• امروز : شنبه - ۱ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 20 April - 2024

آقای هادی افشار، یک بارهم بجای پریدن به نجات یافتگان، قدمی برای نجات نیافتگان بردارید.

  • کد خبر : 3821
  • 19 سپتامبر 2015 - 9:45

آقای هادی افشار، یک بارهم بجای پریدن به نجات یافتگان، قدمی برای نجات نیافتگان بردارید.

گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم، اما تو چنانکه می نمایی هستی؟

مطلبی از دوستان خواندم که مرا به نوشتن این چند سطر وا داشت. مطالبی از آقای سعید جمالی، آقای حجت سید اسماعیلی، آقای باقروند و آقای حسین نژاد و …

با تمام احترامی که برای سعید جمالی (هادی افشار) قائل هستم، هم بخاطر این که زمانی کوتاه فرمانده و هم قرارگاهی من بوده اند و هم بخاطر این که با این طرز تفکر که دارند، والله باز همت زیادی کرده اند که از این جریان فاسد هر چند فیزیکی جدا شده اند ولی این احترام باعث نخواهد شد نکاتی که بنظرم درست می آید را بازگو نکنم.

وقتی به تمام نوشته های آقای جمالی در مورد سازمان و رجوی نگاه می کنیم یک هراس و دلهره در تک تک سطور آنها به وضوح حس میشود. یا حداقل من حس می کنم. هراس از “مزدور” خوانده شدن و مارک “اطلاعاتی” خوردن و البته روی دیگر این سکه بندهای ناگسستنی وابستگی است به این جریان عقب مانده.

گویا ایشان در تمام نوشته هایشان و کنش و واکنش های سیاسی و اخلاقی و حتی اجتماعی، شخص رجوی را ناظر و حاضر می بینند آنچنانکه حتی لرزش دستانش را در لا به لای سطور می شود به خوبی مشاهده کرد و این دو دلی نشان از این دارد که هنوز با خود تعیین تکلیف نکرده اند و گویا هنوز “بدهکار” رجوی هستند و خواه نا خواه با دیدگاه و عینک رجوی اوضاع و احوال پیرامون را تجزیه و تحلیل می کنند.

در خوشبینانه ترین حالت آن باید فرض کرد که عمدی در کار نیست و ناخودآگاه است که در این صورت اگر ناخودآگاه هم باشد باز حکایت دردناکی است. حکایت انسانهایی که با به جان خریدن تمام خطرات راه و تهمت های پشت سر از تشکیلات کنده می شوند ولی از فضای مناسبات خلاصی ندارند و همچنان به دلیل سالهای سال دور ماندن از فضای واقعی و دنیای آزاد و بخاطر تاثیرات مغز شویی های دیوانه وار تا بن استخوان و با از دست دادن هویت فردی شان تا اتم آخر باز در آن فضای مسموم نفس می کشند و گویی رهایی برای آنها متصور نیست. به حق سعید جمالی یکی از همین قربانیان است که هنوز در تار تنیده اندیشه فرقه ای سازمان دست و پا می زند و مفهوم انسان آزاد با حق انتخاب و اختیار را نمی تواند هضم کند. تا حدی نوشته آخرشان و تاختن به سایت پژواک (در شکایت از انتشار پاسخی به مقاله ای که از خودش منتشر کرده اند) بیانگر داشتن خلق و خوی مافیایی رجویست که معتقد است صدایی جز صدای آنها نباید به گوش برسد و وقتی این آقایان صحبت می کنند همه باید خفه شوند که دیدگاهی است بر آمده از آن ایدئولوژی بغایت عقب مانده ای که خود را صراط مستقیم میداند و همه باید با شاقول او خود را میزان کنند و زاویه انحرافشان را اندازه بگیرند! عجب!

روشن است که این خود بزرگ بینی و این قمپز رهبری در کردن و این تک محوری باز ریشه در همان ایدئولوژی امام عقیدتی ایشان دارد. حاج آقایی با کروات و ضمنا تسبیحی هم در جیب. باید به ایشان گوشزد کرد که ای عزیز دل. سالهاست که دیگر دوران این معلق بازی ها و نعل وارونه زدن ها به سر رسیده است.

