• امروز : شنبه - ۲۲ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 11 May - 2024

ناله پدر و مادری که به آسمان بلند است

  • کد خبر : 31862
  • 03 نوامبر 2021 - 11:12

وارد خانه ای محقر و ساده شدم، بدون هیچ وسیله تجملاتی. پدر و مادری در آن خانه بسیار ساده ولی در عین حال بسیار زیبا روزگار می گذراندند. از مواردی که توسط پدر و مادر خانواده مطرح گردید و من شنیدم به شدت به هم ریخته و دلگیر شدم. دلگیر از حقوق بشر دروغین و کذایی که در سطح وسیعی در جهان مطرح می گردد، درد دل های خونینی می شنیدم که واقعا تحمل آدمی را به چالش می طلبید.

به راستی مگر آدمی تا کِی و تا کجا می تواند تحمل داشته باشد؟ یک پدر هر چند قوی مگر تا کجا توان دارد که دوری فرزندش را برای سال های متمادی تحمل نماید؟ پدر غرور دارد و به روی خودش سختی هایی که متحمل می شود را نمی آورد، ولی سرانجام او نیز می شکند.

یک مادر هر چند قوی تا کجا می تواند که درد دوری از فرزند و عزیزانش را داشته باشد؟ او زودتر از پدر می شکند.

پدر خانواده با بُغضی که در گلو داشت از سالهای حِرمان و فِراق عزیزش می گفت و اشک می ریخت، از سختی هایی که کشیده اند، از درد و رنج هایی که تحمل کرده اند و هنوز هم ادامه دارد.

مادر داشت از دل سوختگی هایش می گفت، از خون دل هایی که خورده و زخم هایی که بر پیکرش بر اثر دوری جگر گوشه اش پدید آمده بود، از اینکه با هر زنگ درب خانه  با شوق وصف ناپذیری فکر می کرد که از فرزندش خبر خوشحال کننده ای آورده اند ولی طولی نمی کشید که آن شادی و خوشحالیش به یاس تبدیل می شد.

این ها همگی زخم های چرکینی است که رجوی باعث و بانی آن می باشد، زیرا اوست که مانع دیدار خانواده ها با فرزندانشان گشته است، اگر که رجوی نبود قطعا خیلی از مشکلاتی که این خانواده ها هم اکنون با آن ها درگیر هستند وجود نداشت.

پدر خانواده در صحبت هایش می گفت هر کاری که به ذهنم خطور میکرد انجام داده ام، هر کاری که می شد را دنبالش رفتم ولی سرخورده تر از هر دفعه و دست از پا دراز تر برگشتم.

پدر با صدایی لرزان و نا امید تعریف می کرد که واقعا از دولت کمک های زیادی دریافت کرده است که بتواند به فرزندش دسترسی داشته باشد ولی تنها یک عامل بود که اجازه نمی داد تا این آرزوی دیرینه محقق گردد و آن افکار شیطانی رجوی بود که مانع این دیدار و تماس می شد.

هنگام خداحافظی در کنار درب خانه شان یک نیسان آبی رنگ و  بسیار قدیمی به چشم می خورد. ماشینی که همچون پدر و مادر خانواده خسته و داغان به نظر می رسید. پدر با نگاهی عجیب و پر از معنا  به تنها روزی آور خانواده نگاه عمیقی کرد و دستش را روی نیسان گذاشت و گفت، حتی حاضرم این را بفروشم و خبری از بچه ام به دست بیاورم.

او تمام هست و نیستشان را می خواست بفروشد تا فقط یک خبر به دست بیاورد؛ خبر سلامتی فرزندش را.

خدایا به آسمانت بگو بگیرید، به زمین بگو که ناله ها را به آسمان منعکس کند و صدای این ناله و فریادها را به گوش جهانیان و وجدان های بیدار برساند.

نوشته: مهدیه سلطانی

انتهای پیام / فراق

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=31862