• امروز : سه شنبه - ۲۸ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 16 April - 2024

از یادادشت های سیروس غضنفری – قسمت شانزدهم و هفدهم

  • کد خبر : 2656
  • 24 می 2015 - 11:46

از یادادشت های سیروس غضنفری

عضو سابق ارتش رهائی بخش

 قسمت شانزدهم

Ghazanfari_Sirus_2

اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
بند « ش» :
بند “ش” یعنی هزار عضو شورای رهبری سازمان که کل زنان در آن هزارتا نیست ولی این عواقب را داشت که هر کس برای حفظ جان خود تلاش کند که در ماموریتهایی که در پیش بود کشته نشود ، چون این انقلابی نبود که سازمان توضیح می داد چرا که کنار زدن یک عنصر و آوردن عنصر دیگر انقلاب نامیده نمی شود یعنی برابری زن و مرد با این کار تأمین نمی شد ودروغی بیش نبود.آیا مردان تحت سیطره باشند خوب است؟! این جا عوض کردن  قلابی که برابری زن ومرد نیست!
مسعود برای حل مشکل استراتژی و سیاسی ، از پوشش انقلاب درونی استفاده کرد تا نیروها را اینطوری مشغول کرده و در اسارت خود قرار دهد . چون هر تضادی را که مطرح می کردیم حتی مسائل صنفی را به نقطه طلاق می آورد  ومیگفت مشکل تو  فکر کردن به زن است نه چیزدیگر .
با این شیوه ( ایجاد مشغولیت دائمی) توانست هم خواسته های خودش را برآورده کند و هم جلوی ریزش و انشعاب را بگیرد .
هر شکستی پیش می آمد یک بند جدیدی بوجود می آورد . حرفها همگی تکراری بود اما بنوعی بیان می کرد که گویا حرف جدیدی آورده است ومسعود در این کار که با کلمات بازی کند ، خبره بود .
ما هم در این سالها در سازمان بخاطر کلمات خسته شدیم و بخاطر آن به نفرات مارک ” روی پای خود” می زدند ، یعنی نفری که پانزده ، شانزده سال در تشکیلات بود با زدن مارک روی پای خود می خواستند زیر آب همه چیز را بزنند و اگر نفر نمی فهمید و به این مارک افتخار نمی کرد همه چیز را از دست می داد.
اینکار را می کردند که نفر بگوید آری ، بخاطر ندادن طلاق من روی پای خود مسیرم را طی کردم و به این خاطر اینطوری شدم و آنموقع  بود که جلو جمع اورا خرد می کردند و رهبری سازمان دراین خرد کردن از همه چیز استفاده می کرد تا بتواند حرفهای خودش را بر نفرات تحمیل کند و نفرات را در بردگی خودش قرار دهد .
حتی با خواندن کتاب و گوش کردن به  رادیو هم مخالف بودند و اگر می فهمیدند ، می گفتند تو طلاق نداده ای و یا به خاطر در رفتن از تناقضات دوران دست به این کار زده ای و این باعث می شد که کسی جرأت نکند کتاب بخواند یا رادیو گوش کند چون کتاب به نفرات آگاهی می داد تا بتوانند قدرت تجزیه و تحلیل داشته باشند و رادیو هم باعث می شد تا از خارج از محیط خود اطلاعات داشته باشند و  مجبور به شنیدن حرف های دروغ سازمان نباشد .
 این امر ، انقلاب رجوی را زیر سؤال می برد و باعث می شد در درون تشکیلات محفل ایجاد شود و مسعود برای به هم زدن این محفلها ، محفل را مانند شعبه سپاه پاسداران بودن نامید ،
درواقع باید بگویم انقلاب درونی سازمان که مسعود آن را ” انقلاب مریم ” میگفت که گویا این انقلاب یک انقلاب بارندگی است وشما آن را درک نمی کنید!
اما در واقع این انقلاب درونی یک نسل کشی بود ادامه حیات را ازما سلب کرد ونمیگذاشت نسلی ازما باقی بماند!