دیر آمده اید باشد ولی الان مشکلتان چیست؟ حرکتی، انسانیتی، کمکی، قدمی، قلمی و …. نه بخاطر دیگران که قبل از همه بخاطر نجات ذهنی، فکری، عقیدتی و اجتماعی و روحی و روانی خودتان. چرا از آن روز خروج تابحال یک دعای خشک و خالی برای خانواده های اسرا، همان دوستانتان که در عراق رها کردید تا جان بدر برید، نکرده اید؟ چرا فکر می کنید شما تافته جدا بافته ای هستید و بقیه گروگانهای رجوی در لیبرتی و کوفت و زهر مار باید بمانند و بپوسند؟ چرا فقط رهبریتان نصیب کسانی شده که از آن جهنم دره نجات یافته اند؟ شاخ و شانه کشیدن بی خرج و دری وری گفتن بی مالیات علیه منتقدین فرقه کثیف رجوی در فضای باز اروپا به مذاقتان سازگار است ولی یک قدم برای خانواده های به جان آمده برداشتن خیر؟

شاهدان فراوانی هستند که گواهی بدهند که این شما بودید که در تیف بخاطر رفتارهای تشکیلاتی منطبق با فرهنگ سازمان در میان سکنه کمپ منزوی شده بودی و بقیه حتی در آن بیابان برهوت هم از تو می گریختند و سر آخر به دلیل همین رفتارها برخی تا حدی شک کردند که تو را نفوذی سازمان می دانستند و دیگر با تو صحبت هم نمی کردند. ولی حالا چرا؟ حال که چندین سال است بیرون آمده ای چرا؟ آقای سعید آقا. کمی تلاش بکنید. کمی از فضای موجود استفاده کنید. الفبای “آزادی” این قدر ها هم مشکل نیست.

اینجا دنیای آزاد است. دنیای رنگین عقاید و نظرات متفاوت. تشکیلات سرکوبگر شما نیست که هر صدایی را در گلو خفه کنید. تو و دیگر هم کیشانت که بیرون آمده اید و یا فکر می کنید که بیرون آمده اید باید این واقعیت را بپذیرید که تمام انسانها “آزادند” هر طور که خواستند بنویسند و ابراز عقیده کنند و تمام نشریات و رادیوها و سایتها هم آزادند هر مطلبی که خواستند در سایت هایشان بگذارند و یا نگذارند. اینجا نامش را “آزادی بیان و عقیده” می گذارند که اتفاقا حرمت زیادی هم دارد که البته گمان نکنم در حوصله تفکر فرقه ای و سرکوبگر تو و هم عقیده هایت باشد.

تشکیلات مافیایی سازمان به تناسب سابقه و البته خواست “اجباری” نفرات به “ذوب شدن در مسعود رجوی”، آنها را از هویت فردیشان تهی می کند و آن را افتخار تشکیلات هم میداند و بارها در نشست های مختلف گفته اند که “انقلاب مریم” “ضد فردیت” است. عجب!

از قضا یکی از تفاوتهای اصلی ما با حیوانات همین “فردیت” های ماست که هویت “انسانی” ما را تشکیل می دهد. آقای جمالی اگر فردیت را کامل از ما بگیرند به دنیای حیوانات تنزل پیدا می کنیم. تفاوت اسبها با یکدیگر بسیار کم است. همه آنها در برابر یک عملی عکس العمل مشابهی از خود نشان می دهند. اسب ها فردیت و در نتیجه هویت مجزا ندارند. آن روز در آن تشکیلات جهنمی رجوی رساندن بنده و شما به آن نقطه “بی هویتی مطلق” هدف بود و امروز هم در این تشکیلات فرو برنده مجاهدین “بی هویتی مطلق” گروگانهایی که هنوز نجات نیافته اند هدف است. آقای هادی افشار که نمیدانم چرا این اسم بی ربط “سعید جمالی” را بعنوان بخشی از گذشته نه چندان افتخار آمیز خود کنار نمی گذارید، آقای هادی افشار. فکر نمی کنید بهتر بود بجای “افاده” برای نجات یافتگان قدمی برای نجات نیفتادگان بر می داشتید؟

