• امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024

رسوایی ماجرای کودک سربازان و فرافکنی مضحک

  • کد خبر : 44652
  • 21 فوریه 2024 - 9:29

حمید آتابای، عضو نجات یافته از فرقه رجوی در تیرانا در یادداشتی نوشت: اگرچه همه روزه تلاشم بر فراموشی گذشته سیاه و دردناک خود در اشرف بوده و هست، اما از روزی که شنیدم در سوئد فیلمی بنام کودکان اشرفی به نمایش در آمده، من آشنایی با امیر یغمایی یا بقیه عزیزان نداشتم اما یاد زینب حسین نژاد دختر غلام افتادم.

سال ۶۸ غلام در تاسیسات ۳۲ بود. من هم در ترابری کار می کردم چون کمی با موتور دیزل آشنایی داشتم سرویس خودروهای نیمه سنگین را انجام می دادم، کار تنگاتنگی با آقا غلام گل داشتم که مسئول تاسیسات مان بود. زینب عزیز دقیقا یادم نیست چند ساله بود ولی خیلی نوجوان بود. همه دلخوشی زینب عصر پنجشنبه که می آمد این بود بیاید سرگرمی ای داشته باشد. کنار انبار تاسیسات یک اتاق ورزش داشتیم. میز پینگ پونگ بود و یک میزفوتبال دستی. همه سرگرمی بچه های خرد سال و حتی ماها همین بود. زینب از طرفی همبازی نداشت. از طرف دیگر به قدری ساکت و آرام بود که رفت و آمد او را کسی متوجه نمی شد.

سوالی که مطرحه این است چرا و به چه علت کودکان و نوجوانان آن زمان هیچ سرگرمی درست حسابی نداشتند. چرا کودکان از مهر و عاطفه پدر و مادر شان بی بهره بودند. چرا کودکان و نوجوانان نباید از امکانات رفاهی مناسب استفاده می کردند و همبازی آنها ماهایی که سن سالمان ۲۰ تا ۲۴ سال بود می بودیم.

بگذریم این محدودیت ها شامل حال آقازاده های تشکیلات مجاهدین نبود!

حرف من به خاطر زینب و بقیه نبود حرف من این است چرا وقتی سازمان مجاهدین خلق! نمی تواند از حرفی یا انتقادی دفاع کند و پاسخ درستی ندارد، آسمان را به ریسمان می بافد؟

چرا حسین رضوی بنده خدا را پای نوشتن مقاله آورده و فرار به جلو می کنید تا چه چیزی را در این کیس پنهان کنید؟!

هر کسی حسین را نشناسد من که می شناسم طفلی دو خط فارسی را نمی تواند رو خوانی بکند. حرفم حسین نیست حرفم خدای ناکرده به بازی گرفتن نقطه ضعف حسین نیست. حسین طفلی دلی پاک و روی گشاده ای داشت و به قدری ساده دل بود که براحتی این چنین حرفها را از زبان او می شد نوشت و بیرونی کرد.

روی سخنم با سازمان مجاهدین خلق است چرا به حسین لااقل خواندن و نوشتن یاد ندادید و مهم تر از این حرفها ته دل حسین رضوی این است با خانواده عزیزش تماسی داشته باشد. چرا اجازه نمی دهید پس از ۴۲ سال حسین با خانواده اش آزادانه تماسی داشته باشد فقط تماس صوتی نه چیز دیگر!

مگر در نشست های لایه ای و پروژه خوانی ها حسین می توانست از روی برگه نوشته شده حرفها را بخواند که حالا این کلمات قلبمه سلمبه را از زبان بنده خدایش رو می کنید تا بگوید من بسیجی بودم و آمدم جبهه جنگ و اسیر و خلاصه بدبختی های بعدی در اشرف که همه ما مثل هم بودیم مغز شویی شده بی اختیار و برای اینکه یک خواهر فلانی به رویمان بخندد می رفتیم از روی نوشته پای دوربین حرف های بی بته آنها را غرغره می‌کردیم.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=44652