بازتاب صدور حکم دستگیری برای نتانیاهو در سازمان تروریستی رجوی «عملیات مهندسی» بهانهای برای انتقامگیری وحشتناک روایتی از ماجرای «عملیات مهندسی» سریال «عملیات مهندسی» فجیعترین جنایات در تاریخ معاصر ایران را روایت میکند اگر مرتکب هیچ اقدامی نشدید با فرض بیگناهی با شما رفتار میشود اعضا دیگر توانایی اجرای دستور را از دست دادند / شکلات و قلیان جایزه آخر عمر ساکنان «اشرف۳» ریشه افکار التقاطی در فرقه رجوی موارد نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین غیرقابل چشمپوشی است
تنها درخواست مادر اردشیر صحت از فرزند اسیرش
فرزند عزیزم سلام
بیش از بیست سال است از تو خبری ندارم.
نمی توانستی در این مدت مادر رنج دیده خود را حداقل از احوالت باخبر سازی؟!!
در طول این مدت بارها به ترکیه و عراق رفتم تا خبری از تو کسب کنم ولی دریغ و افسوس که همیشه دست خالی برگشتم.
علی جهانی، وبلاگ آیینه، بیست و هشتم سپتامبر ۲۰۱۶:… دوستان عزیز. مریم رجوی و سران فرقه که جلوتر از شما از عراق فرار کردند این شکست فضاحت بار را پیروزی می دانند و آنرا جشن گرفتند تا به شما بگویند که این خروج از عراق پایان استراتژی سازمان نبوده است و همچنین سران سازمان در کمپ تیرانا هم دست از سر شما بر نمی دارند و برای نگه داشتن شما همچنان در این تشکیلات قرون وسطایی یک سری محدودیتهای از قبیل گرفتن …
تو پسر مذهبی بودی ، درچند جای قرآن سفارش پدر ومادر شده است چرا ما را فراموش کردی؟. با این همه پیمان جانم من تو را می خواهم. دلم هوایت را کرده است. می خواهم ببو یمت،ببو سمت و در آغوش بگیرمت.
اینجانب رقیه گویا خواهر اسیر گروهک منافقین، محمد رضا گویا هستم .
بدینوسیله از حضرتعالی خواهشمندم اقدامات لازم را مبنی بر ارسال نامه زیربه دست برادر عزیزم که سالها منتظر او هستیم ، مبذول فرمایید.
پیشاپیش از توجهی که به این خواسته خواهید نمود نهایت تقدیر و تشکر به عمل می آید.
نمی دانم نامه را از کجا شروع کنم . من احمد هستم . این نامه را در روز عید قربان سال ۱۳۹۵برای شما مینویسم . اگر یادت باشد پدر مهربانمان هر ساله در این روز عزیز با چه عشقی یک قربانی سر می برید ولی الان در جمع ما نیست. چه روزهای خوبی داشتیم . از آن روزی که شما رفتی ما هیچ روز خوشی نداشتیم.
نامه سراسر عشق و دلتنگی
یک خواهر دلشکسته برای برادرش
دایی های عزیزم مجید وجلال سلام
من احسان فرزند سیمین هستم . حدود سی سال است که ازرفتنتان می گذرد. دراین ایام من تحصیلاتم را به پایان رساندم ومشغول به کارهستم .
اینجا همه خانواده درآرامش زندگی میکنند وهرازچندگاهی که دورهم جمع می شویم ازشما نیزیاد میکنیم جایتان درمیان ما خالی است .
چند روز بعد فردی با منزل ما تماس گرفت و گفت: من با احمدرضا کار دارم. بعد از این که پسرم با این فرد تلفنی صحبت کرد، گفتم احمد من از صدای این آقا ترسیدم.
زهرا شراعی خواهر یکی از اسیران فرقه رجوی به نام مالک شراعی می باشد که می گوید برادرعزیز و نور چشم من در سال ۱۳۷۵ از بندرعباس به مقصد خوزستان سفری بدون بازگشت داشت.
وی ادامه می دهد که هر کجا رفتیم و هر چه گشتیم پیدایش نکردیم تا اینکه سال ۱۳۸۲ با ما تماس گرفت و خبر داد در سازمان منافقین و در اشرف است.
