• امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024

نگاهی به مرگِ سختِ زنان شقی در فرقه سرکوبگر رجوی: مرگ‌هایی سخت برای زنانی خشن

  • کد خبر : 28727
  • 09 فوریه 2021 - 11:09

در آخرین خبرها از قربانیان کمپ کرونا گرفته در آلبانی خبر مرگ سعیده شاهرخی را شنیدم.

 با اینکه او را به خوبی می شناختم خبر مرگش خوشحالم نکرد. چون یک انسانم از مرگ فردی که خودش هم قربانی بیچاره و مفلوکی بود خوشحال نمی شوم.

به تقدیر و سرنوشت روزگار می نگرم و دعا می کنم که خداوند همه را به راه راست هدایت کند.

او و تعدادی دیگری از زنان فرقه چون فاطمه خردمند، شهین حائری، فریبا خداپرستی، فخری امیرعلیپور و … در طی چند ماهی که زندانی بودم مرا مورد آزار و شکنجه های فراوان جسمی قرار دادند که خاطرات سخت آن روزهای سیاه هنوز هم عذابم  می دهد و کابوس هایش رهایم نمی کند.

ماه های پایانی سال ۱۳۷۳ سخت ترین و سیاه ترین روزهای من در تشکیلات جهنمی رجوی بود. البته خیری هم داشت، اینکه برای همیشه به بطلان و نکبت فرقه رجوی پی بردم.

حدود ۵۰۰ تن از اعضای سازمان در آن جریانات به فرمان رجوی بازداشت و زندانی شدیم که وضعیت تعداد قابل توجهی همچون من دردناکتر از بقیه بود. شرحی مفصل تر را در خاطراتم نوشته ام. اما آنچه که به سعیده شاهرخی برمی گردد به شرح زیر است:

«در آن روزهای سیاه زنانی که خودشان هم قربانی فرقه شوم بودند از سر خودشیرینی و رسیدن به مقام بالاتر و برخی هم از سرناچاری زندانبان و شکنجه گر ما شده بودند. سعیده شاهرخی هم یکی از همان زنان بود. البته وقیح تر و بی چشم رو تر شانه به شانه شهین حائری و فاطمه خردمند می سایید.

یکی از همان روزها، شهین حائری و سعیده شاهرخی و دو سه نفر دیگر که نتوانستم مشاهده کنم با چشمان بسته  مرا کشان کشان به محلی دور از بقیه بردند. دست و پای مرا بستند و شروع به  شلاق زدن به کف پا و بدنم با یک وسیله پلاستیکی نمودند.  همزمان فحش و ناسزا نثارم می‌کردند. تاب و تحمل آن همه شکنجه را نداشتم و با تمام وجودم خدا را فریاد می زدم، پس از آن دهانم را هم بستند تا داد و بیدا نکنم. آن قدر کتک خوردم تا از هوش رفتم. بعد از آن فکر می کنم آب بر سر و صورتم ریخته و مرا به هوش آوردند و دوباره شروع به زدن می کردند تا اینکه دوباره بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم خودم را در همان سلول دیدم. پس از این۱۰ الی ۱۲ روز طاقت فرسا و شکنجه های متوالی دیگر مرا به نزد بقیه نبردند و به همان محل قدیمی واقع در خیابان ۴۰۰ برگرداندند…»

«…زمانی که حدود دو هفته در اتاقک انباری مانند به صورت انفرادی زندانی‌ام کرده بودند، زندانبانم سعیده شاهرخی بود که در طی ساعاتی از شب با سرو صدای و وحشتناکی  با سرعت درب را باز کرده و مرا از خواب می پراند. به من گفته بود هر وقت که وارد سلولت می شوم باید سرپا و به حالت خبردار ایستاده باشی. اگر فرصت نمی کردم سریع بلند شوم و بایستم  وحشیانه کتک و سیلی نثارم می کرد.  او اغلب سعی می کرد برای وحشت و شکنجه بیشتر، چندین بار در نیمه های شب به صورت ناگهانی و سریع وارد شود که فرصت بلند شدن نیابم. اگر هم فرصت می کردم بایستم باز هم چند توسری نثارم می‌کرد، با داد و فریاد جاسوس و خائن خطابم می‌کرد و می‌گفت به زودی حسابت را می رسیم. روزها هم که به همراه فریبا خداپرستی برای شکنجه و تحقیر به محلی دیگر می بردند. مجبورم می‌کردند تا کمر خم شوم و ساعت‌ها همانطور بمانم که اغلب حالم به هم می خورد و بالا می آوردم…»

