• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

گفتگوی بنیاد خانواده سحر با خانم ها بتول سلطانی و میترا یوسفی ۳

  • کد خبر : 931
  • 07 ژانویه 2015 - 6:57

گفتگوی بنیاد خانواده سحر با خانم ها بتول سلطانی و میترا یوسفی  ۳

گفتار سوم؛ امکانات ویژه رهبری در تشکیلات چگونه توجیه می شود؟

بنیاد خانواده سحرخانم سلطانی، در تشریح پارسیان اشاره کردید این مقر جزو مقرهای سِری رجوی بوده است. به هر حال با هر میزان حساسیت و اهمیت بالاخره همانطور که گفتید بخشی از نیروی این پروژه را بچه های سازمان بعهده دارند، با این حساب می توانید بگوئید اساسا چه لایه هایی از تشکیلات در جریان وجود این قرارگاه بودند.

خانم سلطانیتا زمانی که این مقر برقرار بود فقط اعضای شورای رهبری و تعدادی از به اصطلاح میخ ها (برادران قدیمی سازمان که با وجود برقراری هژمونی خواهران طرف حساب جدی رجوی بودند) و برادران مسئول به این مقر تردد می کردند و غیر از اینها نه کسی به اینجا تردد داشت و نه از آن اطلاع داشت. علیرغم اینکه سازمان مالک این مقر شده بود، اما بعد از سقوط صدام بکلی تخلیه شد و نمی دانم بعد چه شد.

بنیاد خانواده سحرحفاظت پارسیان بعهده چه کسی بود؟

خانم سلطانیپارسیان دو لایه حفاظتی داشت. یکی در بیرون مقر که بعهده نیروهای عراقی بود و یکی هم لایه داخلی که بعهده خود سازمان بود.

بنیاد خانواده سحراینکه ادعا می کنید به جز آن افرادی که اشاره کردید کسی از وجود پارسیان اطلاع نداشت، چقدر امکان پذیر بود. آیا در جریان برگزاری نشست ها این مقرها لو نمی رفت؟

خانم سلطانی:اولا نشست های عمومی را در مقر باقرزاده می گذاشتند که ورودی آن چیزی حدود بیست کیلومتر با ورودی پارسیان فاصله داشت. موقع نشست  های عمومی، رجوی از پارسیان از جاده مخصوصی به باقرزاده می آمد. آن هم فقط برای ساعاتی که نشست بود. در باقرزاده هم برای یک ساعت یا چند ساعت آنتراکت میان نشست ها، باز یک مکان مخصوص استراحت برای رجوی ساخته بودند. امکانات آنجا هیچ چیز کم از سایر مقرهای رهبری نداشت. از نظر اتاق های استراحت، اتاق خواب شیک، آشپزخانه شیک و مجهز، همه امکانات عالی بود.

بقیه در ادامه مطلب … 

بنیاد خانواده سحردر پارسیان هم سالن اجتماعات مانند باقرزاده وجود داشت؟

خانم سلطانیبله در آنجا هم سالن بزرگی برای تجمعات و نشست ها ساخته بودند. اما فقط نشست های مربوط به شورای رهبری در اینجا برگزار می شد. از اول قرار نبود نشست های عمومی در آنجا برگزار بشود. حداکثر ظرفیت سالن بین ۷۰۰ تا ۸۰۰ نفر بود.

بنیاد خانواده سحر: استفاده از همه این امکاناتی که توضیح می دهید مربوط به قبل از سقوط صدام است. یعنی زمانی که دست مجاهدین خلق در عراق کاملا باز بود و تردد برای آنها و حداقل برای لایه های مختلف بدون مزاحمت انجام می شد؟

خانم سلطانی:بله. تمام این امکانات در دوره صدام ساخته و مورد استفاده قرار می گرفت و بعد از آن به خاطر محدودیت ها و همچنین مسائل امنیتی به کلی تخلیه شدند و همه چیز در اشرف متمرکز گردید.

