• امروز : شنبه - ۱ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 20 April - 2024

سفر ششم، روز دوم

  • کد خبر : 6279
  • 02 آگوست 2016 - 6:13

سفر ششم/ روز دوم

دوشنبه ای لبریز از خاطره

امروز دوشنبه ۱۱ مرداد ۹۵ حدود ۲۰۰ نفر از خانواده های افراد گرفتار در فرقه ی رجوی در تلاشی مجدانه برای دومین بار در سفر اخیر به لیبرتی عزیمت کردند. اما متأسفانه به خاطر ممانعت نیروهای عراقی به دستور کمیساریای عالی ملل متحد چند ساعت در هوای بسیار داغ بغداد که بالغ بر ۵۰ درجه می شد، پشت سیطره لیبرتی منتظر ماندند.

بالاخره پس از ساعت ها انتظار به سمت لیبرتی حرکت کردیم. امروز به همان درگاه و شکافی  رفتیم که در سفر قبل مورد ضرب و شتم و هتاکیِ سران فرقه قرار گرفته بودیم. باز با خود گل، شیرینی، نقل و نیز خاک آرامگاه حافظ را از شیراز برای بچه ها تحفه آورده بودیم اما این بار با صحنه ای تکان دهنده روبه رو شدیم. به جای پرده های حایل دیوارهای بلند و مرتفعی کشیده بودند و  بر فراز دیوارها پرده بر پرده …

عوامل رجوی با سیم خاردار مانع ورود خانواده ها شده بودند و  مقابل خانواده ها علاوه بر دیوار و پرده، سنگر و تیربار هم تعبیه شده بود … عجیب است که برای مقابله با تعدادی پدر و مادر کهنسال و خانواده های منتظر که سلاحشان تنها و تنها عشق است چنین سد و موانعی  چیده شده است.

همراهان دل خسته ی ما با سوز و گداز عزیزان خود را صدا می زدند … تعدادی نیز برفراز دیوارهای بتنی رفتند تا بلکه از دور عزیزانشان را ببینند که ناگهان سرسپردگان از خودبیگانه شده ی فرقه با پرتاب سنگ های درشت به آنها حمله کردند. دو نفراز اعضای خانواده ها نیز مورد اصابت این سنگ ها قرار گرفتند. امّا ما خانواده ها به جای سنگ برای ایشان گل پرتاب کردیم که توسط عوامل فرقه مانند سفر پیشین، تمام گل ها جمع آوری و سوزانده شد. ما خانواده ها تنها یک خواسته داریم و چون گذشته بر ملاقات با عزیزان خود اصرار داریم اما دریغ و درد که فریادرسی نیست …

باز به حوالی ساعت هفت عصر نزدیک شدیم و سربازان عراقی ما را مجبور به بازگشت و خروج کردند و ما دل خسته امّا امیدوار به فضل خداوند عازم محل اقامت خود شدیم …

دوشنبه ای لبریز از خاطره

تقریبا ساعت دو خانواده ها با برنامه ریزی و نظم بی نظیری سوار هفت خودروی ون شدند و با هزاران امید بازهم عازم لیبرتی تنها امیدگاه قرار عزیزانشان گردیدند. حدود ساعت سه تا پنج قبل از ورودی فرودگاه در بلوار منتهی  به آن خودروها توسط نیروهای استخبارات عراق متوقف شدند و خانواده های دردمند که درد مشترکشان فراق عزیزست ساعتها در حرم گرم کشور عراق و شهر بغداد محکوم به تحمل سختی مضاعف بر درد ندیدن و رنج طی طریق مداوم سالهای سال گردیدند اما محبت خانواده ها گذر این سه ساعت را کوتاه کرد و پر از خاطره های خوبی و در اذهان شان برای همیشه ماندگار چرا که این خانواده یک خانواده بزرگ است با هدفی مشترک که فقط و فقط نجات چگر گوشه هایشان است و بس …