درآن شریط ، ما این نسل کشی زیرکانه را درک نمیکردیم. چون برابر القائات شبانه روزی ،  وجود مسعود ومریم را برای خودمان همه چیز میدانستیم.
مسعود رجوی نیاز به این داشت تا خود را در عرصه سیاسی حفظ کند و برای این احتیاج  به یک تشکیلات کاملا محصور و مدار بسته داشت که کسی از آن خارج نشود و فقط آن چه را که نیاز اوست بدانند .
ایجاد بدبینی شیوه موفقی بود که دراین مراحل ازآن استفاده میشد و در این میان یک سری زوجها بودند که نسبت به هم بدبین نشده بودند آنها را هم با سلاحی بدتر به نام انقلاب مریم از هم جدا کردند و این انقلاب موسوم به تشکیلات بارندگی بود وبا این انقلاب دیگر کسی نمی توانست از نسل کشی صحبت کند و همانطور هم شد . یک سری در اول انقلاب سرکوب شدند و سری دیگر که بی خبر ازهمه چیز بودند در حصار بسته رجوی گرفتارتر شدند و رجوی از این تشکیلات بسته استفاده نمود تا بی اعتمادی را در میان نفرات بیشتر کند و بدین ترتیب هیچ کس با همدیگر حرف نمی زد و بعد از آن هر کس سؤال داشت فقط باید از مسئول خود جواب می گرفت .
 در آن شرایط پیش آمده یک سری بودند که با ریختن  اشک تمساح وطرح این مسئله که بچه ها را باید در یک مکان امن برد و از خانواده ها جدا کرد وارد عمل شدند .
پدر ومادرها  در لحظه اول به این کار  با دید مثبت نگاه می کرد و فکر میکردند که مریم ومسعود به آنها خیلی لطف کرده که بچه هایشان رااز عراق درحال جنگ به مکان امنی برده و شاید فردا خودشان هم برای دیدن بچه ها به آن مکان بروند.
ولی خبیثانه بودن این شگرد رجوی در آن شرایط برای خیلی ها روشن بود اما سرکوب درون تشکیلاتی نمی گذاشت بیان کنند و آن چیزی که نباید می شد، شد.
رجوی بعد از آن زوج ها را از هم جدا کرد و جلوی ازدیاد نسل را گرفت وحتی اگر زنها در آن اوایل از همسرانشان باردار بودند سقط جنین کردند که به انقلاب مریم نزدیک شوند ، از آن گذشته راه دیگری هم برای آنها وجود نداشت چون از هم صحبت وهمسر خود جدا شده بودند و برای تضمین آینده خود دست به دامن مریم شده بودند .
در اینجا باید پرسید آیا این نسل کشی نیست؟اگر نیست ما را توجیه کنید و اگر هست باید سران فرقه که امروز در فرانسه هستند، به خاطر این جنایت و نسل کشی پاسخ گو باشند .
بعد از چند سال همان مریم دست به تاکتیک دیگر زد و آن در آوردن رحم زنها بود . شاید برای کسانی که مثل من در آن فرقه بزرگ شده اند این مسائل عادی باشد ، چون القاء فکری بر ما تحمیل شده بود و آن این بود که انقلاب مریم نسل آینده ماست و ما هم این را قبول کرده بودیم چون توجیه و القاء این بود که اگر کسی مریم را داشته باشد نسل آن در دنیا ماندگار است .
 امروز که به این مسئله فکر می کنم شاید باور نکنید که مریم باعث جدایی ما از همه چیز بوده است وادامه حیات  ما در آنجا با وصل به او ممکن بوده است و اگر این نبود در نمازخانه در جلو نفرات عکس مریم و مسعود را نمی زدیم ، به عبارتی تمام عبادات ما به آنها بوده است . در لحظه اول برای آدمی سؤال پیش می آید که مگرگذاشتن عکس در قبله یک نوع بت پرستی نیست ولی جواب دهنده ها توجیه می کردند ، این عشق است که امروز با عکس در همه جا به محتوا می رسیم و آن محتوا همان قبول بدون چون و چرای مریم است!