بنیاد خانواده سحر:خوب حال می خواهم برداشت و احساس خودتان را از چنین شرایطی بیان کنید. عطف به همان سئوالی که از من کردید و اشاره کردم پاسخ شما شنیدنی تر خواهد بود. یک جنبه این سوال همان برداشت حسی شما از این وضعیت است و یک جنبه هم اینکه این شرایط شما را دچار تناقض درباره مسعود نمی کرد؟

خانم سلطانیقبلا یکجا توضیح دادم که وقتی تندیس های طلا و نقره بنیانگذاران را می دیدم، با خودم فکر می کردم اینها چه سنخیتی با ایده ها و آرمان های آنان دارد. اما واقع امر این است که این تناقضات هیچگاه امکان طرح و چالش بیرونی پیدا نمی کرد. گفتم از این وضعیت فقط لایه های معدودی با خبر بودند، اینها هم دقیقا کسانی بودند که نه دچار چنین ذهنیتی می شدند و نه اساسا اگر مثل من این ابهامات در ذهن شان ایجاد می شد، می توانستند بیان کنند. اصلا به چنین موضوعاتی مجال و مشروعیت طرح شدن نمی دادند. اگر هم بر فرض مطرح می شد، قبل از اینکه به جایی درز کند در نطفه سرکوب و خفه می کردند.

بنیاد خانواده سحرخوب حداقل رجوی باید این احتمال را میداد که همین تعداد محدود هم با این وضعیت دچار تناقض بشوند؛ ولو به قول شما سرکوب هم بشوند، ولی نمی تواند صورت مسئله ذهنی افراد را پاک کند، این ذهنیت ها چطور کنترل می شد.

خانم سلطانیقبلا گفتم لایه های پائین تر از شورای رهبری از وجود پارسیان اصلا اطلاعی نداشتند. اما در یک مقیاسکوچکتر امکانات و وضعیت پارسیان را در مقر سعیدمحسن و مقرهای اشرف می دیدند و کم و بیش با این فاصله های خیره کننده بین بالا و پائین سازمان آشنا بودند. اما مسئله اینجا بود که قبل از اینکه این ذهنیت شکل بگیرد و بخواهد در مناسبات تضاد ایجاد بکند، پاسخ گرفته بود. به این صورت که صراحتا از سوی مریم و سایر اعضای بالای سازمان مطرح می شد که اینها حق مسلم رهبری است. یعنی از یک زاویه کاملا متفاوت به این وضعیت نگاه می کردند. زاویه ای که اتفاقا نتیجه گیری آن بر اثبات و ضرورت این وضعیت و حتی بیشتر از آن بنا می شد. نهایت این نگاه به زبان ساده این بود که حق رهبری بیشتر از این است. برای باز کردن این تناقضات باید به عقب برگردیم و کمی در ریشه های انقلاب ایدئولوژیک که نهال آن در سال ۱۳۶۴ کاشته شد، تعمق کنیم. اصلا در بحث انقلاب ایدئولوژیک موضوع اصلی و آنچه در ماهیت امر روی آن انگشت گذاشته بودند با آنچه در ویترین و نمای بیرونی به نمایش گذاشته شد، کاملا متفاوت بود. از همان سال ها در سازمان مرحله ای شروع شد که به طور مشخص روی همین تفاوت دیدگاه ها و اذهان درونی و بیرونی بحث می کرد. اساس تفاوت این دیدگاه ها روی موقعیت و جایگاه رجوی در مناسبات و سازمان بود. روی اینکه رابطه هر فرد با رجوی چگونه تنظیم می شود. یعنی این رابطه یک رابطه چالشی و سوال کننده است که لاجرم باید در ازاء سوال ها و ابهام اقناع بشود. یا یک رابطه یکسویه و یکطرفه است که نه تنها سوال نمی کند که هر آنچه درباره رهبری می بیند و به او می گویند باید به عنوان حق مسلم رهبری و وحی منزل بپذیرد.

