• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

بازخوانی: شبی که رجوی گفت با زن ها پیروز می شود! / راز قتل «مینو فتحعلی» چه بود؟ / رجوی می خواست جای همه را برای ما پرکند

  • کد خبر : 17157
  • 09 سپتامبر 2018 - 9:15

مسعود رجوی در سال ۱۳۷۲، مریم رجوی را رئیس جمهور مادام العمر انتخاب کرد. وی همان سال «مینو فتحعلی» را در حالی که عضو شورای مرکزی بود، به همراه ۳۰۰ نفر از کادرها و مریم رجوی به اروپا فرستاد تا برخی از اهداف که آن موقع توسط فرقه طراحی شده بود را دنبال کنند. برخی از آن اهداف به شرح زیر بود:

-ایجاد ارتباط با مردم در خارج از کشور و تبلیغ گسترده و لابی گری برای اینکه ثابت کنند فرقه سکت نیست.

-سوء استفاده کردن از هوادارها در خارج از کشور

-اقدام به کار مالی-اجتماعی و مالی ویژه و اخاذی از مردم به صورت گدائی برای سفید سازی این اتهام که ما یک جریان مستقل هستیم و از دولت عراق پول نمی گیریم.

مینو در قسمت مالی-اجتماعی با کاری طاقت فرسا در حدود ۱۴ ساعت در روز و دو ساعت نشست تفتیش عقاید به کاری سخت گماشته شد. مینو به صورتی خستگی ناپذیر کار می کرد. پس از برگشت از اروپا در سال ۱۳۷۷ رده اش به شورای رهبری ارتقاء یافت . او در نشست «حوض» یعنی همان جلسه ای که زنان بایستی با آهنگهای شاد لخت شده و برای رجوی شعر می خواندند با گریه از جلسه خارج شد و پروسه مسئله داری مینو آغاز شد.

چند نفر از زنان ارشد و شکنجه گر که ول کن شورای رهبری نبودند بنام فائزه محبت کار، گیتی گیوه چی، و معصومه ملک محمدی اطراف او را گرفته بودند و با او کار توضیحی می کردند.  بعد شخص مریم هم به این جمع اضافه شد و من آمدم نزد آنها که ببینم چه خبر است، دیدم مریم رجوی داشت به مینو می گفت باید که شیرجه بزنی و لباس شرک و ریا را بکنی. بعد گیوه چی به من گفت که بتول تو برو در حوض الان مینو هم می آید.

بالاخره مینو نیامد . به یاد دارم که رجوی در آن جلسه به ما گفت که یعنی من با شما زنها پیروز می شوم؟

بعد از آن همیشه مینو در این جلسات مشکل داشت و به نوعی از آن فرار می کرد . وی یک بار خطاب به مریم رجوی گفت که من نمی خواهم، متنفرم، چکار کنم، من شکنجه می شوم چون احساساتی در من بیدار می شود که نمی توانم از پس خودم بر بیایم و مریم رجوی می گفت که می خواهیم همان احساسات بیدار شود و در مسعود ذوب شود.

بالاخره در قرارگاه «سعید محسن» که آن موقع من در موضع فرمانده یک یگان حفاظت ترددات کار می کردم مسئول ما محبوبه جمشیدی (آذر)، متوجه ارتباط خصوصی مینو با من شد. یک بار که مینو از جلسه به بهانه ای خارج شده بود و به جلسه نیامد، آذر از من پرسید مینو کجاست؟ گفتم که همینجا داشت می رقصید، گفت تو دیدی، گفتم بله و بعد فهمیدند که مسئله این طور نبوده و من را زیر سرکوب و برخورد شدید بردند. بعد از آن مینو را به قرارگاه دیگری منتقل کردند و من تا مدتها از او بی خبر بودم.

بعد از یکسال من به قرارگاه پارسیان منتقل شدم و کارم انتظامات آن قرارگاه بود و در این مقطع «مینو» انتظامات ورودی قرارگاه باقرزاده بود. دیگر در جلسات خاص حوض او را نمی دیدم.

یک روز که برای کاری به همراه یک اکیپ برای آماده سازی نشستهای رهبری به قرارگاه باقرزاده رفته بودم، مینو را دیدم. او بسیار به هم ریخته و داغون بود و گفت که پدرم را در آورده اند و من واقعا نمی فهمم چرا باید با رجوی سکس داشته باشیم. نمی خواهم زور که نیست، خلاصه به من گفت تو را خدا برایم دعا کن، می خواهم خودم را از این درد بکشم. دیگر نمی توانم تحمل کنم و خیلی می ترسم. هر دو گریه کردیم و من به او قول دادم که برایش دعا کنم و به او گفتم امیدت را از خدا قطع نکن و خودکشی نکن، صبر کن همه چیز درست می شود.

سال ۱۳۸۰ به سرعت ما را برای نشستی به پارسیان بردند و در حالیکه با ایجاد ترس و رعب نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده ولی از وضعیت به هم ریخته و گریان اعضای ارشد نظیر حدس می زدیم که اتفاق مهمی افتاده است.

ما را مستقیما به اتاق عملیات بسیار بزرگ  پارسیان بردند و دیدیم که مریم رجوی چشمانش پف کرده و گریه می کند و مسعود دارد نعره می زند. دیدیم که تعدادی از اعضای رده بالای شورای رهبری هم نشسته اند و بر سر خود می زنند و فریاد می کنند ناموس،ناموس. رجوی با نعره ای همه را ساکت کرد و گفت ای عجوزه های کثیف برای چه اینجا آمده اید؟ آمدید که باز بر پیکر زخمی من خنجر بزنید.

