خدابنده: همکاری سازمان با حزب منحله دمکرات کردستان ایران به همان اوایل انقلاب برمی گردد ولی بعد از شکست کودتای سی خرداد و فرار رجوی به فرانسه این نزدیکی عملی تر شد…

سوال: آقای خدابنده، عبداله مهتدی سرکرده گروهک تروریستی کومله در کتاب ۵ سال با عبدالله مهتدی که به زبان کردی منتشر شده به صراحت می گوید، مجاهدین خلق با حزب منحله دمکرات کردستان ایران و خبات کردستان ارتباط و دوستی عمیقی داشت، نظر شما در این باره چیست؟

 همکاری سازمان با حزب دمکرات ایران به همان اوایل انقلاب برمی گردد ولی بعد از شکست کودتای سی خرداد و فرار رجوی به فرانسه این نزدیکی عملی تر شد. حزب تا جایی که توانست به مجاهدین کمک کرد که از جمله میشود یاد کرد از جا دادن به آنها در دفتر سیاسی حزب برای جمع کردن افراد، تسهیل انتقال افراد از داخل به اروپا از طریق منطقه (چه از غرب و مسیر عراق و اردن و چه از شمال و و مسیر ترکیه). حتی رادیوی کوچک هفتاد واتی خودش را در اختیار سازمان گذاشت که البته بعد از این که ما رادیوی ده کیلوواتی را نصب کردیم نوارهای حزب را روزانه میگرفتیم و برنامه آنها را هم پخش میکردیم. سوخت ژنراتور و غذای ما را حزب تامین میکرد. روزهای اول حتی سلاح هم نداشتیم و حزب چند کلاشینکف به امانت به ما داده بود. اساس این رابطه ها واقعا اعتمادی بود که شخص قاسملو به رجوی داشت.

یعنی فکر میکرد واقعا در کنار هم خواهند ماند ولی طبق معمول وقتی رجوی توانست پای خودش را در غرب و رابطه مستقمش باسرویسهای غربی را محکم کند دیگر نیازی به حزب نمی دید و عملا آنها را دور کرد. همان کاری که البته با ابوالحسن بنی صدر کرد. همان کاری را که با بسیاری دیگر انجام داد و بعد از استفاده به فراموشی سپرد. در ظاهر مشکل رجوی با قاسملو این بود که چرا حزب با نمایندگان ایران در کردستان دیدار کرده ولی من میدانستم که واقعا خود رجوی از همین کانال بارها و بارها استفاده کرده بود و قاسملو بسیاری از مسائل رجوی را از همین کانال حل کرده بود. بعدها هم که قاسملو ترور شد سناریویی نوشته شد که این کار توسط ایران انجام شده است در صورتی که اگر دقیق تر نگاه کنیم و اگر حرف خودشان را قبول کنیم که قاسملو میخواسته با حکومت ایران مذاکره کند، تنها دشمنان ثبات در ایران میتوانستند در این قتل منفعتی داشته باشند و نه حکومت ایران.

این سناریو بعد ها هم بارها و بارها تکرار شده که وقتی دقت میکنید میبینید قتل هایی را به ایران نسبت میدهند که واقعا هیچ منفعتی که برای ایران نداشته، ضرر هم داشته و از طرف دیگر هم انگیزه، هم وسیله و هم دسترسی به اطلاعات و امکان عمل نشان میدهد که مظنون قاعدتا باید سازمان مجاهدین خلق باشد و نه حکومت ایران. این شاید الان جایش نباشد و داستانی است که واقعا باید در جای خودش بیشتر به آن پرداخت.

در هر حال شخصا فکر میکنم ضرباتی که حزب دمکرات ایران از رجوی خورد از حکومت ایران نخورده است یعنی خنجر از پشت بود.

بعدها هم که کردکشی به نیابت از طرف صدام حسین این ضربه را به اوج رساند. وقتی ما در تهران شکست خوردیم و رجوی به فرانسه فرار کرد این حزب بود که محور بانه سردشت و دفتر سیاسی را در اختیار ما گذاشت تا نفرات (از جمله مسعود کشمیری و محمد رضا کلاهی ها) بتوانند فرار کنند. وقتی ما از ایران توسط سپاه به عراق پس رانده شدیم این حزب بود که جلوی جبهه مقاومت میکرد تا ما وقت برای تخلیه داشته باشیم.

اصلا بسیاری از کانالهای اطلاعاتی و سیاسی که بعدا رجوی به آنها وصل شد بواسطه شخص قاسملو بود (قاسملو بعنوان رئیس حزب سالها قبل از خروج رجوی حتی در تمامی کنفرانسهای بین المللی و یا حزبی در لندن و پاریس و واشنگتن شرکت میکرد و هم شناخته شده و هم معتمد بود) . دوستان کرد من (چه ایرانی، چه عراقی و چه ترک یا سوری) همیشه این مسئله را مطرح میکنند که ملت کرد در تاریخ این منطقه بیشتر از هر اقلیتی مورد سوء استفاده و ایضا کلابرداری دولتهای منطقه و نیروهای بین المللی قرار گرفته اند.