این تنظیم رابطه از همان بدو ورود در بخش پذیرش نیرو باید تعیین تکلیف می شد. با این شرط مبنایی که هیچ سوالی درباره رجوی نمی کنیم و هر کاری او می کند عین خیر و صلاح است که ما قادر به درک و فهم ایدئولوژیکی و سیاسی آن نیستیم. اگر کسی چنین تعهد و امضایی می داد عضو سازمان می شد و در غیر این صورت از همانجا بر می گشت. در همین ورودی هم جلوی تیپ ها و قشرهای ذاتا فضول و پرسش گر از جمله نویسندگان، هنرمندان، محققین و اینطور افراد گرفته می شد. روشنفکر در مناسبات سازمان مجاهدین خلق یک برچسب توهین آمیز است. یعنی سازمان در مرحله عضوگیری اصلا سراغ این گونه آدم ها نمی رفت، چون معتقد بود اینها نیروی واقعی نیستند. مشمول تعریف عضو نمی شوند. برای اینها عضو و مجاهد خلق کسی بود که فقط مجری اوامر و فرامین تشکیلات باشد و بس. یعنی حق هر گونه اما و اگر و سوال با گرفتن امضاء و تعهد گرفته می شد. ضمن اینکه در پروسه آموزش ها هم روی اهمیت این موضوع به کرات بحث می گردید و به این ترتیب فرد به خودش اجازه نمی داد سراغ چنین تناقضات و تضادهایی برود. بحث اقناع و توجیه این رابطه خیلی مفصل است که جای طرحش اینجا نیست. اما به طور کلی جلوی بروز آن تناقض هایی که اشاره می کنید از همان مراحل اول ورود بسته می شد. حتی این بحث ها در شروع انقلاب ایدئولوژیک جزو بحث های کلیدی بود. ماه های متمادی روی اهمیت جایگاه رجوی در سازمان بحث شده بود و اینکه دلیل شکست های ما تا این مرحله این بوده که حق و حقوق و جایگاه این رهبری درست فهم و درک نشده است. در ادامه هم به همین ترتیب این بحث ها به مرور در لایه های مختلف تثبیت و جا افتاده بود. خوب وقتی رجوی در چنین موقعیتی موفق به تثبیت خود می شود، همه چیز در این دستگاه جواب خود را از قبل گرفته است. یعنی رجوی حق مطلق است و همه چیز را بدون حد و مرز و هر گونه چانه زنی برای خودش تثبیت کرده و افراد نه تنها مخالفتی با کارهای او  ندارند که برای اثبات وفاداری به رهبری حاضر می شوند خودشان را به آتش بکشند. در چنین رابطه ای کسی به خود جرات نمی دهد، کوچکترین سئوال و ابهام ایدئولوژیکی، سیاسی یا استراتژیکی در مورد رجوی بیان کند، چه برسد زندگی شخصی رهبری را به نقد بکشد. این رابطه حتی گردن کلفت ترین و با سابقه ترین اعضای سازمان را بابت کمترین زاویه با رهبری به توبه و انابه و خودزنی و انتحار و استغفار کشانده است. در چنین دستگاهی شما بفرمائید این تناقضات مورد نظر از کجا باید ریشه بزنند و مطرح بشوند؟

