• امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
روایتی از زندگی و سرنوشت شوم «مریم فرتوک زاده» در سازمان مجاهدین ضدخلق

خدمت جنسی به «مجاهدین» جزو وظایف اولیه زنان بود + فیلم

  • کد خبر : 41964
  • 01 می 2024 - 9:48

روایتی از زندگی و سرنوشت شوم «مریم فرتوک زاده» از اعضای فرقه تروریستی رجوی را در این فیلم مشاهده می‌کنید.

به گزارش فراق، از اوایل دهه ۴۰ سازمان‌ها و گروه‌های مسلح بسیاری با ایدئولوژی‌های مختلف به صف مبارزه علیه رژیم پهلوی پیوستند. گروه‌هایی که هرچند ممکن بود ماهیت آنها برای بسیاری از جوانان دغدغه‌مند و متعهد به مبارزه علیه رژیم پهلوی شناخته شده نباشد، اما به دلیل آنکه صرفاً مشی مبارزه را مدنظر داشتند، توانستند به جذب جوانان بپردازند. عمر تعدادی از این گروه‌ها، سازمان‌ها و حتی جبهه‌ها کوتاه بود و نتوانستند دوام چندانی مقابل ضربه‌های ساواک بیاورند. برخی دیگر از این گروه‌ها نیز البته سازماندهی بهتری داشتند و توانستند تا زمان پیروزی انقلاب دوام بیاورند.

در آن سال‌های مبارزه، شخصیت‌هایی امکان تجربه تعدادی از این گروه‌ها را پیدا کردند. بنابراین خاطرات آنها می‌تواند تصویر روشنی از سال‌های مبارزه و همچنین مشی آن گروه‌ها را برای مخاطبان امروز ترسیم کند. احمد احمد یکی از این شخصیت‌هاست که زندگی تراژیک او و خانواده‌اش مثال زدنی است.

احمد احمد که بود و چه کرد؟

احمد احمد به سال ۱۳۱۸ در روستای ایرین از توابع اسلامشهر به دنیا آمد. خانواده آنها از دوران کودکی احمد به محله عباسی تهران کوچ کردند. احمد از دوران دبیرستان درگیر اتفاقات سیاسی شد. آن سال‌ها راهپیمایی‌های هواداران حزب توده و جبهه ملی علیه یکدیگر به شدت انجام می‌شد و احمد نیز که این راهپیمایی‌ها برایش جذاب بود در آنها شرکت می‌کرد و اسمش حتی در لیست هواداران جبهه ملی ثبت شد. در سال‌های دبیرستان پایش به طور اتفاقی به یک اعتراض دانش آموزی باز شد و به همین سبب او را دستگیر کردند و به زندان قزل قلعه بردند.

در ادامه پایش به انجمن ضد بهائیت (بعدها با نام انجمن حجتیه مهدویه) باز شد و در دوره‌های ابتدایی حضور در این انجمن نقش «نعش» را برعهده داشت. نعش به کسانی می‌گفتند که به صورت نامحسوس در جلسات تبلیغی بهائیان شرکت کرده و گزارش آن جلسات و نام و نشانی کسانی را که قرار بود در آن جلسات جذب فرقه ضاله بهائیت شوند، می‌نوشتند. بعدها به دلایلی از این انجمن برید و با گروه‌هایی چون حزب ملل اسلامی (از نخستین گروه‌های مبارز اسلامی با مشی مسلحانه در ایران به رهبری سیدمحمد کاظم موسوی بجنوردی) و حزب‌الله به همکاری پرداخت. او همچنین تجربه همراهی با هیأت‌های موتلفه اسلامی و همکاری با شهید سیدعلی اندرزگو را هم داشته است.