اگر چه این مطلب درستی است ولی بنظر من ضرباتی که اکراد در کل از سازمان مجاهدین خوردند بسیار دردناکتر از همه اینها بوده. فراموش نکنیم که کردها باعث نجات سازمان مجاهدین شدند (والا همین کسانی که الان در آلبانی در سنین کهولت رجز میخوانند بدون اکراد الان هفت کفن پوسانده بودند) ولی همین سازمان مجاهدین، سوار بر زرهی های ارتش صدام، با قبول سرکوب نیروهای کرد نه تنها هزاران نفر را در کردستان به خاک و خون کشید که باعث شد نیروهای کرد بعد از جنگ اول خلیج فارس نتوانند خودشان را از زیر یوغ صدام حسین خارج کنند و این تا سال ۲۰۰۳ و جنگ دوم خلیج فارس بطول انجامید. درد زخم از دوست بسیار دردناکتر از درد زخم از دشمن است. همیشه همینطور بوده.

سوال: در مورد خبات کردستان نظر شما چیست؟

ببینید آقای کیانی، خبات قضیه متفاوتی دارد. حزب دمکرات (یا کومله که شما یاد می کنید) یا سازماندهی و فرماندهی و حساب و کتاب مینیممی برای خودش دارد ولی خبات را واقعا نمیشود یک حزب یا گروه سیاسی دانست. این گروه هم برای مجاهدین کار کرده و آدم کشته و هم برای دیگران کار کرده و از پیشمرگه های مجاهدین کشته است. من هم در درون حزب دموکرات رفت و آمد داشته ام، هم در کومله (مهتدی) و هم در پژاک در قندیل. هر کدام شکل و قیافه خودشان را دارند ولی واقعا هیچکدام بصورت خبات بی ریشه و بی حساب و کتاب و به قولی ارزان نیستند. حداقل الان یک مورد مشخص یادم هست که همین خبات که امروز هم با قیمتهایی بسیار پایین اطلاعیه در پشتیبانی از مجاهدین آلبانی صادر میکند چهار نفر از پیشمرگه های مجاهد خلق را که بی خبر تردد میکردند را در کمین انداخته و به قتل رساندند و تا جایی که میدانم مزدشان را هم سرانه دریافت کرده اند.

خبات نیرویی نیست که بشود دوست یا دشمن حسابش کرد. پشه و مگس و عقرب هم همینطور هستند. نه دوستند و نه دشمن. مزاحمند.

 سوال: به نظر شما دلیل حمایت سازمان از خبات کردستان چیست؟

 بنظرم به قیمت بر میگردد. مثلا من آقای مهتدی را میشناسم و بنظرم بیشترین ضربه ای که می شود به وی وارد کرد حمایت رجوی از اوست. یا حزب دموکرات یا گروههای کردی ایرانی یا غیر ایرانی و حتی پژاک.

به جرات می توانم بگویم که اگر روزی رجوی از این گروهها حتی تلویحا حمایت کند تو دهنی خواهد خورد. هر چه باشد اکراد چه موافق، چه مخالف، چه دانشمند و چه قاچاقچی روی کرد بودنشان تعصب دارند و قاتلین کردها (بخصوص که اول از در دوستی هم وارد شده باشند) حتما جذابیتی ندارند. خبات اما فرق می کند. خبات نه ایرانی است، نه عراقی است و نه واقعا بجز صرف جغرافیاییش «کرد» است. هر کردی کردی صحبت می کند ولی هر که کردی حرف زد کرد نیست.

شخصا من به جرئت خودم را کرد تر از سران خبات می دانم. بواسطه دوستانم در کردستان، بواسطه علاقه ای که بوجود آمده و بواسطه نان و نمکی که با آنها خورده ام (از هر گروه و دسته ای و با هر مخالفت و موافقتی که با کشورهای منطقه داشته اند.)

خبات ارزان است و خبات مشکلی با کردکش ها ندارد و بنابراین این امکان را به رجوی می دهد که بالاخره بگوید از یک گروهی در کردستان حمایت میکند. شما یک گروه دیگر کرد نشان بدهید که رجوی بتواند از آنها حمایت کند؟ امکان ندارند. چون کرد هستند. چه خوب و چه بد اول کرد هستند و بنابراین دست دوستی قاتلین اکراد را نمیتوانند رد نکنند.