آیا در این شرایط قرار گرفته اید که هر روز به شما یک چیزی بگویند به طوری که شما به دانسته خود شک کنید و گفته آنها را باور کنید درهرصورت ما اینطور شده ایم که هر روز به ما القاء شده که هر کس از مریم جداست مرده است و ماهم ازسر ناچاری بپذیریم!
مریم در سازمان سمبل فرقه ای ما بود و طوری به ما القاء شده بود که نفس کشیدن و زنده ماندن خود را ازآن اومی دانستیم ودرغیر این صورت خود را مرده می پنداشتیم!
شاید باور نکنید که این جمله ها هر روز به ما گفته می شد که ماهی در داخل آب احساس نمی کند که اورا آب حفظ کرده است و وقتی از آب بیرون می آید زنده بودن خود را وابسته به آب می بیند و آن وقت است که می میرد.
به ما هم اینطور القا کرده بودند که اگر از تشکیلات بیرون بیاییم مرده ایم و دیگر زنده ماندن برایمان سخت خواهد بود .
برای کسی که در آن فرقه نبوده این سؤال پیش می آید که چرا آنها در آنجا هستند ؟ جواب این است که  امید و همه چیز را از دست داده اند و با ماندن در آنجا احساس می کنند هنوز زنده هستند . دراصل مردگان متحرکی هستند که میترسند با جدایی ازتشکیلات این شانس مرده ی متحرک بودن را هم ازدست بدهند!
نسلی که مریم رجوی عمرش را تباه کرد و آینده آنها را خراب کرده هنوز هم در ناباوری دست به کارهایی می زنند که ناراحت کننده است چنان که یکی از جداشده ها که خود را به خارجه رسانده بود علیرغم وضعیت کاری که در آنجا داشت وخیلی ها دوست دارند که به آنجا برسند ، خودکشی کرد !!  
عکس نفرات شورای رهبری اول: از۱۲ نفربه ۲۴ نفر رسیده بود و بنظر آنها این یک رویش حساب می شد.


از یادادشت های سیروس غضنفری

عضو سابق ارتش رهائی بخش

 قسمت هفدهم

اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
بند «ر» :
 طبق یکی از بندهایی که در درون تشکیلات رجوی  معترضین رابا آن سرکوب می کردند بند “ر” بود , رجوی در اوج شکست در مقابل حکومت ایران و ناامیدی از تشکیلات ، یک مانور انجام داد تا بلکه از صحنه سیاسی حذف نشود . نام آن بند “ر” است و یا بند ضد معترضین . تا آن روز تمام تناقضات نفرات درحالی که درب بسته شده و چند سال بود هیچ یک از افراد بیرون نرفته و در قرارگاه محصور بودند را رجوی با دو کار می خواست ماست مالی کند . یکی معرفی تعداد زیادی از زن ها به عنوان شورای رهبری که کار و هنر مریم بود که به بار نشست و این هنر این بود که حرمسرایی در درون فرقه برپا کند که بعداً توضیح خواهم داد و پوشش آن رهایی زن مجاهد خلق بود و جوابی به تناقضات نفرات کمپ , رجوی در جلسه شورای ملی که دیگر نفرات غریبه نداشت بجز آقای هزارخانی وخانم متین دفتری و خانم هشترودی ، با بحث های طولانی رئیس جمهور تشکیلات فرقه رجوی در شورا را معرفی کرد و رای گیری شد , در همین ماهها بود که در درون فرقه با شعر رشد ایدئولوژی در درون فرقه و بیرونی کردن انقلاب درونی در یک نشست ریاست جمهوری مریم را به نفرات موجود در فرقه اعلام کرد و مخالفت آقای هزارخانی با این کار را هم در یک نوار ویدئویی گذاشت که دیگر نفرات موقع حضور آقای هزارخانی به اطراف ایشان نروند و اگر هم کسی می رفت نگهبان یا همان عربده کشان مخصوص رجوی اجازه صحبت نمی دادند تا مشکلات درون فرقه را بگویند .
