• امروز : چهارشنبه - ۵ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 24 April - 2024

قصه «فرهاد»ی که برای رسیدن به پدر کوه می کَند

  • کد خبر : 27750
  • 02 دسامبر 2020 - 11:20

فرهاد دو ساله بود که پدرش «برات ربیعی» به جبهه جنگ ایران و عراق رفت و این سرآغاز جدایی طولانی او از پدرش بود.

به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی فراق، او شانزده ساله بود که برای اولین بار صدای پدرش را از طریق تلفن شنید. او از آلمان تماس می گرفت، صدایش می لرزید و تصور می‌کرد که فرهاد در ایرانی ویران به سر می‌برد که حتی مدرسه‌ای در آن وجود ندارد. وقتی فرهاد به او گفت که سال اول دبیرستان است باور نمی‌کرد.

این تماس تلفنی باعث شد که فرهاد بداند پدرش زنده است. برات در جنگ ایران و عراق به اسارت فرقه رجوی درآمده بود و چنان که بعدها در دیدار با مادر و برادرش در ترکیه خاطراتش را بازگو کرده بود با زور شکنجه و ارعاب در تشکیلات مجاهدین خلق ماندگار شده بود. در آن دیدار مسئولان سازمان سعی کرده بودند عموی فرهاد را جذب تشکیلات کنند و مبالغی از خانواده او بگیرند که موفق نشدند. نتیجه مثبت این دیدار عکسی بود که مادر بزرگ فرهاد از او به برات داد.

به نوشته انجمن نجات مرکز فارس، در سال ۱۳۸۲ فرهاد به همراه خانواده برای دیدار با پدر به کمپ اشرف در عراق رفتند. او اکنون ۱۹ساله بود. به محض دیدن پدر خود را در آغوش او انداخت اما مسئولان ارشد به برات ربیعی خشم گرفتند که چرا پسرش را در آغوش می‌گیرد. «او مزدور است»، این دلیلی بود که مسئولان مجاهدین خلق برای بغل نکردن فرهاد به پدرش برات بیان کردند. فرهاد آن روز نحس را به خاطر می‌آورد که وقتی برات می خواست همسرش (مادر فرهاد) را در آغوش بگیرد چگونه مورد حمله تعداد زیادی از اعضای مجاهدین خلق قرار گرفت. او شاهد کتک خوردن مادر دردکشیده اش از زنان مجاهد بود. او می‌گوید: «آن روز بدترین خاطره عمرم است..من به چشم خودم دیدم که دل مادرم شکست، یک گوشه ایستاد و گریه کرد.»

در این دیدار پدر مخفیانه به او می‌گوید که زیر لباسش میکروفن نصب است و نمی‌تواند با خانواده اش راحت حرف بزند. جلسه دیداری که تحت کنترل شدید فرمانده‌هان مجاهدین خلق با سخنرانی مهدی ابریشمچی همراه بود، به شدت فرهاد را تحت فشار قرار داد. وقتی‌ به رفتارهای مسئولان تشکیلات معترض شد، بار دیگر به او و پدرش حمله کردند. مسئولین اجازه ندادند برات حتی برای بدرقه خانواده اش بیاید. فرهاد با چشمان اشکبار از پدر جدا شد در حالی که تمام مسیر بازگشت را گریه می‌کرد. پس از آن دیدار فرهاد تا چند ماه بیمار بود.

سوی دیگر این داستان غم انگیز، پدر است که اطلاعات چندانی از شرایط او در حصارهای فرقه رجوی در دست نیست. محمد رزاقی از اعضای جدا شده از مجاهدین خلق که ده سال با برات رفیعی در یک مقر بود، به خاطر می آورد که «برات همیشه در گوشه کنار عکس فرزندش را نگاه می کرد و گریه می کرد».

امروز فرهاد در دهه چهارم زندگی و هنوز چشم به راه پدر است. در مغازه خود شاغل است و می‌گوید اگر پدر بازگردد با آغوش باز پذیرای اوست و همه امکانات را برای آسایش او فراهم خواهد کرد.

به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی فراق، قصه «فرهاد» ما شبیه داستان فرهاد کوهکن است که برای رسیدن به عشق خود کمر همت بسته و هر آن چه در توان دارد به کار می گیرد تا به پدر خود برسد.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=27750