سوال: آیا خبات کردستان توسط سازمان حمایت می شود؟ هم از لحاظ مالی و هم در گذشته از لحاظ نظامی؟

 سوال خوبی مطرح کردید، خبات این روزها بصورت سریالی اطلاعیه تبریک و تهنیت برای رجوی و سازمانش در آلبانی میفرستد. این که فکر کنیم سران خبات کردستان فکر میکنند سازمان مجاهدین جایگاهی در کردستان داشته یا خواهد داشت بچه گانه است. این که فکر کنیم سازمان مجاهدین فکر میکند خبات وزنه جدی ای در کردستان باشد هم بچه گانه است. خبات نشان داده که مقطعی کار میکند یعنی استراتژی مشخصی ندارد و بقولی کنتراتی کار میکند (برعکس حزب دموکرات یا کومله که البته نیاز مالی هم دارند ولی هدف گذاری کرده و دستگاهی استراتژیک تر دارند). سازمان مجاهدین امروز هم نشان داده که مقطعی کار میکند و استراتژی مشخصی ندارد و کنتراتی کار میکند (بر عکس سالهای اول انقلاب که هدف گذاری کرده بود و واقعا بدنبال سرنگونی و جانشینی حکومت ایران بود). این دو سازمان الان هر دو در نقطه ای به داد همدیگر میرسند که هر دو قبول کرده اند که دیگر آینده ای برایشان متصور نیست (خبات در میان اکراد و مجاهدین در میان ایرانیان). در این نقظه حمایت مالی یا سیاسی و یا نظام هر کدام از دیگری صرفا میتواند با دستور اربابان باشد. تصمیمات و خطوط مجاهدین خلق و ایضا خبات در نقطه ای بالاتر گرفته میشوند. البته طبیعی است که برخی اوقات برخی وسیله و کانال ارتباطی، مالی و یا تسلیحاتی دیگری بشوند.

سوال: آیا سرکردگان کومله و دمکرات و خبات کردستان با مسعود رجوی و یا در کل با سازمان ارتباطی داشتند؟

 حزب دموکرات بعد از خروج از شورای ملی مقاومت و بخصوص بعد از این که متوجه شدند سازمان چطور دستی را که به آنها غذا داده است را گاز گرفته اند فاصله جدی گرفتند. یادم هست وقتی در بغداد بودم و درگیر نقل و انتقال مجاهدین از عراق به آلبانی (بخشی از کارم در زمانی که برای دولت عراق کار می کردم) امریکایی ها خیلی اصرار میکردند که حکومت کردستان اجازه بدهد یک مقری داشته باشند. باز یادم هست که بارزانی از گروههای کرد ایرانی مشورت خواست و بعد جواب رد داد. همه متفق القول بودند که نه تنها امکان بازگشایی قرارگاه نیست که اگر هم خودشان بیایند امکان حفاظت از آنها وجود ندارد (بخاطر کرد کشی و سابقه ذهنی مردم از آنها). مجاهدین طی سالهای اخیر خیلی سعی کردند با حزب یا کومله ارتباط برقرار کنند و خلاصه گذشته را از خاطره ها پاک کنند ولی موفق نشده اند و واقعیتش این است که سران حزب یا کومله اگر بخواهند هم برایشان مشکل است که به این زودی خاطره همکاری رجوی و صدام در سرکوب اکراد را از خاطره ها محو کنند.

خیر. تا جایی که میدانم و برخی را (آز جمله آقای مهتدی را) از نزدیک میشناسم چنین ارتباطی حداقل بصورت علنی وجود نداشته و در آینده نزدیک هم وجود نخواهد داشت. البته رابطه روی مسائل خاص و بصورت مخفی همیشه ممکن است.

در حال حاضر نیروهای سازمان در اربیل و سلیمانیه هستند ولی تحت کنترل آسایش و بصورت بسیار محدود عمل میکنند. هم نیروهای کرد و هم حکومت خودمختار روی آنها حساس هستند و نمیخواهند دوباره به چاهی بیفتند که قبلا یکبار نه چند بار در آن افتاده اند.

 سوال: به نظر شما مسعود رجوی زنده ست؟ و اگر زنده ست دلیل اختفای او و پنهان کاری سازمان در خصوص سرنوشت رجوی چیست؟

یکبار از مهندس مثمی پرسیدند گفت رجوی را نمی دانم ولی سازمان مجاهدین خلق مرده است.

من صحنه را اینطور می بینم که دستگاه و سازمانی بود نظامی، تروریستی که بر محور صدام، مسعود ساخته شده بود. بعد از سقوط صدام این دستگاه بواسطه رابطه ای که قبلا هم داشت به عربستان وصل شد (و هنوز هم هست). و با توجه به این که دستگاه عربستان با عراق سابق متفاوت است این دستگاه و سازمان از نظامی، تروریستی به اطلاعاتی، تبلیغاتی تغییر کاربردی داده شد و به دستگاه مریم، ترکی الفیصل تبدیل شد.