رجوی آن روز روی سن در حالی که چوبی در دست  داشت . اینطور بیان  کرد که : انقلاب مریم بیرونی شد و بورژوا و ارتجاع دیگر نمی توانند به پای شما برسند . در آینده خواهید دید که انقلاب واقعی است و صوری نیست , رجوی این را درست گفته بود و انقلاب مریم فقط برای او واقعی بود طوری که توانسته بود با سرکوب درون تشکیلات حرمسرای خود را مخفی نگه دارد و کسی به خود اجازه نمی داد که نفس و از بت بزرگ برای نفس کشیدن اجازه دریافت می کرد . بعد از چندی مریم را با نفراتی که انتخاب کرده بودند به فرانسه فرستاد و باید پرسیده شود پولهایی که در فرانسه هزینه می شد رجوی از کجا آورده بود ؟ الان دیگر مثل ۱۰ سال پیش نیست برای پول توضیح بدهیم . پول از کمک مالی اروپائی ها و یا …… که نفرات در خیابانها جمع می کردند نبود . پولهایی بود که صدام گونی , گونی به مسعود می داد و مسعود برای بدست آوردن این موقعیت در خارجه قبلاً مزدوری او را کرده بود و در داستان کردکشی موقعیتش را در مقابل صدام بالا برده بود و می دانست که  مشکل هزینه ها حل است و  بنابراین مریم هرروز یک کنسرت و ……  برپا می کرد و به نفرات برای شرکت در کنسرت پول می داد و این پولها از  محل کمک مالی  ویا جمع آوری پول در خارجه نبود و  این گدایی ها فقط پوششی بود که همه فکر کنند نفرات در خیابانها پول جمع می کنند و هواداران را احساساتی کنند ولی دراصل پولها از عراق به آنجا می رفت و به هر حال امروز برای خیلی ها روشن است .
از طرفی  با رفتن مریم رجوی در داخل تشکیلات یک فضای رادیکالی ایجاد کرد و گفت الان با کسی شوخی ندارم مریم را خط اول جبهه فرستادم تا راه سرنگونی را حل کند و در آن موقع مسعود می خواست شکستی که در شورای ملی در سال ۶۲ خورده بود را با عوض کردن چهره مجدداً در خارجه حل کند ولی اپوزیسینهای خارجه نشین هم می دانستند که مار افعی کبوتر نمی زاید به همین خاطر مریم با جمع کردن چند خواننده توانست یکی دو ماه تبلیغات را انجام دهد ولی بعداً آنها هم یکی پس از دیگری رفتند و مجدداً شعر همبستگی ملی در فرانسه سرخورده ماند .
نفراتی که با مریم به خارجه رفته بودند یکی پس از دیگری از تشکیلات فرار می کردند و این کار باعث شد که مریم با  اعلام انقلاب درونی جدید خواست جلوی ریزش در خارجه را بگیرد تا بقیه را که دورش هستند به سوی زندان اشرف روانه کند و بیشتر از این آبرو ریزی نشود و نام آن نشست معروف به نشست های  دیک است که در تشکیلات بعد از آمدن مریم به پا شد و قبل از آن در خارجه این را جاری کرد و با فریب نفرات که شما باید پیام مریم و نسرین را به رزمندگان اشرف برسانید ، روز به روز آنها را به عراق روانه کرد.
 وقتی رهبر فرقه دید که دیگر در خارجه حتی نیروهای خود را هم نمی تواند فریب دهد به سیم آخر زده و گفت هر کس با ما نیست بر علیه ماست , اگرچه رجوی خیلی تلاش کرد که دوصفت گرفته اش ( بسته کردن گروه ومزدوری) را ازخود دورکند، توفیقی درآن نیافت!