بنیاد خانواده سحربه یک معنی حل این تناقض ها در بحث رهبری حل و حاصل شده است؟

خانم سلطانیبله، تا جایی که حتی کسی از روی عشق و علاقه و عواطف هم نمی تواند سوال کند که آقای رجوی کجا هستند. حتی از همان مدار آموزشی به افراد یاد می دهند طرح این سوالات مرز سرخ است و نباید مطرح بشود. برای همین اگر کسی حتی از روی عشق و علاقه در مورد محل اقامت رجوی سوال کند، مارک نفوذی می خورد. به او اتهام می زنند که پس تو مجاهد نیستی. یا خیلی خوب برخورد کنند می گویند نتوانسته ای از بحث های رهبری عبور کُنی و دوباره بر می گردانند تا این بحث ها را مرور کند. این درست است که سازمان دام پهن می کند تا به هر ترتیب عضوگیری بکند، اما در عین حال در همان ورودی تکلیف را روشن می کند. اما وقتی به تور انداخت همه چیز تمام است. از این نقطه به بعد این سازمان است که خط و درس می دهد و طوری تنظیم می کند که نفر راه پس و پیش نداشته باشد. یکی از اصول این است که تو انتخاب کرده ای، وقتی کسی انتخاب می کند دیگر سوال نمی کند رهبری کجاست، زندگی شخصی او چرا اینطور است. چرا هست، چرا نیست، چرا می رود عراق، چرا با آمریکایی ها تعامل دارد. اگر هم اعتراض کنی، می گویند خفه شو. تو که نمی توانستی سوال نکنی، غلط کردی امضاء کردی. حالا تو ممکن است بگویی امضاء را پس می گیرم. در انتخاب اشتباه کردم. برخورد در این مرحله هم موضوع جداگانه ای است که جای طرحش اینجا نیست. اما اصل این است که باید بدون چون و چرا صلیب به دوش به دنبال رهبر بروی. به قول خودشان باید صلیب به دوش یاعلی بگوئی. پس آن تناقضات در این فضا اصلا معنی ندارند. چون در زاویه ای کاملا متفاوت به واقعیت نگاه می کنند. حالا شما هر چقدر می خواهید از اصول و ایدئولوژی و تاریخ و انبیاء و رهبران و زندگی آنها مثال و نمونه بیاورید، زندگی بنیانگذاران را یادآوری کنید، راه و هدف آنها را یادآوری کنید. سرتان گیج برود و گیج و منگ بشوید، اینها در دستگاه فکری بیرون از سازمان معنی دارد و نه در جایی که رهبری همه این ارزش ها و اصول را کنار گذشته و همه آنها را قائم به خودش کرده است.

بنیاد خانواده سحرلبته قرار نیست به این زودی روی جایگاه رجوی و موقعیت به اصطلاح رهبری عقیدتی صحبت کنیم، هر چند گاه طرح این مسائل اجتناب ناپذیر می شوند و از آن گریزی نیست. چون بدون پرداختن به این جنبه ها بحث ها تکمیل نشده و پیش نمی روند. اما با این حال، اگر به اشارات اجمالی روی این جنبه ها بسنده بشود، ممنون خواهم شد. چون قرار است این بحث ها به طور مبسوط از جایی شروع بشود که بتوانیم به صورت موضوعی همه حرف ها و نقطه نظرات شما عزیزان را بشنویم. با این لحاظ حالا از خانم یوسفی می خواهم به آن نکاتی که به طور کلی می تواند بحث خانم سلطانی را پیش ببرد و در این مورد بخصوص تکمیل کند، اشاره کنند. 

خانم یوسفیوقتی من رجوی را فرعون صفت معنی می کنم، یعنی تمام حرف هایی که می شود درباره او و خصوصیات فردی اش زد با همین کلید واژه قرآنی روشن تر است وملموس. چرا فرعون نسبت به سایر سرکشان در تاریخ و قرآن اینقدر برجسته و عبرت آموز معر می شود؟ بیشتر به خاطر اینکه از جایگاه خداوندی با زیردستان خودش حرف می زند. ادعای خدایی می کند. برای همین من بیشتر مایل هستم این جنبه از تلاش های سازمان را در راستای خواست و تمایلات خود رجوی ارزیابی کنم تا اینکه به عوامل دست چندم او بپردازم. شواهد وتجارب خانم سلطانی، اگرچه ارزشمند، صرفا بیان واقعیاتی از سطح مناسبات است که ایشان شاهد و ناظر آن بوده اند. البته در مقاطعی هم از بالاترین نقطه ممکن شاهد اشکال دیگری از این روابط بوده و خودشان هم وظیفه و مسئولیت تعمیم و انتقال بخشی از این مناسبات را بعهده داشته اند. اما روایت ایشان به مخاطبان ممکن است القا کننده ی آن باشد که انگار این جایگاه را همین مسئولین و افراد نزدیکتر به  خود رجوی رقم زده اند.