ترکی الفیصل (رئیس سابق مخابرات عربستان که یک هفته قبل از تراژدی یازدهم سپتامب استعفا داد و هنوز هم برخی بصورتی وی را در برنامه ریزی این حمله تروریست موثر می دانند) را نسبتا خوب می شناسم. افسر قابل اطلاعاتی و شخصی خلاق و فکور است. ملک ترکی افسار این سازمان را بدست گرفت و تغییرات را هم ایجاد کرد.

شخصا فکر می کنم تله هایی که این سالهای اخیر علیه دیپلماتهای ایرانی گذاشته شده و اکثرا هم مجاهدین خلق بصورتی در آن دخیل بوده اند (مثل دیپلمات ایرانی، اسدی، که در آلمان دستگیر کردند یا مشابه آن) نوع کارش به روش های پرنس ترکی میخواند. دستگاه مریم، ترکی ترور نمی کند، از مرز حمله نمیکند (برخلاف دستگاه رجوی، صدام). کار اطلاعاتی میکند، پاپوش میسازد و قس علی ذلک.

در این دستگاه شخص مسعود رجوی (بخصوص با روحیه خود محور بین و عصبی ای که دارد) مزاحم است. باید کنترل شود.

ترکی الفیصل در نشست مجاهدین بدون اطلاع قبلی (با حفاظت خودش و بدون کوچکترین اعتماد به دستگاه مجاهدین) وارد شد. مرگ مسعود رجوی را اعلام کرد و تکرار هم کرد که شبهه نباشد.

در دستگاه اطلاعاتی اگر نگاه کنید دو چیز واضح است و پرنس ترکی الفیصل اعلام می کند که: اولا، این سازمان مجاهین خلق موجود، امروز رسما تغییر صاحب داد (صدام مرد و سازمان مجاهدین یتیم نیست و ولینعمت خودش را دارد)

دوما، مسعود رجوی مرد. یعنی اگر چه زنده ای ولی بدان که جانت در دست من است. یا حرف گوش میکنی و کاملا تحت کنترل هستی (کما این که مسعود رجوی الان چنین میکند) و وقتی میگویم میزنی و وقتی میگویم میرقصی و وقتی بکشن میزنم خفقان میگیری، و یا این که دیدی امروز من فاتحه ات را هم خوانده ام. هر وقت هم سر به نیست شوی از قبل مرثیه ای برایت سروده شده. قبری نیاز نیست و آب هم از آب تکان نخواهد خور. (رجوی هم البته می دانید که بلحاظ شجاعت یک مقدار پایین تر از آدم های معمولی جامعه است و بنابراین بسیار حرف شنو.)

می شود گفت که مسعود رجوی به لحاظ جسمی زنده و احتمالا در یکی از همین مخفیگاههای متعدد عربستان نگهداری می شود (اتفاقا عربستان در این زمینه شهرت خاصی دارد. ادی امین را راضی کردند که از قدرت کناره گیری کند و در عربستان در قصری نگهداری شود. به صدام هم پیشنهاد کردند که او قبول نکرد) و البته میشود گفت که به لحاظ سازمانی و سیاسی مرده محسوب می شود و حتی ظاهر هم بشود دیگر قادر به بدست گرفتن افسار باقی مانده سازمان را نخواهد داشت.

اگر حوصله تان سر نرفته این را هم اضافه کنم که اگر دقت کنید کودتای خزنده ای هم در داخل بقایای سازمان در حال شکل گرفتن است. خود مسعود رجوی که عملا زندانی است. برادرانش را هم یکی یکی از دور خارج کرده و حتی پسرش را هم عملا از ارث ایدئولوژیک پدر محروم و به اسکاندیناوی تبعید کرده اند. مریم قجر عضدانلو امسال دخترش (اشرف ابریشمچی) و دختر برادرش (نرگس عضدانلو) که هر دو فرانسوی هستند و ایران را نمیشناسند را در بوق و کرنا کرده و به به سطح رهبری سازمان نزدیک کرد. این طبعا قدم اول است ولی بنظرم اینها همه زمینه سازی است برای آینده که این دو زن از تبار قجر عضدانلو (طایفه عضدانلو از ایل قاجار) در آینده رهبری فرقه را به عهده گرفته و مرکز آن را در فرانسه ایجاد کنند و البته مثل بسیاری از فرقه ها مسئله سیاسی را کنار گذاشته و بصورت یک فرقه بین المللی ادامه بدهند.

اتفاقا این روزها نشریات مجاهدین بشدت بدنبال این هستند که نگویید فرقه رجوی. شاید در وحله اول چنین بنظر برسد که مریم عضدانلو با کلمه فرقه مشکل داشته باشد ولی بنده در بین خطوط میخوانم که مشکل اصلی او با کلمه رجوی است.

انتهای پیام / فراق

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=33303