وقتی  آقای خاتمی روی کار آمد, هم در بین هواداران و هم در درون تشکیلات طوری شکاف ایجاد شد که رجوی خودش گفت کارکرد شما در درون تشکیلات مثل کارکرد سپاه پاسداران می باشد و درون تشکیلات را پوک کردید این بود که نشست های دیگ مکمل انقلاب شد و در درون فرقه هر روز باید فاکت های غسل و عملیات جاری برپا می شد .
اما رجوی دیگر رابطه دوستانه نفرات را با هر اهرمی نتوانست به هم بزند و آمد یک مار به وسط انداخت که هر کس موضع نگیرد یعنی با آن نفر هم محفل است و یا عضو سپاه پاسداران ولی این کار باعث شد محفل بیشتر شود و مخفی کاریها بیشتر شد!
نفرات قبل ازجلسه قرار می گذاشتند تو فلان فاکت را بخوان  و من بر علیه تو موضع می گیرم ولی ناراحت نشو . باید گفت خوره به تشکیلات فرقه از زمان شروع این نشست ها افتاد و دیگر ایدئولوژی تشکیلات شد  ایدئولوژی فرقه ای.
در این ایام تمام رهبران و مسئولین سازمان مثل قبل نبودند و هر موقع می دیدی   که مثل معتادها در حال خمیازه  کشیدن هستند . اگرچه رجوی می دانست ولی میگفت که تلاش آنقدر است که مسئولین وقتی یکجا می نشینند چرت می زنند . دیگر نمی گفت که تشکیلات یک خوره دارد و ریشه  این خوره رانمی کند .
در این سرفصل ها بود که خودسوزی , خود کشی , دعوا و… سراپای تشکیلات رجوی را فراگرفت و چون درب بسته بود و قولی که به نفرات داده بودند عملی نشده بود و ایدئولوژی چپ مارکسیست وجود خارجی نداشت وتنها رابطه فرقه ای در مناسبات بود که  لمس میشد , دیگر نیاز نبود بگویی سازمان وجود ندارد و ما مثل فرقه ها هستیم چون همه چیز روشن و واضح بود و  از تناقضات همه روشن بود که دیگر ایدئولوژی روی نفرات تاثیر ندارد . اگرچه مریم , مسعود را به عنوان رهبرعقیدتی معرفی کرده بود اما چاقوی رهبری عقیدتی دیگر برش نداشت چرا؟ بدلیل اینکه مسعود در درون مناسبات به خاطر صدام بیش از حد رادیکالی حرکت کرد و دیگر نفرات به جان آمدند و این باعث شد ارزش خودش را از دست بدهد و از طرف دیگر  خبر رابطه های غیر اخلاقی رجوی در درون تشکیلات به محفل های نفرات درزکرد  که مثلا گفته میشد: شنیدی مسعود به زنها گردنبند داده , شنیدی دخترها جلوی مسعود می رقصند و شنیدی فلان شخص سربه نیست شده است , امروز صحت این اخبار کاملا روشن شده ودرآن موقع اگرچه نفرات از ترس جان خود بروز نمی دادند اما کارکرد آن در مناسبات دیده می شد و باعث شد که دیگر رجوی جلوی خودسوزی , خودزنی و … را نتواند بگیرد و سازمان در آن سال به پایان عمر نزدیک می شد و سقوط صدام این کار را سهولت داد.