زندگی تراژیک احمد احمد و همسرش فاطمه فرتوک زاده

اشاره شد که احمد احمد در حزب ملل اسلامی به فعالیت اشتغال داشته است. پس از کشف این حزب توسط رژیم و ضربه به آن اعضا محاکمه شده و به زندان محکوم شدند. پس از پایان دوران زندان تنی چند از اعضا از جمله عباس آقازمانی (ابوشریف) به عنوان عضو اصلی و سرشاخه، جواد منصوری، علیرضا سپاسی آشتیانی، عباس دوزدوزانی گروه به نام حزب الله را تشکیل دادند. شاخه نظامی این سازمان در سال ۱۳۵۰ از ساواک ضربه سختی خورد و اعضای شاخص بنیان گذار آن از جمله ابوشریف فراری شدند. به همین دلیل حزب الله در همان سال ۱۳۵۰ در غیاب اعضای اصلی در سازمان مجاهدین خلق ادغام شد.

احمد در اول مهر ۱۳۵۲ با فاطمه فرتوک زاده ازدواج می‌کند، اما چند روز بعد دوباره به دلایلی بازداشت و به زندان کمیته مشترک منتقل می‌شود. فاطمه فرتوک‌زاده زنی ساده بود که کلاس قرآنی را اداره می‌کرد. احمد پس از رهایی از زندان کمیته مشترک در سازمان مجاهدین خلق ایران به فعالیت می‌پردازد. احمد و فرتوک زاده در شهریور ۱۳۵۳ صاحب فرزند می‌شوند و فرتوک زاده دو دختر دوقلو به دنیا می‌آورد که نام‌هایشان را زهرا و مریم می‌گذارند.

پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان احمد به شدت به مخالفت برخاست، اما فرتوک زاده از این کار خودداری و به فعالیت در سازمان مارکسیست شده ادامه داد. مرکزیت سازمان تصمیم به حذف احمد گرفت، اما گویا فرتوک زاده مانع از این کار شد. پس از جدایی این زوج، احمد از سازمان نیز جدا شد و به اصحاب شهید سیدعلی اندرزگو پیوست

پس از این این زوج به دستور ناچار می‌شوند به زندگی مخفی روی آورده و به خانه امن بروند. مسئول سازمانی آنها جمال شریف زاده شیرازی با نام مستعار ایرج بود. این زوج طعم شیرین بزرگ شدن دوقلوها را حس نمی‌کنند. گویا پس از مدتی ایرج آرام آرام فرتوک زاده را به سمت مارکسیسم گرایش می‌دهد. فرتوک زاده توانایی بسیاری در اجاره خانه داشت بدون اینکه ردی از خود برجای بگذارد، به همین دلیل سازمان قصد داشت او را از زندگی با احمد خارج کند که موفق به این کار هم شد.

پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان احمد به شدت به مخالفت برخاست، اما فرتوک زاده از این کار خودداری و به فعالیت در سازمان مارکسیست شده ادامه داد. مرکزیت سازمان تصمیم به حذف احمد گرفت، اما گویا فرتوک زاده مانع از این کار شد. پس از جدایی این زوج، احمد از سازمان نیز جدا شد و به اصحاب شهید سیدعلی اندرزگو پیوست.

به بیان احمد، فرتوک زاده همسری فداکار و مهربان بود که داوطلبانه زندگی مخفی را پذیرفت. سازمان پس از پی بردن به استعداد تشکیلاتی فاطمه شروع به شخصیت سازی کاذب برای او کرد و زمانی که سازمان وابستگی شدید او به همسرش را دید تئوری عدم وابستگی زن به شوهر را برایش پیش کشید. به بیان احمد پس از مدتی فرتوک زاده نیز پی به انحراف سازمان پی برد و مرکزیت دستور به حذف او را داد. پس از پیروزی انقلاب و دستگیری تقی شهرام گویا در دادگاه اعلام شد که فرتوک زاده خودکشی کرده است، اما هیچگاه هیچ سندی مبنی بر این خودکشی به دست نیامد.

نوزادانی که در خدمت اهداف سازمان بودند

پیشتر مطرح شد که احمد و فاطمه فرتوک زاده صاحب دو دختر دوقلو شدند. حضور دائم احمد و همسرش در سازمان، باعث شد تا این دو دختر معصوم نیز از اعضای سازمان محسوب شوند و در خدمت اهداف سازمان قرار گیرند و بخش مهمی از دوران نوزادی‌شان در خانه‌های تیمی بگذرد.