من در تکمیل توضیحات خانم سلطانی اصرار دارم مسبب اصلی را زیر ذره بین ببرم یعنی خود رجوی را ! و می دانم پرداختن به چرایی این مسائل بدون پرداختن به جاه طلبی افسارگسیخته وبیمارگونه  اش، ممکن نیست. جرثومه یی  سراسر عقده و تکبر، و در یک کلام ماده شده و عینیت یافته فرعون ! به خاطر اینکه او دقیقا در سازمان همان نقش و جایگاهی را برای خود قائل است که فرعون برای خودش قائل بود و خود را خدای روی زمین میدید. با این تفاوت که رجوی تا حالا فقط توانسته سیطره فرعونیت خود را در یک مقیاس خیلی خیلی کوچک اعمال کند. شروع عجولانه ی اعتراضات وبرخوردهای خشن ومبالغه آمیز تا جنگ مسلحانه اش ! با هواداران و اعضای شناخته شده !  پناه بردن ولاجرم شریک شدن با صدام حسین درجنک با ایران، تا ربودن همسریکی از نزدیکترین افرادش واز همه بدتریک شبه اورا به اصطلاح همردیف رهبری کردن، ( اگرچه لختی دیگر، موسم انقلاب درونی دیگر، معشوقه را با مسئول اولی سازمان ارتقای کاذب داد تا خودش به سکوی رهبری بپرد و اوتازه « در» ی شود و « وسیله » یی جهت دستیابی رهبری که بهر خودش عرش اعلی ساخته بود) با اعتراضات بسیارانی از کمیته مرکزی آن زمان همراه بود که رجوی با فرمول خاص خودش، سوء استفاده از دست بستگی آنان، همه را خاموش کرد ومنکوب. به تشبیه شاعرانه پشت سرجهنم و روبرو قتلگاه !

بازگشت به ایران برای سازمانی که اعلام جنگ مسلحانه کرده بود، امکان نداشت و نه حتی خروج از قرارگاه سازمانی برای افرادش، ایرانیان فاقد ویزا درعراق، موازی با حکم اعدام! همان طور که خودش بعدها برای گروگان هایش اعتراف کرد، پل های پشت سر همه را خراب کرده بود وآنها ناچار به اطاعت! بسیاری از اعضای قدیمی سازمان که حال لزومی به رسوا کردن شان نیست، همان ها که نخست تند وتیز دربرابر رجوی ایستادند، مجبور به خائفانه ترین کرنش ها درپیشگاه او شدند. تاآنجا که پشتوانه ی ربودن همسررفیق وبرادرش، سخنان حضرت محمد صلی الله را درروز عید غدیرخم آوردند و یا در مقالات زبونانه، حرکت بیمارگونه مردمک های چشم اورا که به زبان عامیانه فارسی از فرط  هرگونه هوس و شهوت قدرت وفرصت طلبی دیکتاتورمآبانه « دو، دو میزند»، دلیل هوش و استعداد او دانستند. دیگری پیام داد تا دست هایش را به منزله ی ضامن آن ازدواج رسوا بِبُرد رجوی نخست باندی ازاعضای جدیدتر دراطراف خودش ساخت تا بتواند « پرویز یعقوبی» ها و« میثمی » ها را از میدان بیرون کند. سپس در دور بعدی به بهانه ی برابری زن ومرد« که به شواهد اعمالش زن نزد او بسیار ضعیف تر از مرد است و بهتر کنترل می شود». همان مردهای تازه پا را پَر داد و یک حلقه ی زنانه به دور خودش کشید که به روشنگری متهورانه خانم سلطانی و خواهران دیگرم، حتی با تجاوزات جنسی کنترل شدند. بنابراین شواهد می بینیم رجوی، خود دیکتاتوری خودش را به راه های شیطانی میخ زد ! تا آنجا که خود را پاسخگوی هیچ کس نداند مگر خدا! خدایی که کمترین اعتقادی دردل ندارد!

 وقتی کسی به این درجه از خودبینی و کبر می رسد همه سعی اش این است که این کبر را برای ملاء خودش ماده کند. وقتی فرعون ادعای خدایی می کند به این معنی است که به نیرویی برتر از خودش باور ندارد و برای جایگاه خودش شریکی هم قائل نیست. این خصوصیات را می شود در همه ابعاد روحی، روانی، سیاسی، فکری و سایر جنبه های شخصیتی رجوی به وضوح دید ولمس کرد.

