• امروز : یکشنبه - ۱۶ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 5 May - 2024

خانواده من طنابی برای رهایی از زخم های گذشته هستند

  • کد خبر : 45983
  • 25 آوریل 2024 - 12:46

محمود دشتستانی، عضو نجات مرکز بوشهر در روایتی نوشت:

زمانی که در تشکیلات رجوی بودم، هرگز این تصور را به ذهن راه نمی دادم که روزی بخواهم لغزشی از خود نشان دهم؛ به معنای خروج از تشکیلات و پشت کردن به آرمان و رهبری و انقلاب درونی، یعنی با فهم الان که آزاد هستم می توانم این را بگویم که خودم را در قبری با سنگ قبری قطور دفن کرده بودم. برای هر گزینه ای مبنی بر خارج شدن از سازمان و تشکیلاتش تابلوهای مختلفی در ذهن ترسیم می کردم با استنباط از صحبتها و بحث هایی که در نشست ها بر سر خروجی های سازمان در ذهن داشتم.

بنابراین همواره حس می کردم که در بیرون از تشکیلات نمی توانم زندگی کنم و یک حس کودکانه که نمی توانم گلیم خودم را از آب بکشم در ذهن داشتم و از دنیای بیرون حتی به لحاظ اجتماعی و روابط اجتماعی اش میترسیدم و بهتر بگویم مرا ترسانده بودند. حس می کردم همیشه باید یکی باشد که مرا تر و خشک کند، لذا از این افکار دوری می کردم، ما ۳۰ سال با پول سرو کار نداشتیم. از پول گریز داشتیم چه برسد به خرج کردنش و شیوه های ولخرجی در دنیای آزاد. در سن ۴۴ سالگی شمارش پول بلد نبودم و یارای ابراز احساسات به خانواده و غیره را نداشتم. هر چه بود در ذهنم اشرف بود و کانون فروپاشیده اشرف و انقلاب ایدئولوژیک درونی ضد انسانی و مسعود فراری مخفی شده!

همه علائق و آرزوهای من در تشکیلات فرقه ای مجاهدین خلق محبوس و زندانی بود، تشکیلات اجازه نمی داد که من بفهمم که دنیایی زیباتر هم هست.

دوست خوبم آقای اکرامی که در رابطه با گذشته اش درون تشکیلات و الان در کانون گرم خانواده اش و تولد شیرین دخترشان در مقاله ای با نام “در آستانه هجدهمین بهار آزادی و ششمین سالگرد تولد دخترم” خیلی مرا در فکر فرو برد و مدتها مرا در خودم به کند و کاش انداخت. البته که خیلی سپاسگزارم از ایشان که تابلویی زیبا و امیدبخش غیر از تابلوهای گذشته را برایم ترسیم کردند.

در تشکیلات من دوست داشتم بچه ها را ببینم و نوازش کنم و ابراز عاطفه کنم اما نه بچه خودم را. دوست داشتم ابراز علاقه و عاطفه کنم به همه دوستانم و رهبر پوشالی ام در تشکیلات اما این عاطفه را ذره ای نثار خانواده خودم نمی کردم.

همانطوری که سال ۸۳ پدرم برای دیدن من به اردوگاه اشرف آمد و بعد از ۲۴ سال دیدمش. او با دستان باز و اشک به سمت من آمد و من زدم به سینه اش و گفتم شما چطور مزدور و پاسدار شدید؟! عکس مادرم و خواهرم و برادرانم را روی میز گذاشت که گفتم این آشغالها را نشان من نده من خانواده ای به بزرگی مجاهدین دارم و ۴۰۰۰ خواهر و برادر دارم و او با گریه بعد از سه ساعت رفت. من هم در نشست جمعی به خاطر حفظ ارزشهای انقلابم مورد تشویق حضار قرار گرفتم.

در حال حاضر وقتی که به همان روزها فکر می کنم از خودم می پرسم من چرا این کار را کردم؟ جوابش برایم مشخص است اما به جواب فکر نمی کنم زیرا که تعادلم را از دست می دهم. زیرا که جوابی طولانی دارد. اما یک چیز از جواب استخراج می کنم. هر روز و هر شب در سازمان بوی تعفن می داد؛ بوی تعفن مناسبات و انقلاب درونی که من هم در آن غوطه می خوردم!

به هر حال از گذشته عبور کردیم و این جسارت رها کردن گذشته و تصمیم برای ساختن آینده، زیبایی خاصی دارد. زیبایی تشکیل خانواده و هدیه ای از طرف خداوند که خط بطلانی است بر همه خاطرات تلخ در اسارت اردوگاه های اسرای جنگی به مدت نه سال و اردوگاه اشرف مجاهدین خلق، به مدت ۲۰ سال. هدیه ای از طرف خداوند که مرا بابا صدا می کند، باور کنم یا در رویا هستم؟ نام این هدیه خداوند را روزبه گذاشتیم، دوم فروردین ۱۳۹۶ به دنیا آمد. همان روز مادرم و همسرم به بیمارستان رفتند، مادر گفت محمود برویم؟ گفتم من نمی آیم، نمی توانم و رفتم در پارکی و از ته دل گریه کردم و فریاد کشیدم.

اصلا موضوع بابا شدن واینکه کودکی بابا صدایم کند برایم غیرعادی بود، رفتم به بیمارستان و اولین بار که دیدمش و نوازشش کردم خیلی گریستم تا جایی که پرستارها گفتند که آقا بچه سالم است چرا ناراحتی؟ مادرم گفت، شما نمی دانید محمود از کجا آمده!
در اون لحظه دنیا برایم زیر و رو شد و حس کردم که خودم هستم، گذشته ها در ذهنم نبود و هر چه بود زیبایی زندگی بود. اینقدر زیبا و این قدر با طراوت و این قدر شکوفا که همه خستگی ذهن و بدنم را از من گرفت. زخم های زیادی بر تن و جان و ذهن داشتم، اما به یکباره مثل مرهمی بر قلب و جانم نشست. مخصوصا زمانی که در گوش روزبه در حالی که دو ساعت بود متولد شده بود، گفتم سلام بابای من! دیگر محمود سابق نبودم. دیگر از زندگی و جامعه نمی ترسیدم و از آن پس پدر بودم و مسئول زندگی خود و خانواده ام. اما یک چیزی دیگر در مقابل این زیبایی در ذهنم آمد و آن، لعن و نفرین بر هر آنکسی بود که زیبایی های نوجوانی و جوانی مرا گرفت و زخم های زیادی بر روح و روان و قلبم ایجاد کرد.

خانواده من در حال حاضر طنابی برای عبور از افکار و زخمهای گذشته من شده اند و با مستمسک قرار دادن علاقه و عشقی که به آنها دارم از زشتی های گذشته دور و هر روز به زیبایی های بیشتری می رسم و این زیبایی ها لایتناهی هستند زیرا که هدیه پروردگار است.

به امید رهایی همه اسیران در تشکیلات رجوی و تجربه زندگی زیبا و آزاد در کنار خانواده.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=45983