ما خود به خود تحت تأثیر قرار گرفته وشروع به گریه و زدن به سر و کله خود کردیم تا اینکه فهمیدیم که مینو فتحعلی از قرارگاه باقر زاده فرار کرده است و کسی هم که راننده خودروی گشت بوده او را کمک کرده که بگریزد.

بلافاصله در این نشست که تا صبح برای ما شکنجه بود ، تشکیلات فرقه به همراه استخبارات عراقی تمام بغداد و جاده باقرزاده و تمام ورودی و  خروجی ها را بستند.

بالاخره ساعت ۸ صبح روز بعد که هیچکس نخوابیده و به شدت در هم ریخته و عصبی بودیم رجوی گفت که مینو را در بغداد دستگیر کرده اند.

زهره شفاهی به اتاق عملیات آمد و رجوی مستقیم با او حرف می زد. زهره گفت که مسعود جان این زنیکه خائن کثافت را در بغداد پیدا کردیم.

وی به رجوی گفت:«من به همه برادرها و واحدهای گشتی گفتم یک خانمی بوده که نفوذی بودنش برایمان مسجل شده بود. ما برای اینکه شناخته نشود کیسه برده بودیم و رو سرش کشیدیم و او را کشیدیم آوردیم تو ماشین و الان به قسمت قضائی او را تحویل دادیم که ببرند به اشرف»

صحبت زهره شفاهی قطع شد و جمعیت داد می زدند: خائن اعدام، خائن اعدام و شروع به فحاشی به زهره کردند که چرا او را نکشتی؟، من به علت فشار و سردرد حالم بد شد و روی زمین افتادم. مرا از نشست بیرون بردند و نفهمیدم که در آن نشست چه گذشت.

بعد که از دوستانم سوال کردم گفتند که در آن نشست رجوی به زهره شفاهی می گوید دستورتیر داشتی چرا شلیک نکردی و او را آوردی؟ بعد مهوش سپهری یعنی همان نسرین شکنجه گر فرقه گفت که این بچه ها جای خود را با شما که رهبر عقیدتی هستید و رحمت و عدالت شما قاطی می کنند، بعضی ها هم به اندازه یک سگ نسبت به صاحبشان وفادار نیستند، برای همین است که آنها نمی توانند از حق شما خوب دفاع کنند و بای می دهند. «بای می دهند یک اصطلاح تشکیلاتی بود یعنی خیانت می کنند مثلا مینو که بایستی کشته می شده کشته نشده است و طرف خود را جای رهبری گذاشته، بخشیده و او را زنده آورده است.»

بعد از آن ماجرا ما دیگر مینو را ندیدیم و زندانی بود، تا اینکه سال بعد که صدام سرنگون شد و نیروهای آمریکائی حمله کردند. گفتند که کردها به قرارگاه نزدیک شده اند. تمام زن های شورای رهبری را در یک محل جمع کردند و در این جلسه مژگان پارسائی نزد ما آمد و گفت که ما اگر پیشروی نیروهای کرد به داخل قرارگاه ادامه پیدا کرد ما همگی خودسوزی می کنیم. او گفت برای خودسوزی جمعی همگی آماده هستید؟ و همه گفتند حاضر، حاضر، حاضر. به هر کدام از ما یک عدد قرص سیانوردیگر برای خودکشی دادند یعنی با یکی قبلی که داشتیم می شد دو قرص، تا در صورتی که یکی از قرص ها عمل نکرد دومی را استفاده کنند و گفت که بحث حفاظت ناموس است و حفاظت اطلاعات رهبری.

بعد از حدود یک ساعت مینو فتحعلی و تعدادی دیگر از اعضای مسئله دار را از ما جدا کرده و به ما گفتند که آنها را بردیم محلی که بتوانند راحت تر باشند. من هفته بعد که یکی از آن زن ها را دیدم گفت که مینو را بردند کشتند. آن زن گفت که مینو را همان شب بتول رجائی با یک نفر دیگر برد و دیگر هیچ خبری از او نشد.  وقتی که جنگ تمام شد و اولین بار که به مزار رفتیم در کمال تعجب مواجه شدیم با قبر «مینو»، همه با تعجب از همدیگر می پرسیدند که مینو چگونه و کجا کشته شد؟ بعد در اولین نشریه ای که بعد از سرنگونی صدام منتشر شد، مینو فتحعلی را به عنوان شهید جنگ آمریکا و عراق اعلام کردند.

رجوی از همه می خواست که از اعماق وجود به خود و همسرش مریم، عشق بورزند. او می خواست که این بردگان تشکیلاتی احساس پر بودن و غنا کنند. او از ما می خواست که پر باشیم و کمبود حس نکنیم. او می خواست که جای همه را برای ما پرکند . رجوی می خواست که به قول خودش صاحب بین المرء یعنی قلب این انسانها شود.

نوشته بتول سلطانی

انتهای پیام

 

 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=17157

نوشته های مشابه

28مارس
تاکتیک فرقه رجوی درباره ماجرای کودک سربازان؛ نفی و لاپوشانی / دیدم مادرانی را که پنهانی می‌گریستند
روایت یک شاهد عینی از جنایت‌های فرقه ضدخانواده رجوی در حق کودکان اشرف

تاکتیک فرقه رجوی درباره ماجرای کودک سربازان؛ نفی و لاپوشانی / دیدم مادرانی را که پنهانی می‌گریستند

26مارس
اینجا آرام باشید و بیرون شورشی
مروری بر قوانین و استراتژی‌های رجوی ساخته

اینجا آرام باشید و بیرون شورشی