 اما اگر صدام هم در عراق وجود داشت سازمان دیگر به پایان راهش رسیده بود چون نیروی محرکه دیگری وجود نداشت و با تعداد انگشت شماری از زنها که تازه شورای رهبری شده بودند نمی شد در نیروها محرکه  ایجاد کرد و آن زنان شورای رهبری هم دیگر ارزشی در دید نیروها نداشتند طوری که بین نفرات برای آنها حرف و حدیث در می آوردند و این حرف و حدیث ها تشکیلات آهنی را به تشکیلات پنبه ای تبدیل نمود و اگر برای دوستان موجودم در تشکیلات مشکلی پیش نمی آمد اسم تمام نفرات را می آوردم چه قدیمی و چه جدید که روز شماری می کردند یک عملیات بشود و خودشان را به حکومت ایران معرفی کنند و در ایران زندانی شوند ولی در مناسبات رجوی نمانند . حساب کنید که حدود ۱۰۰ نفر از ۱۲۰ نفر اینطور فکر کنند و در مناسبات به عملکرد رجوی معترض باشند چه نتیجه ای ازاین وضع بدست میآمد؟
 شاید این سوال در ذهنها باشد چرا نفرات بعد از سقوط صدام و در زمان حضور آمریکاییها جدا نشدند ؟ برای اینکه افراد دیگر دوست ندارند آویزان خانواده باشند و زخم زبان دریافت دارند و به همین خاطر منتظر راه دوم هستند که همگان به خارجه بروند و این است که آنها را در زندان نگه داشته و می توانم نام صدها نفر را که دوست بودم و از  ته قلب او خبر دارم  ومیدانم که آنها فقط خارجه را انتخاب کردند و ماندند و دیگر اینکه فکر میکردند همه جداشده ها یا مرده اند و یا در زندان جمهوری اسلامی هستند ولی اگر خبر داشتند که جداشده ها در ایران هرکدام یک زندگی مناسب و موفق دارند , الان در مناسبات کسی نبود به جز چند نفر !
بررسی کنید که ازسال ۶۹ تا۸۳ چند  فرار های موفقی داشتیم وآنرا مقایسه کنید با این آمار در بعداز حضور خانواده ها .
 آن موقع حرف های مرا تایید خواهید کرد , امروزه یکسری خانواده ها وجود دارند که با صدای خاموش خود پیامی را به داخل می دهند و آن یخ را در درون نفرات ذوب می کنند و نفرات می دانند که اگر فرار کنند نه دست آمریکاییها خواهند بود و نه عراق خود را به خانواده خواهند رساند به خاطر آن روحیه فرار می کنند .
اگر این حضور در ۴جهت قرارگاه بود الان فرار ۴برابر بیشتر بود چون موقعیت محل اسکان نیروها و مقرها طوری است که نفرات تا خود را به درب خروجی برساند باید هفت خان رستم را رد کند اما اگر چهار جهت بود راحت تر طرح فرار را می ریختند به هر حال باید خانواده ها را ستود که برای آزادی فرزندانشان شب و روز ندارند و همه شان برای رفتن به آنجا روزشماری می کنند تا فرزندانشان را از اسارت رجوی آزاد کنند واین خانواده هابودند که رجوی ناچار شد تخلیه قراگاه اشرف را بپذیرد چنانکه می دانید رجوی یک روز می گفت اشرف نمی جنبد ولی آخر تخلیه شد والان یک سری را برای فروش وسایل در آن نگه داشته واین هم بهانه بیش نیست اگر چه نفرات تماماً درکمپ به نام لیبرتی هستند ولی امروزه نفرات می توانند راحتر خود را به صلیب سرخ معرفی کنند وهمین هم است که رجوی موقع وارد شدن نفرات صلیب سرخ همه را به داخل می برد تا کسی نتواند از دست ش فرار کند .
بلی یک روز انقلاب وجود نداشت و احترامات و تشکیلات سر جای خود بود اما انقلاب طلاق و ازدواج کاری کرد که نیروها هوشیارشوند و بدانند که طلاق و ازدواج مسعود و مریم زاییده یک فساد اخلاقی تشکیلاتی است که رهبر آمد وغرق آن شد و برای اینکه به این فساد اخلاقی  موجود در تشکیلات سمت و سو بدهد نام آن را انقلاب گذاشت و چون زن در آن وجود داشت نام آنرا رهایی زن مجاهد خلق نامید.