خانم سلطانی درست می گویند مشاطه گران رجوی این همه امکانات را حق مسلم و شایسته ی او می دانند. اما این باور که مبتکر این حرف ها، این رسم ورسوم، مریم و فراشان و خواجگان حرمسرای رجوی هستند، دور  ریختی است  این بیچاره ها از جمله مریم رجوی هم حرف مفت می زنند واوج اختیارشان فراتر ازاجرای اوامر ومقاصد رجوی نمی رود. تا پیش از سرنگونی صدام حسین و به سوراخ رفتن رجوی، وقتی مریم رجوی به قول خودشان سخنرانی می کرد، حرفهایی که غالبا تاکید برخداگونه گی رجوی بود ونه بیشتر، هنوز هم آشکارا تحت اختیار رجوی بود، هروقت رجوی می خواست پارازیت می داد و به اشاره یی، به تمسخری حرفش را قطع می کرد تا دوباره فرمان ادامه صادر کند. سر نخ شخصیت اش آشکارا در اختیار رجوی بود و یا روشن تر یک جور خیمه شب بازی که در زبان انگلیسی « ماریونت» می خوانند و کسی عروسکی، مترسکی دست می گیرد، دهان عروسک را بازوبسته می کند وبجای او حرفهایش را میزند.

درحقیقت جایگاهی که رجوی برای خودش درست کرده خیلی فراتر از این است که مثلا یک زندگی شخصی مثل پارسیان را حق مسلم خود بداند. به نظر من اینها حداقل هایی است که باز می شود طوری رسوایی ها و آبروریزی اش را جمع و جور کرد. اما همه مسائل به همین چیزها ختم نمی شد. موضوع، به هزاران دلیل ریز و درشت، خیلی از اینها عمیق تر و فراتر است. چون رجوی به خودش حق داده و می دهد که واجبات خدا را دستکاری کند. اصول و پایه های دین را عوض کند. خودش را نایب امام زمان معرفی کند. اگر رجوی تبلیغ این مزخرفات را نخواهد، مریم و امثال او نمیتوانند ادعا کنند رجوی با امام زمان در ارتباط است. از این موضوعات و برداشت های من درآوردی اوبگذریم، موارد حیرت انگیزی را شاهد بوده ایم. در سال ۱۹۹۱ زمان جنگ اول خلیج که مصادف با ماه رمضان بود، رجوی برای اینکه دست ارتش آزادی کُش را برای سرکوب شورش های داخلی عراق باز بگذارد و روزه گرفتن نیروها مانعی برای آنها نباشد، دستور به تعویق انداختن روزه ماه رمضان را داد. می توانید باور کنید؟ من اطمینان دارم خیلی از شماها هم نمی توانید این را باور کنید. می گویند اجتهاد در شیعه یکی از مترقی ترین ارکانی است که دست مجتهد را برای انطباق احکام با شرایط باز می گذارد. آیا تا به حال شنیده اید که یک مجتهد شیعه به هر دلیلی به خودش اجازه بدهد چنین فتوا و دستوری صادر کند. اما این آقا این کار را انجام داد. این یک نمونه از آن روحیه فرعونیت در این آدم است.  دراینجا مفتخرم بگویم که زیربار این فتوا نرفتم، زیرا برای ارتباط با خدایم، رجوی را هیج می شمردم. به سادگی گفتم روزه ی ماه رمضان را می گیرم و در روزه ی تعویقی با شما شریک می شوم. درآن بساط اطاعت چشم وگوش بسته، چنین نافرمانی قابل چشم پوشی نبود. اما من رفته بودم به ادعای آن ها درمورد سعادت ملتم وحتی برتر از آن فرمان الهی کمک کنم، نه این که درساختن بُتی، گوساله یی زرین ازحق مردم عراق وخون مردم ایران یاری شان دهم.

بیاد دارم « نادر رفیعی نژاد» جوانک دانشجویی که رجوی در حلقه ی نزدیک به خودش برعلیه مجاهدین پرتجربه ومدعی جای می داد، درست مراحل اولیه بت مسعود سازی، نام مستعار ابراهیم برگزیده ولاف بُت شکنی می زد!