لیلا حیدرپور اهل رودسر
مادراسماعیل رضائیان از اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خیانت و جنایت رجوی درحق ملت ایران واعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان وقلم ازبیان تمام عیارآن قاصر و ناتوان است.
پیمان ۱۷ ساله بود که ساعت ۶ صبح یک روز عید به کوهنوردی رفت و بعد سر از اسارتگاه اشرف در آورد. مادر پیمان گفت: “روزهای آخر سال ۱۳۷۶ بود، در حالی که در تدارک نوروز بودیم، یک روز مانده به سال جدید، پیمان کردامیر و مهدی حمید فر بدون خبر رفتند و بدون این که ما کوچک ترین اطلاعی از رفتن آن ها داشته باشیم … برای یافتن آن ها آواره شهرها شدیم.”
در این میان خانواده های اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خاصه مادران از قربانیان اصلی خباثت رجوی ها محسوب می شوند که دراین نوشته به شرح زندگانی مادرانی پرداخته می شود که در اثر ناجوانمردی و ظلم و جور رجوی ها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند؛ ناکام وچشم انتظاردارفانی را وداع گفته و به دیار اعلاء شتافتند و به آرامش رسیدند.
داداش جون تو را سلام میدم به اندازه تمام ستاره هاى دنیا که قابل شمارش نیست وبه بلندى دلتنگى من که بیشتر و بزرگتر از این جهان است که ستارگان بیشمار را در خود جاى می دهد داداش جون چه شبها بوده که از فراقت اشک ریختم و نخوابیدم خدا میداند که از غم هجران تو قلبم بیمار شده!
نخست وزیر محترم کشور آلبانی جناب آقای ادی راما
ما خانواده آقای محمدعلی مالکی که درجنگ ایران و عراق به اسارت مجاهدین خلق درآمده بود هستیم.
در آن زمان وی یک سربازبود.
شب را داخل کانکس ها سپرى کردیم؛ صبح وقتى چشم گشودیم ابتدا با سلام و خوش آمدگویى همان خانم روبرو شدیم حالا وقتى دوستان همراهش وى را صدا می زدند نامش را هم خوب یاد گرفتیم تازه فهمیده بودم که مسئولیت هماهنگى همه ی خانواده های اعزامی به عراق را ایشان برعهده دارند او مادر زجر کشیده اى ست که براى رهایى فرزندش رنج غربت و بودن در سرزمین نفرین شده عراق را به جان خریده بود و این شیرزن آذری کسى نبود جز خانم ثریا عبداللهى …
خانم زمرد امینی مادر غلامرضا شکری از اسیران فرقه رجوی می گوید:
چند تا بچه داشتم که همسرم فوت کرد. نگهداری و بزرگ کردن بچه های قد و نیم قد کار دشوار و مسئولیت سختی بود. با تمام سختی و مشقت آن ها را بزرگ کردم تا این که غلامرضا به سربازی رفت و درجه دار ارتش شد. او می خواست جای خالی پدر را پر کند و نان آور من و بقیه بچه هایم باشد که در مرز توسط مزدوران رجوی اسیر و به زندان اشرف برده شد. تاکنون بیش از ۲۵ سال است که حسرت یک دقیقه دیدارش را دارم. شکارچی های بی دین رجوی سر راه او قرار گرفتند و با اشراف و آگاهی یافتن از اوضاع بد اقتصادی ما، او را با وعده و وعید کار و در آمد خوب گول زدند و به اسارت گرفتند و راه نجات او را بستند.
به اطلاع می رسانیم که فرزندان ما یا درجنگ ایران وعراق اسیر صدام حسین شدند که تعدادی توسط صدام به مجاهدین تحویل داده شدند یا دراین جنگ اسیر مجاهدین شده و یا به قصد تحصیل و یا کاریابی عازم کشوری ثالث وعمدتا ترکیه شده تا از آنجا به کشور دیگری مهاجرت نمایند اما تعدادی دراین کشور بطور ناجوانمردانه توسط عوامل رجوی ربوده شده و با حیله و نیرنگ به کمپ اشرف واقع درعراق منتقل شدند.