آقای عزیز قصد توهین ندارم ولی شما بهتر از من دیده اید که آدم ها را با قوانین فرقه ای و مغز شویی و فشار و تمرین و … به حیوان تبدیل می کنند تا در برابر هر عملی، عکس العمل یکسانی که میخواهند از خودشان نشان بدهند. در آن سالیان اشرف کسانی هم که از بیرون به عنوان میهمان می آمدند روی این نکته انگشت می گذاشتند که چرا همه شما یک جور فکر می کنید و هر سوالی که می کنیم همه یک جور جواب میدهند؟

هر چند در دنیای انسانی این دردناک ترین فاجعه هاست که ممکن است برای یک نسل اتفاق بیافتد ولی سران سازمان به آن افتخار می کردند که همه “محصول” یک “کارخانه” هستند و آن هم کارخانه “انقلاب مریم”!! که اتفاقا ضد بشری ترین بخش انقلابش هم همین بی هویت کردن افراد و از انسانیت تهی کردن بود و از انسان ماشین و ربات ساختن و به بند کشیدن آنها تا جایی که بعد از سالها رهایی از فشار تشمیلات هنوز که هنوز است آن بندهای عقیدتی ناگسستنی بوضوح دیده میشوند. سعید جمالی به قطع باز یکی از همین قربانیان است. در آن اوایل آنقدر مقهور رهبر عقیدتی اش شده بود و هراس داشت که در نوشته هایش جرات نمی کرد حتی نام رجوی را بنویسد و برای رفع این هراس درونی کمی با طنز او را “شازده” خطاب می کرد! عجب! سعید جمالی و شخص رجوی ایدئولوژی و دیدگاه فرقه ای شان منطبق بر هم هستند و تفاوتشان صرفا در جزئیات و برخی خط و خطوط است. دیدگاهی که به فرد اجازه نمی دهد عقاید و نظرات متفاوت را بپذیرد و در جهانی دو قطبی و سیاه و سفید پرسه میزند و رنگها را تشخیص نمی دهد و نمی بیند.

وقتی آقای باقروند اشاره کردند به پیشنهاد سعید برای تشکیل سازمان و اداره رهبری، ناخودآگاه یاد تمام عملکردهای عجیب و فرقه ای سعید افتادم در تیف و تلاش برای بدست گرفتن کنترل و خط و خطوط دادن و … در شرایطی که تیف به تنها نقطه امید اسیران دربند تشیلات تبدیل شده بود و در شرایطی که سازمان تمام توان تشکیلاتی و نیرویش را بکار گرفته بود که چهره تیف را خراب کند و آن را با دروغ برای نیروها نا امن جلوه دهد و در شرایطی که تیف “کابوس کل سازمان” شده بود سعید تمام تلاشش را می کرد که آن را برهم بزند و البته این همان کسی است که در تمام آن سالهای قبلش در سازمان همزمان با خوش رقصی های مسئولین برای امریکایی ها، مبارزه ضد امپریالیسی را فراموش کرده بود. آقا سعید با ورود به تیف یکباره فیلش یاد هندوستان کرده و در واقع با پوش “مبارزه ضد امپریالیستی” تلاش می کرد تیف را نا امن کند. همان هدفی که سازمان شب و روز دنبالش بود و این آب به آسیاب سازمان ریختن را از همانجا شروع کرد.

در آن بیابان از همه جا رانده می شد ولی تلاش می کرد که خود را در اجتماعات داخل تیف به هر شکل قالب کند و “رهبری” یک مشت انسان به جان آمده را به دست بگیرد که نهایتا هم به دلیل نداشتن هیچ نقطه مشترک اجتماعی با نفرات کمپ و فاصله نوری با خلق وخوی جوان امروزی جامعه که آمار بالایی از نفرات تیف را تشکیل می دادند از “ارشدیت” کنار گذاشته شد و یک روستایی ساده بنام رضا را به او ترجیح دادند.

تنظیمات سعید جمالی در تیف که یاد آورد رفتارهای تشکیلاتی سازمان بود برای افراد زخم خورده از تشکیلات به هیچ وجه قابل تحمل نیود و همه جا رانده می شد. افراد تیف و به تبع آن جوانان امروزی هیچ خط و خطوطی را که ریشه در یک ایدئولوژی بدین شکل عقب افتاده داشته باشد را نمی پذیرند. و این فرافکنی اخیر سعید جمالی نشات گرفته از دروغی است که سازمان بر آن استوار شده و در تک تک مسئولین آن نهادینه شده است.