سازمان تمام زندگی، حیات و وقت ما را گرفته بود، به نحوی که بسیاری از جزئیات زندگی و امور شخصی خود را فراموش کرده بودیم. این میان سهم بزرگی که نادیده گرفته شد، حقوق طبیعی فرزندانمان بود. نه من و نه همسرم، هیچ کدام توجهی به رشد و پرورش دوقلوهایمان نداشتیم. من در کارها و آموزش‌های سازمانی، قرارها، چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها و کارهای مختلف سازمان غرق شده بودم و فاطمه هم به آموزش‌های درون گروهی و مطالعه کتب مختلف مشغول بود. ما نتوانستیم مانند سایر والدین، مریم و زهرا را از محبت و مهر مادری و پدری سیراب کنیم.

برنامه نگهداری مریم و زهرا به این ترتیب بود که یکی از آنها نزد والدین همسرم و دیگری نزد خودمان نگهداری می‌شد و هرچند مدت یکبار آنها را با هم عوض می‌کردیم. علاوه بر آن هر وقت دچار بیماری با سو تغذیه می‌شدند، برای مداوا و تقویت جسمی و بدنی آنها را به پدر و مادرزنم می‌سپردیم.

قبلاً گفتم که حتی دوقلوها در سازمان نقش داشتند و با اینکه طفلی بیش نبودند، در خدمت اهداف سازمان بودند. دختران و پسران دانشجو هنگام یافتن خانه‌های اجاره‌ای، برای اینکه خود را متأهل نشان دهند، زهرا یا مریم را به آغوش گرفته و دنبال خانه می‌گشتند.

یک روز بعدازظهر من و همسرم در اتاق نشسته بودیم، من روزنامه می‌خواندم و فاطمه کتابی در دست داشت. دخترم مریم که حدود یک سال داشت، در اتاق چهاردست و پا به این طرف و آن طرف می‌رفت و چند بار هم به سوی من و مادرش آمد، ولی ما توجهی به او نکردیم و به کار خود ادامه دادیم. بعد از دقایقی او به گوشه اتاق رفت. گوشه روزنامه را برگرداندم و به او نگاه کردم. دیدم می‌خواهد کاری کند. روی زانوهایش نشست. کمی به این سو و آن سو نگاه کرد. سپس آرام آرام از زمین بلند شد و روی پایش ایستاد. نفس در سینه‌ام حبس شد. برایم مثل معجره بود، چرا که ما هیچ تمرینی با این بچه نکرده بودیم و اغلب بچه‌ها این حرکت را با کمک پدر و مادر شروع می‌کنند. این طفل معصوم در عالم بی توجهی ما با تکیه بر هوشیاری کودکانه‌اش، به طور غریزی و بدون کمترین کمکی بلند شد و روی پاهای خود ایستاد. روزنامه را به سویی پرت کردم و با سرعت به طرف فرزندم رفتم و او را به بغل گرفتم و گریستم. مادرش نیز از پی من آمد، بعد هر دو دست او را گرفته و «تاتی تاتی» بردیم.

دختر مارکسیست مسئول شاخه مذهبی سازمان

اشاره: پس از اینکه سازمان تغییر ایدئولوژی می‌دهد، احمد احمد به مخالفت برمی‌خیزد و با تحریک مسئولان سازمان فاطمه فرتوک زاده از احمد احمد جدا می‌شود. مسئول تشکیلاتی احمد احمد به او می‌گوید که سازمان دو راه پیش رویش قرار داده است. راه نخست اینکه از مرز خارج شده و برای مبارزه با ظفار برود و راه دوم اینکه با شاخه مذهبی سازمان بپیوندد که توسط برخی از نیروهای مسلمان سازمان تأسیس شده است. باقی روایت را از زبان احمد احمد بخوانید.

در حالی که من همچنان در اندیشه راه سوم بودم، برای بررسی راه دوم پیشنهادی سازمان از ایرج اسم رمزها و علامت‌های قرار شاخه مذهبی (۱)را گرفتم. از طریق ایرج با یکی از آنها در حوالی چهارراه لشکر قرار گذاشتم.