حدود ساعت شش استخبارات اجازه ورود حدود دویست نفر از خانواده ها را به زندان عزیزانشان داد. به محض ورود سوات عراق جلو خانواده ها را سد کرد در حالی که با نرده های چوبی تازه تعبیه شده از ورودی نگهبانی جلو خانواده ها سد شده بود. درب درگیری که دفعات قبل فقط با حاجبی پارچه ای بعد از اتاقک نگهبانی از فضای بیرون جدا میشد حالا با یک ردیف طویل سیم خار دار سپس با ردیفی ایرانیت سبز پوش و بعد با حاجبهای رنگی حامل شعارهای بی اثر تکراری و کلیشه ای پوشیده شده بود. دیگر حتی هیچ روزنه ای برای دیدار محوطه درون زندان عزیزانمان نبود تنها روزنه سوراخی کوچک بود که با دوربین از خانواده ها برای هزارمین بار فیلمهای تکراری گرفته میشد.

سوات عراق حتی اسلحه ای را در دید خانواده ها قرار داده بودند هر چند خانواده ها با اراده مشتاق ملاقات با فرزندانشان از ردیفهای پی درپی ترس نهراسیدند و به بلندای لیبرتی رفتند و از پشت مانع هایی که بیشتر به مانع های میدان اسب دوانی میماند تا موانع امنیتی پاره های جگرشان را فریاد میزدند و زورشان بر سواتهای بی احساسی که با اخبار کذب از اسیران درون فرقه میخواستند دل خانواده ها را بلرزانند چربید و پیام عشقشان را به هر شکل  با صداهای رسا که نیاز به هیچ سلاحی جز سلاح عشق نداشت را به گوش جان در بندانشان رساندند و فرقه ای های مستاصل زندان بان عزیزانمان به محض دیدن پلاکاردهایی که حاوی پیامهای شوکه کننده از مرگ خدایشان بود با سنگ و کلوخ و تیر و کمان به خانواده ها حمله ور شدند و هنوز یک ساعت از حضور خانواده ها نگذشته بود که سوات عراقی با بی مهری هرچه تمام عذر خانواده ها ی فراق کشیده را خواستند و خانواده ها ی دل شکسته را به اجبار به سمت  هفت خودرو ون هدایت کردند.

از شش ون بی خبرم اما در خودروی ما دیگر هیچ کس خنده به لبهایش نیامد.

سربازها به یکی از خانواده ها خبر عمل جراحی زانوی عزیزشان را در این کشور غریب داده بودند. پایی که مشخص نیست به چه دلیل دچار آسیب شده است. پای  جوانی که هنوز در عنفوان جوانیست. جوانی که پنجه های هنرمندی دارد و روحی لطیف به کدامین گناه حدود دو ماه است که ناپدید شده است.

خواهران غریب این برادر تمام مسیر را اشک ریختند و بقیه هم سفرهای صبور و دوست داشتنیشان به دلداری شان پرداختند. بخصوص سیستانیهای با محبت وبا صفا و دوست داشتنی و در این فضا با تمام وجود حس شد که هیچ نیرویی نمیتواند بین اهل تسنن و شیع جدایی بیندازد تا زمانی که نیروی عشق و محبت و عاطفه و انسانیت حکم فرماست.

و درآخر دعایی که همیشه مایه آرامش است برایم که به تمامی خانواده های هم درد فراق کشیده ام که از درک والای برخوردارند تقدیمش میکنم چرا که با شعف احساس میکنم که دارای خواهران و مادران و پدران و برادران بی شماری شده ام که در تحمل درد فراق همراه و همدمم میمانند.

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خشنود باشی و ما رستکار…
خدای نازنینم عزیزانمان را به دریای بی کران قدرتت میسپاریم….
مطمئنم که پیام عشق ما را به گوش جانشان رسانده ای….
به امید فردای بهتر پشت دیوارهای لیبرتی …
التماس دعایی سرشار از انرژی مثبت برای عزیزانمان…

۱۳۹۵/۵/۱۱دوشنبه ای به یاد ماندنی

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=6279