• امروز : یکشنبه - ۱۶ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 5 May - 2024
بررسی سرنوشت شوم و غم‌انگیز فرزندان اعضای فرقه رجوی

رجوی چگونه اعضا را به مخفی‌ترین خلوتکده‌های ذهنشان فرو برد / داستان کودکانی که با داشتن پدر و مادر، یتیم و آواره شدند / ۱

  • کد خبر : 43902
  • 07 ژانویه 2024 - 13:21

سرنوشت شوم کودکان اعضای فرقه رجوی طی چند دهه اقامتشان در کشورهای مختلف غربی، یکی از مهیب‌ترین جنایت های تاریخ بشر می‌باشد که مسعود رجوی آن را مرتکب شده است.

به گزارش فراق، کتاب «شقایق های زخمی» روایتی خواندنی از سرنوشت تلخ کودکان اعضای سازمان موسوم به مجاهدین خلق است که از بدو خروج از خاک عراق به کشورهای مختلف جهان از جمله آمریکا، کانادا، استرالیا، اسکاندیناوی و سایر کشورهای اروپایی تبعید و به روزگار عبرت انگیزی گرفتار شدند.

پایگاه خبری-تحلیلی فراق در سلسله نوشتارهای پیش رو با مروری بر این کتاب به این موضوع می پردازد که  مسعود رجوی چگونه با فریب و حیله، اعضا را به مخفی‌ترین خلوتکده‌های ذهنشان فرو برد و ۸۰۰ کودک را با وجود داشتن پدر و مادر، یتیم و آواره کرد.

کودکان اعضای مجاهدین از اواخر سال ۱۳۶۹ به بهانه خروج کوتاه مدت از میدان جنگ در عراق، ابتدا وارد خاک اردن سپس از میان۸۰۰ کودک۲ماهه الی۱۵ساله، وارد خاک آلمان به عنوان سر پل سازمان، شدند.

تعدادی از آنان طبق معمول تحت فشارهای عاطفی و روحی برای کار سازمانی و جمع آوری پول از مردم به خیابانها گسیل شده و به گدایی پرداختند، تعدادی برای جذب هواداران شرمنده، به آنان سپرده شدند که در این موارد انبوه سوء استفاده های جنسی از کودکان توسط هواداران و اعضای باالی سازمان گزارش شده است، تعدادی از کودکان پس از ختم آموزش دوره های تروریستی و ایدئولوژیک، دوباره به عراق اعزام شده و توسط سازمان به دولت عراق فروخته شدند، تعدادی آواره و بی سرپرست و روانی روی دست جوامع غربی باقی ماند و تعدادی نیز در غم غربت و هجران خانواده،دست به خودکشی زدند. یکی از نمونه های بارز آن کودکان به نام آذر غراب، که به خواست تروریستی سازمان برای اعزام به عراق، «نه» گفته و مورد غضب سازمان واقع شده بود، بر اثر ضعف قوای جسمی و روانی به بیماری مزمن گرفتار شده و مدتهای زیادی در یکی از بیمارستانهای شهر کلن، بستری بود تا این که به درود حیات گفت. آذر وقتی مرد، مجاهدین خلق که عاشق و دلباخته مرگ و درد و ریاضت اند، سراسیمه خود را به جسد قربانی رسانده و مانند همیشه خواستند نان مرگ و شهادت و غیره بخورند، آنچه که سالیان دراز در ایران و عراق کرده بودند و از این طریق خیل اعضاء و هواداران شان را فریفته بودند. اما مراسم خاکسپاری آذر به مراسم نفرت و انزجار از سازمان بدل شد به ویژه زمانی که اکثر هواداران و میلیشیاهای سازمان و ایضا آقای مرتنز و سایر مهمانان، وقتی فهمیدند سازمان حتی قادر نبوده که به تنها خواست آذر که دیدار از مادر و برادرش بود را تن دهد، با سردی تمام مراسم خاکسپاری را ترک کردند و به گوشه ای از ماهیت خطرناک و مناسبات فرقه گرایانه سازمان پی بردند.