سرقرار وقتی فرد عضو شاخه آمد، دیدم که دوست خودم فرهاد صفا (۲) است. من او را از قبل و از زندان قزل حصار می‌شناختم. او در زندان فردی مسلمان، متدین و منطقی بود که هیچ تندروی در کارهایش دیده نمی‌شد. فرهاد نزدیک آمد و گفت: «احمد، تویی!» بعد همدیگر را در آغوش کشیدیم و کمی با هم قدم زده و خوش و بش کردیم. فرهاد گفت: «احمد! ما با این اعلامیه (تغییر ایدئولوژیک) ضربه خوردیم، هم از اینها [سازمان] و هم از مسلمان‌ها. زیرا با این وصف دیگر آنها به ما کمک نخواهند کرد، ولی ما باید خودمان را حفظ کنیم. الان من، محسن طریقت و محمد اکبری قبول کرده‌ایم که شاخه مذهبی را حفظ کنیم. البته مسئول تیم ما یک دختر خانم مارکسیست است.»

من دریافتم که سازمان چه بلایی دارد سر آنها می‌آورد. برای چند نفر جوان مسلمان مجرد، یک دختر جوان بی حجاب را مسئول قرار داده است تا به این ترتیب، به تدریج اساس منطق، فکر، عقیده و مذهب آنها را فرو بریزد.

فرهاد گفت: «… راهی است که آمده‌ایم و توش مانده‌ایم. اگر تو به ما بپیوندی، وضعمان بهتر می‌شود و شاید فرجی هم بشود…» گفتم: «نه فرهاد، من فی البداهه نمی‌توانم تصمیم بگیرم، باید فکر کنم، بعد جواب می‌دهم.» برایم وضعیت آنها به ویژه با آن دختر مارکسیست مطلوب نبود.

سازمان که قبلاً آقایان و خانم‌ها را در خانه‌های تیمی از هم جدا کرده بود، اکنون در روند نو و سیاست جدید آنها را مختلط می‌کرد. با این شیوه، نوعی اشتغال ذهنی و استحاله تدریجی فکری را محقق می‌ساخت.

پی‌نوشت‌ها

۱- مجاهدین مارکسیست می‌خواستند به هر شکل ممکن ارتباطی با مسلمانان گرفته و حتی در صورت امکان شاخه مذهبی در کنار سازمان ایجاد کنند. آنها می‌گفتند: «با تشکیل شاخه مذهبی به دو هدف دست خواهیم یافت. یکی اینکه به مردم ثابت خواهیم کرد که ما ضد مذهبی نیستیم دیگر اینکه ثابت می‌کنیم که پرولتاریا باید رهبری هر جنبشی را عهده‌دار شود.» با چنین هدفی سازمان پس از صدور بیانیه، گروهی از مسلمانان عضو را یاری دادند تا بتوانند شاخه مذهبی سازمان مجاهدین خلق را تشکیل دهند. این شاخه را محمدحسین اکبری آهنگر و فرهاد صفا با همکاری محمد صادق و محسن طریقت که در فاصله سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۳ در زندان بودند، تشکیل می‌دهند. تاریخ تشکیل آن حدود دی یا بهمن ۱۳۵۴ است. سازمان مجاهدین (مارکسیست‌ها) اسلحه و امکانات و همچنین افراد مسلمان را به این شاخه معرفی می‌کردند تا به این وسیله وابستگی آنها را به خود تثبیت کنند.

۲- فرهاد صفا پس از ضربه سال ۱۳۵۰ ساواک به سازمان، دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد. او پس از آزادی به فعالیت خود در سازمان ادامه داد. وی از تغییر ایدئولوژی در سازمان، شاخه مذهبی سازمان را ایجاد و اعضای مذهبی را گرد خود جمع کرد. جسد وی در روز نوزدهم اسفندماه سال ۱۳۵۴ در خیابان دیده شد. مرگ وی در هاله‌ای از ابهام است.

انتهای پیام / فراق

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=41964