یادم هست یکی از دوستان یکی از بستگانش را از دست داده بود و قرار شد به چادر او برویم و تسلیت بگوییم. وارد چادر که شدم همه در اطراف نشسته بودند ولی سعید جمالی جلو همه نشسته بود با یک دفترچه جلوی دستش. منتظر هر صحنه ای بودیم غیر از این یکی. سعید از یکی از بچه ها پرسید همه آمده اند؟ که ناخودآگاه یاد نشستهای سرکوب داخل تشیلات افتادم که مسئول نشست همیشه قبل از شروع این سوال را از یکی میکرد. یکی از دوستانم وارد شد و کنار من نشست. بعد از لحظاتی که گویا او هم از این صحنه شوکه شده بود آهسته و به طنز به من گفت: “عادل جریان چیه؟ چادر را اشتباه اومدیم؟ اینجا که نشست صفر صفره!”. واقعا خنده ام گرفت. خیلی شبیه بود. سعید جمالی شروع کرده بود در مورد راه و خط و خطوط و این که چی باید چطور باشد و مبارزه و راهی که آمده ایم و بعد “اهداف امریکا” و “وضعیت عراق” و “خاورمیانه” و ..و … .

همه هاج و واج به هم نگاه می کردیم و کسی نمیدانست جریان چیست. بله ایشان یکی از محصولات همان کارخانه مریم بود که داشت طوطی وار آموخته های تشکیلاتی را بازگو می کرد. یک سری خنده شان گرفته بود. افراد یکی یکی بیرون رفتند. من و دوستم هم بیرون آمدیم و درست پشت در چادر دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر خنده و گفت: “واقعا این سعید مثل این که قاطی داره. ما از دست آن شرایط فرار کردیم ببین گیر کی افتادیم. نکنه واقعا نفوذیه؟ خیلی شبیه خودشونه. …”. همین موقع حسین هم که از چادر بیرون آمده بود به ما رسید و با خنده گفت: “بابا این همه سال تو سازمان بوده، مغزش تاب برداشته…”

و اما در پایان خطاب به آقای سعید جمالی (که واقعا بعد از این همه خرابکاری اولیه ترین کاری که می تواند بکند کنار گذاشتن این “اسم مستعار و تشکیلاتی” و استفاده از اسم اصلی خودش است). بجای پند و اندرز دادن به دیگران (که به پر و پای رجوی نپیچ!!) بهتر است خود گوشه ای بنشینی و با خودت خلوت کنی که واقعا چه تفاوت های بنیادی با شخص مسعود رجوی داری؟ و این که براستی نقطه آغاز اینکه هر از گاهی مجبور می شوید دیگر دوستان منتقد را که سالهای سال در خاک و گرمای عراق خار خورده و بار برده اند را لگد بزنی چیست؟ ریشه اش کجاست؟ آیا به رسم نشستهای سرکوب داخل تشکیلات خوش رقصی و چاپلوسی و دورادور دست تکان دادن برای خداوند عقیدتی ات رجوی نیست؟

و نکته آخر این که بنظر بنده این شیوه که شما در پیش گرفته اید یعنی “کج دار و مریز حرکت کردن” و “یکی به نعل زدن و یکی به میخ” و “خاک پاشیدن به چشم منتقدین سازمان” برای “پاک جلوه دادن” و “مبرا کردن خود” و النهایه “کم کردن فشار بر خود” بی تعارف یکی از “فرومایه ترین تنظیمات” است در دنیای سیاسی و قبل از آن در دنیای انسانی امروز.

به امید آزادی هر چه زودتر گروگانهای رجوی از کمپ های بدنام مجاهدین در عراق، آلبانی و فرانسه

با یاد درد و رنج خانواده های گرفتار، بالاخص کسانی که کار و زندگی را رها کرده و در عراق و یا فرانسه و دیگر نقاط بدنبال دادخواهی هستند

با همبستگی و خضوع در مقابل هر آن کس که قدمی، قلمی، دیناری و حتی کلامی در جهت نجات دوستان گرفتارمان بر دارد

عادل اعظمی ؛ انگلستان

منبع: ایران اینترلینک

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=3821