بنا به وعده دیرینه رهبری مجاهدین، حذف آیت الله خمینی از قدرت سیاسی، به سقوط تمام عیار نظام جمهوری اسلامی منجر می شد. آیت الله خمینی، روز۱۴خردادماه سال ۱۳۶۸ چشم از جهان فرو بست. چند ماهی از این ماجرا گذشت، ولی نظام اسلامی بدون کم و کاست و مانند گذشته به راه خود ادامه داد. رهبری مجاهدین، در این میان فکر و تاملی دیگر کرد و به جای چاره جویی عاقلانه و پاسخ گویی صریح به نیروها و مردم و خلق استراتژی دیگر، او این بار نیز مانند همیشه نیروهایش را مورد سئوال و مذمت قرار داد و آن این که یک انقلاب ایدئولوژیک دیگر به راه انداخت و توسط آن، نیروهایش را در خودشان و به مخفی ترین خلوتکده های اعماق ذهن شان فرو برد. چیزی شبیه به زندان های تو در تو، تا نیروها هیچ گاه قادر نباشند به دنیای بیرون فکر کنند و راه خروج از بن بست را بیابند. مسعود رجوی به ازای آن چه که به زعم خود به نیروهایش ارزانی کرده و آن را رهایی می نامید، به خاطر واقعی شمردن آن ماجرا، متقابلاً دستاوردی را طلب می کرد و از نیروهایش درخواست بهاء و مقابله به مثل کرد. او از نفراتش خواست که به ازای آن چه که من در این انقلاب به شما ارزانی کرده ام  که آن ارزانی موهبت نجات و ثابت قدم ماندن در میدان مبارزه نامیده می شد  از این پس می بایست شما زوجین خود را رها کرده و هر فرد می بایست «تنها» به رهبرش وصل باشد. یک سال و نیم از این تلاش رهبری مجاهد برای جدا کردن خانواده ها از هم دیگر گذشت. او موفقیت چندانی در لایه پایین تشکیلات به دست نیاورد چون افرادی که در لایه پایین تشکیلات و بدون رده و مسئولیت مهمی به سر می بردند، با این فتوای مسعود رجوی به مخالفت برخواستند آنان کودکان خود را بهانه قرار می دادند.کودکانی که می توانستند فواصل عاطفی زوجین را کاهش دهند و انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی را با تمرد و تردید و شکست، مواجه نمایند. بنابراین، در انقلاب ایدئولوژیک رهبری، کودکان تضاد اصلی و دشمن انقلاب شمرده می شدند که می بایست با توسل به هر ابزاری از سر راه انقلاب برداشته می شدند. حذف و دوباره سازی کودکان در غیاب والدین دل سوزشان، طی چند مرحله پر هزینه صورت پذیرفت که به اختصار به آن می پردازم:

۱- کودکان مجاهدین در داخل پادگان های نظامی سازمان در عراق زندگی می کردند که در آن ایام روز آخر هفته با مادران اصلی یا تشکیلاتی شان به داخل لشکرهای نظامی می رفتند. حضور کودکان بهترین تنوع و سرگرمی برای رزمندگان مجاهد بود و افراد نظامی، به ویژه مردان مجرد در روز آخر هفته با بازی و شوخی با کودکان، کمبودهای روحی و عاطفی شان را جبران می کردند.

کودکان در طی هفته یا ماه، وقتی که والدین آنان در ماموریت به سر می بردند، از دیدار و ملاقات خانواده- اگر خانواده داشتند- محروم بودند و اکثراً توسط مادران و پدران تشکیلاتی و ایدئولوژیک، به سر برده و با دنیای خارج از قرارگاه و مجاهدین آشنایی نداشتند. آنها با سلاح های جنگی و مناسبات تشکیلاتی رفته رفته خو می گرفتند. از دوران کودکی تحت آموزش های تشکیلاتی و ایدئولوژیک قرار می گرفتند. اجازه ادامه تحصیل نداشتند. این کودکان اجازه انتخاب سرنوشت خود و حتی اجازه انتخاب همسر و زندگی خانوادگی را هم نداشتند. آنان سربازان آتی انقلاب در پشت جبهه شمرده می شدند. از سنین ۳۲ سالگی تحت جاذبه های مختلف تشکیلات به ویژه رده خواهی، می بایست به صورت میلیشیا برای سازمان کار می کردند. دختران قبل رسیدن به سن قانونی می بایست جهت ارضاء و کنترل فرماندهان، به ازدواج یکی از افراد وفادار در می آمدند. کودکان مجاهد، در داخل ایران و درون خانه های تیمی نیز برای توجیه تردد و حضور نفرات نظامی در درون پایگاه، استفاده می شدند که در این رابطه تلفات جانی نیز متحمل شدند و صدها موارد دیگر که سرنوشت کودکان را بدون داشتن قدرت انتخاب، به سرنوشت والدین انقلابی شان مرتبط کرده بود.

۲- زمستان سال ۱۳۶۹، مصادف با جنگ پر سر و صدای خلیج فارس بود. جنگ نیروهای ناتو علیه کشور عراق. در این حین رهبری مجاهد، اگر چه در این جنگ فراوان متضرر شد و النهایه بازنده اصلی دعوا بود، چون که ارباب اصلی اش به غایت تضعیف گشته بود، ولی او با مهارت سعی کرد ورق بازی را طوری را برگردانده و از آن آب گل آلود، صیدی کرده باشد و آن، حذف کودکان، همان دشمنان انقلاب ایدئولوژیک، از خاک عراق و بالا بردن تضمین انقلاب بود.

در آن ایام پر مخاطره ای که مجاهدین خلق علی الظاهر، خود را آماده می کردند و از هیبت جنگ و سردرگمی درمنطقه، سلاح ها و نیروهای شان را به زیر زمین های صحرای کفری در خاک عراق، اختفاء و استتار می کردند و در آن شرایط خطیر؛ تمامی ستادهای مجاهدین، جنگ و مراقبت از خود را رها کرده و با حداکثر انرژی و امکانات و صرف میلیون ها دلار هزینه مهاجرت، به انتقال کودکان از خاک عراق مبادرت ورزیدند.

ادامه دارد

برگرفته از کتاب شقایق‌های زخمی نوشته مهدی خوشحال

تهیه و تنظیم از: سرویس پژوهش فراق

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=43902