موضوع دیگری که خیلی عمیق تر تملک و جباریت مسعود را تعریف می کند، ترویج و جا انداختن این جملات قصار است که نخستین بار خود رجوی برتابلوی سالن اجتماعاتش نوشت ومدام از زبان مریم و حلقه ی حفاظی! رجوی جاری می شد، اینکه راه نروید، مگر با پاهای مسعود، فکر نکنید مگر با ذهن مسعود، و حرف نزنید مگر با زبان و دهان مسعود. این ها مانیفست این آدم است. حالا همین مانیفست را هم اگر بگذارید کنار ادعاهای امثال فرعون و دنباله های او در تاریخ معاصر خواهید دید که همه دیکتاتورها و دجال های تاریخ بشر باید بیایند جلو این آدم لنگ بیندازند ! بروید تاریخ و زندگی همه جباران و دیکتاتورها ی آبروباخته را چه از نوع ایدئولوژیک، چه نظامی و چه سیاسی و حزبی زیرورو کنید، می توانید مشابه که نه حتی نزدیک به این آدم را پیدا کنید؟ شاید برای هر کسی یک دیکتاتور از جهات مشخصی بیشتر مورد تنفر باشد، حالا همه این دیکتاتورها را اعم از ایدئولوژیک و سیاسی و نظامی و غیره ردیف کنید، ببینید کدام شان چنین ادعا و خط مشی برای اعضای خودشان تعیین کرده اند که بگویند “انا ربی”، من همه چیز تو هستم و تو هیچ چیز نیستی. این آدم تمام شئون زندگی اعتقادی، سیاسی، خانوادگی، فردی و حتی روح و ذهن انسان ها را هم غارت کرده است. از خواب و رویای آدم ها هم دست بردار نیست.

وقتی موضوع را از این زوایا نگاه کنید، متوجه معرکه گیری تاریخی رجوی و عمق دجالیت این آدم نما و رجوی ها خواهید شد. اینکه من از واژه رجوی ها استفاده می کنم برای این است که اعتقاد دارم رجوی بدون وجود کسانی که آگاهانه در خدمت او هستند نمی تواند به این درجه از سفاکی برسد. بدون اینها نمی تواند انسان های بی خبر و ناآگاه را اینگونه مسخ کند. رجوی با حضور و کمک همین مشاطه گران است که توانسته بر مسند فرعونیت بنشیند. اینها به عقیده من رجوی ها هستند. همان کسانی که ظاهرا از اعتقاد و زبان خودشان، ولی به صورت واقعی حرف های مسعود را شبانه روز جهت مغزشویی دوره وتکرارکنند، اینکه بدون او راه نمی رویم، فکر نمی کنیم و حرف نمی زنیم و حتی فراتر از آن نفس هم نمی کشیم. این مطالبی که خانم سلطانی بیان می کنند، برای من از این زاویه قابل فهم و درک است. این مثنوی را می شود روزها و ساعت ها ادامه داد، اما به مرور این آدم را از جهات مختلف باز خواهیم کرد تا به صورت خیلی عریان تر گذشته او را در معرض قضاوت بگذاریم.

درمورد « ارادت » اینجانب به همسرو پدرفرزندانم باید بگویم منصفانه تر از ارادت، نمی خواهم گناهان رجوی و فراشانش را برشانه های او بنویسم ویا به گناه آهنگری دربلخ، درشوشتر مسگری گردن زده شود. ازمکانیزم دقیق مسخ آدمیت تا تسلط نیمه ی شیطانی شاید خبرنداشته باشم. اما نمونه های ناباورانه یی درمیان است. شاهدان معتبری می گویند خواهران «زهرا» و«فاطمه» که متاسفانه نام خانواده گی شان برای لحظه یی به خاطرم نمی آید وهمچنین « انسیه گلشایی» «زهرا بخشایی» در اعداد شکنجه گران رجوی درآمده اند. این گونه است ترقی وپیشرفت دریک فرقه ی افراطی والتقاطی!

پسرمان ۱۱- ۱۲ سال بیش نداشت که قبل از خواب دربالکن، دست هایش را به حالت دعا برسینه می گذاشت ودرلایتناهی آسمان، با خدایش حرف میزد: “خدایا پدرم را بیامرز، اورا ببخش، نمی داند چه می کند”.

ادامه دارد . . . 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=931