 رجوی تشکیلات را با این حماقت ها به نقطه ای رساند که همان نفرات الان در زندان روزشماری می کنند که فردا دولت عراق ما را از این اسارتگاه آزاد کند و حرفی داشته باشیم که با زور ما را از آنجا بیرون کردند .
آری دغلکاری و مزدوری در یک نقطه خودش را رومیکند و امروز برای همه روشن است که رجوی یک فرد انقلابی نبوده و هرگز هم برای آزادی نجنگیده است بلکه کارهایش به خاطر منافع فردی خود بوده و به همین خاطر بعد از صدام نتوانست راهی برای بن بست سیاسی ونظامی که در آن مانده بود باز کند و همه چیز را تمام شده میدانست و فکر می کرد که اگر پای یکی از نفرات به خارجه برسد من دیگر جایی ندارم و دیدید که بعد از ۶ سال این فرقه در خارجه به چه روزی افتاده است که علناً از دولت اسرائیل حمایت می کند تا از طریق او کمی در برابر افکار عمومی خودی نشان دهد ولی چنانچه دیدید حدود ۲۰ نفر ازافراد او در مقابل مقر سازمان ملل علیه رئیس جمهوری ایران به اعتراض آمده بودند و این برای او شکست است نه پیروزی ,
 می شود زندگی را مجدداً برپا نمود , میشود مال از دست رفته رامجدداً به دست آورد , می شود تمام مسائل را عوض کرد ولی افسوس نمی شود عمر از دست رفته را بدست آورد . و این ظلمی است که رجوی بر آن نفرات در اسارتگاه کرده است .
وقتی فرقه ها نتوانند بین نفرات حرفشان را بقبولانند آن را از طریق فشاربر کرسی می نشانند و رجوی هم بعد از به پایان رسیدن عمر ایدئولوژی خود جز لکه سیاه چیزی در پرونده ایشان نمی بینیم . در درون با سرکوب نفرات , مچ گیری ها برای سرپوش گذاشتن بر حرمسرای خود و در بیرون برای بدست آوردن موقعیت دست به مزدوری زدن ، این است آینده یک رهبر که بعد از جدایی از مردم به این روز افتاده است که خود را در فساد اخلاقی غرق کرد اما اینطور نشد و امروز برای خانواده ها در ایران و برای هواداران در خارجه و برای نیروها در کمپ اشرف ولیبرتی روشن شده است که دیگر پایان راه فریب کاری و مخفی کاری است و مسئله مزدوری با نام آزادی , دموکراتیک , اپوزیسیون و….. تمام شده است و امروز برای بدست آوردن موقعیت دست به دامان لابی های صهیونسیتها شده است و آن هم راه حل مشکل این رهبر  الکی خوش نخواهد بود .
رجوی که در درون تشکیلات خوره احساس کرد هرروز یک بازی درآورد و نام آن سرفصل را سال “س” (مرحله سرنگونی) اعلام کرد ولی در عرض ۴ سال رجوی فقط توانست بر ملت ایران ( خانواده ها) ظلم کند نه چیز دیگر ونحوه ی آن در فصل بعدی آورده می شود .