این بود راه و رسم زنک حقیری که به صورت حقیرانه تری  با پایمال کردن سایر زنان به دنبال جاه و مقام بیشتر بود. حال فکر می کنم آنان بیچاره‌تر از آن بودند که در حق شان درخواستی می کردم، سایر توصیفاتش را بقیه دوستانم زحمتش را کشیده اند.

خدا خود بهترین گواه بود، او هم اکنون مرده است و روزگارش تمام شد. نکبت و سیاهی و جنایت های فرقه رجوی هم هر روز با شاهدین جدید بیشتر آشکار می شود.

جهت عبرت روزگار بشنوید که در آن زمان سیاه و سخت که بیشترین فشارها را بر ما روا می داشتند، زنان خشن و درنده ای هم بودند که به طور مضاعف مغزشویی شده و عاملی جهت شکنجه های روحی بیشتر می شدند.

بتول رجایی، زهره قائمی، لیلا نباهت، محبوبه لشکری و سعیده شاهرخی از این دست زنان بودند که به بددهنی، خشونت و عشق جاه و مقام معروف بودند. اغلب اعضا از آنها دافعه داشتند. خیلی وقت ها شاهد شکوه و گریه زنانی بودم که زیر دست آنان کار می کردند و هنگام تغییر سازماندهی خدا را شکر می کردند که از دست آنها خلاص می شوند.

زمانی که بتول رجایی به علت ابتلای سرطان حنجره مُرد شنیدم که بسیاری از چگونگی مرگش حیرت زده شدند. چون او مسئولیت برگزاری جلسات به اصطلاح «انقلاباندن» و مغزشویی  مردان و زنان پذیرشی (کاندیدای عضویت) را داشت. روزی چند ساعت با آنها نشست می گذاشت و جزو معروفترین زنان بددهن و خشن بود. آن زمان من از فرقه خارج شده بودم و از جدا شده ها می شنیدم که می گفتند که اغلب نفرین اش کرده اند که انشالله لال شود و دعا می کردند ترکشی به دهانش بخورد تا این قدر دیگر وراجی نکند و آنها را به صلابه نکشد. این بود که وقتی زنک  حقیر با مرض سرطان حنجره فوت کرد بسیاری را  بهت زده کرد که خدا انتقام آنها گرفت؛ ای کشته که را کشتی که چون کشته شدی زار

هم چنین به یاد دارم که زهره قائمی، گیتی گیوه چینیان، محبوبه لشکری و لیلا نباهت آنانکه بسیاری از زنان را رنج دادند به خاطر خودشیرینی و رسیدن به پست و مقام، روزانه زنان و مردان بدبخت زیردست خود را به صلابه می کشیدند و سیلی بر گوش زنان می نواختند، چگونه و با چه حقارتی مردند و از صحنه روزگار محو شدند و آنچه باقی ماند روسیاهی بود و بس.

یکی از مردان رها شده از فرقه تعریف می کرد روزی شاهد کتک خوردن زنی از فرقه به نام فاطمه نبوی (که از بیماری ام اس هم رنج می برد)، از دست زهره قائمی بوده است.  او به خاطر اشتباه در ارسال نامه ای سر زن بیچاره را به دیوار کوبیده و چنان به او مشت و سیلی زده که دیگران او را از دستش نجات داده اند.

قصه های پردرد و صحنه های دردناک از زنان بی حقوق و فرقه بی بشر فراوانند و امید به روزی داریم که واقعیات و حقایق بیشتری جهت روشنگری خانواده ها و جوانان کشورم عیان شود تا دیگر افرادی به سرنوشت دردناک قربانیان فرقه دچار نشوند.

 یادداشت از: مریم سنجابی

انتهای پیام / فراق

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=28727