• امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
ارزش زندگی از نگاه علی زمانی، عضو نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی

وقتی نور دمیده شد / هنوز امید به‌رهایی در دل اسیران «اشرف ۳» خاموش نشده است

  • کد خبر : 44996
  • 13 مارس 2024 - 9:35

«قبل از اینکه آخرین روزهای زندگی‌ام‌ به پایان برسد و در اشرف ۳ زندگی را وداع کنم، نور دمیده شد و صبح رهایی رسید و عشق به زندگی و حقیقتی که سال ها رجوی از ما کتمان کرده را دانستم.»

به گزارش فراق، علی زمانی، عضو انجمن نجات در آلبانی در یادداشتی ارزش زندگی را برای کسانی که در کمپ مانز موسوم به «اشرف ۳» مانده‌اند، تشریح کرد و نوشت:  

صبحی زود پیش از طلوع خورشید مردی ماهیگیر به رودخانه رسید. در ساحل به‌ چیزی برخورد کرد که به نظر کیسه‌ای از سنگ می‌آمد. تورش را درکناری نهاد و در‌ ساحل منتظر طلوع خورشید شد. او منتظر دمیدن شفق بود تا کار روزانه‌اش را شروع کند. با تنبلی، سنگی از کیسه درآورد و به‌میان رودخانه آرام پرتاب کرد. سپس سنگی دیگر انداخت و یکی دیگر. در سکوت بامدادی صدای برخورد سنگ با آب برایش خوشایند بود، پس یکی یکی سنگها را به‌درون رودخانه پرتاب کرد. خورشید به‌آرامی بالا می‌آمد. تا این وقت او تمام سنگهای آن کیسه را به جز یکی که در کف دست نگه داشته بود، به میان رودخانه انداخته بود. وقتی که در نور خورشید به‌آنچه که در دست داشت نگاه کرد، قلبش ایستاد، نفسش بند آمده بود! یک قطعه الماس در دست داشت. او یک کیسه از این الماسها را به‌ رودخانه پرتاب کرده بود! این آخرینش است که در دست دارد. فریاد کشید، گریه کرد. او به‌چنین گنجینه‌ای برخورد کرده بود. ولی در تاریکی، ناخواسته تمامش را دور انداخته بود. به نوعی، ماهیگیری خوش‌اقبال بود، هنوز یکی باقی مانده بود پیش از اینکه زندگی قلوه‌سنگ نیست بلکه زندگی، گنجی است گرانقیمت. اما من پنداشته بودم که روزهای زندگی و ارزش آن قلوه‌سنگ بوده‌اند و قدر آن را ندانستم. قبل از اینکه آخرین روزهای زندگی‌ام‌ به پایان برسد و در اشرف ۳زندگی را وداع کنم، نور دمیده شد و صبح رهایی رسید و عشق به زندگی و حقیقتی که سالها رجوی از ما کتمان کرده را دانستم. و حصارها فرو ریخت.

دیگر نمی‌توانستم دروغ ها و نیرنگ ها را تحمل کنم. در ۱۴۰۱تصمیم به‌خروج از اشرف ۳گرفتم ابتدا فکر می‌کردم که می‌توانم با درخواست رسمی از مسئولین اعلام این موضوع که دیگر مایل به ماندن دراشرف نیستم از اشرف خارج شوم به ‌همین خاطر دو بار درخواست کتبی برای خروج دادم که شدیدا مورد مخالفت مسئولینم قرار گرفتم و نیز با برگزاری نشست ها و بحث های فراوان برای من مانع خروجم شدند. از طرف دیگر به‌شدت مرا تحت مراقبت و کنترل قرار دادند، تا اینکه سرانجام در شهریور ۱۴۰۳ توانستم با استفاده از فرصتی مناسب از چنگ اشرف فرار کنم و خودم را نجات بدهم. به راستی که سرابی بیش نبود. سرابی که جز گذر بیهوده عمر و ملالت و خستگی و ناامیدی و سرخوردگی چیزی عایدم نکرد. البته به‌غیر از اینکه چهره زشت و کریه رهبر سازمان مجاهدین خلق یعنی مسعود رجوی ملعون را شناختم. من توانستم در پس چهره‌ای آراسته و بزک کرده، تجسمی از شیطان را ببینم. شیطانی که نقاب صالحین و صدیقین را به‌صورت داشت. چه بسیار انسانهای درمانده‌ای که در قربانگاه آز و طمع و قدرت‌طلبی این شیطان قربانی شدند.

دختران و پسران جوان اما پژمرده‌ای که چون شمع سوختند و آب شدند. پیوندهایی که گسسته گشتند. حصارهایی که یکی پس از دیگری قد برافراشتند و افراد را در اسارت فرو بردند. در اشرف، در حیطه و سیطره حکومت مسعود رجوی، جز دروغ و دغل و دورویی و ریا چیزی نیست؛ من در تاریکی و حصارهای ایدئولوژیکی و تفکرات پوسیده و تاریک و ضد بشری رجوی‌ها گرفتار بودم. بیست سال زندگی‌ام توسط رجوی برباد رفت. اما به‌نوعی آدم خوش اقبالی بودم که توانستم واقعیتهای سازمان مجاهدین را بشناسم و نور حقیقت زندگی را ببینم. اسیران تشکیلات رجوی در «اشرف ۳» هنوز اینقدر خوش اقبال نیستند. آنها در تاریکی زندگیشان را در زیر سلطه تشکیلات ضدبشری رجوی‌ها می‌گذرانند. با مغزشویی‌هایی که سیتماتیک به آنان تحمیل می شود به سختی نور حقیقت را می‌توانند ببینند. اگر برای نجات این فریب‌خوردگادن در دستگاه رجوی و افراد جنایتکارش کاری نکنیم آن نور حقیقت هرگز فرا نمی‌رسد. آنان هنوز می‌پندارند که زندگی‌شان هیچ ارزشی ندارد و ناامید هستند. به طور روزانه با نشست‌های ایدئولوژیک ساعت به‌ ساعت مغزشویی می‌شوند و مانند زامبی‌ها شده اند. مسعود رجوی در هر پیامی که از گورش برای آنها می‌فرستد همواه زندگی و عشق و عواطف خانوادگی و آزادی فردی، همه هویت و احساسات و لحظه‌های اعضای سازمانش را سرکوب می‌کند. رجوی زیبایی‌های زندگی و جهان هستی را بارها به‌سخره می‌گیرد و جهان هستی را کالای فریب می‌نامد. اما با این حال و شرایط بسته سازمان، هنوز امید به‌رهایی در دل اسیران اشرف ۳خاموش نشده است. و دیگر اعتنای چندانی به چرندیات رجوی نمی‌کنند. پیش از اینکه این اسیران تمامی عمر و زندگی‌شان به‌هدر برود و برده تشکیلات رجوی باقی بمانند، وظیفه خود می‌دانم با گفتن و نوشتن حقیقت و واقعیت‌های موجود در سازمان مجاهدین خلق، تجربه‌ام را مانند همه کسانی که جدا شده و شجاعت آن را داشتند که بگویند و بنویسند را بنویسم.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=44996