ازسال ۱۳۷۲ فضای سیاسی ایران طوری شد که رجوی حتی با چهره عوض کردن هم نتوانست در کشورهای غربی قدعلم کند چون تمام شعارهایی که رجوی علیه ایران می داد انتخابات بعدی ایران  آن را تخته کرد . رجوی می گفت اعدام برای سیاسی ها وجود دارد ، از این طرف اعلام شد درب زندانها برای بازدید باز است ومی گفت باید از اعدامی ها سوال کنید اگر سیاسی باشند که آنها درست می گویند و مسئله حقوق بشری و…. حل شد و رجوی دید که در غرب کسی به اینها تره خرد نمی کند و مریم هم که در خط اول جهبه رفته بود راه را برای سرنگونی باز کند به بن بست خورد و دید که راه سرنگونی بسته است و طوری بسته شده که حتی رقص رهائی زن مجاهد که صف تا تهران را ایجاد کرده بود و یا کنسرت های مریم با شعار آزادی زن یا همبستگی برای سرنگونی , جبهه آزادی برای زن ها در ایران جواب نداد و دست از پا درازتر به اشرف برگشت و این برگشت را رجوی جشن گرفت که زمینه  سیاسی برای سرنگونی توسط مریم فراهم شده و شما نیروها باید راه را برای وصل مقاومت با مردم از طریق مرز ایران و عراق باز کنید و این به معنای رفتن به دنبال نخود سیاه بود تا خودش در آرامش رقص رهائی باشد و برای به هم زدن پیروزی مردم در انتخابات ۷۶ که رجوی را خیلی ناراحت و عصبی کرده بود دست به عملیاتهای کور زد که چند نفر از شهروندان ایرانی هم در آن عملیات ها خسارت دیده و یا کشته و زخمی شدند . رجوی یک چیز را می دانست اما دیگر به خود اجازه نمی داد که بگوید تاریخ مصرف شعارها به پایان رسیده است و الان تکرار شعارها به نفع ما نیست به همین خاطر سرکوب در درون فرقه به اوج رسید . شما حساب کنید که یک نفر حدود ۲۰ سال در درون تشکیلات باشد ولی به آن اعتماد نشود چه اتفاقی می افتد . در درون فرقه هم اینطور است مثلاً  تعدادی ازاعضای شورای ملی مقاومت حدود ۲۷ الی ۲۸ سال با این گروه آمده , اگرچه نباید به آنها گفت عضو شورا , اما صوری هم شده باید رجوی به آنها اعتماد می کرد اما به آنها با دید وصله ی  نچسب نگاه می کرد و موقع حضورشان در عراق حتی در آن سالها که درب بسته بود نمی گذاشت با نفرات قرارگاه باشند و می گفت چون  در آموزش هستند وقت دیدار ندارند .
او می دانست که اگر نفرات کمپ اشرف مشکلات و سرکوب ها را با آقای هزارخانی , خانم متین دفتری و هشترودی  در میان بگذارند داستان دیگری خواهد شد و به همین خاطر اجازه حضور ازآنها گرفته شده بود و چون در خارجه آزادتر بودند و می توانستند جلوی خیلی چیزها را در اشرف بگیرند و رهبر فرقه می دانست که حضور آنها در بین نفرات به شل شدن سرکوب در داخل خواهد انجامید به همین خاطر در حضور اندک نفراتی که مریم و مسئولین انتخاب می کردند در کنار آنها به عنوان محافظ اعضای شورای ملی مقاومت عمل می کردند و این چهره فریبکارانه همیشه در رهبران دیکتاتور و استبداد و رهبران فرقه ها وجود دارد . بلی لاپوشانی رجوی برای اعضا در همه کار های او وجود داشت و از حضور خانم هشترودی ، حتی در جلسه شورای ملی هم راضی نبودند چرا که به مریم به عنوان یک زن نگاه می کرد و او را به عنوان بت زنها ونفر برتر قبول نداشت و چون در فرقه باید بت بزرگ (مریم) را پرستش می کردی و او آن را قبول نداشت, به همین خاطر راضی نبودند ایشان در جلسه های شورا حضور داشته باشد .
 اما حرف من اینها نبود بحث درون فرقه مرا به سمت شورا و اعضای آن کشاند تا بتوانم بحث اصلی را بیشتر و راحت تر توضیح دهم . رجوی بعد از برگشت مریم برای اینکه در درون تشکیلات فرقه بگوید من شکست نخورده ام دست به یک انقلاب به نام دیگ زد وآن را پایان اختفاء اعلام کرد و مقرهای موجود در وسط فیلق ها را فعال نمود و تعداد انگشت شماری را برای شناسایی مرز می فرستاد و اسم آن را عملیات های سحر گذاشته بود ( مرحله سرنگونی حکومت ایران ) و قرار بود راه را برای وصل ملت ایران به کمپ اشرف، قلعه اسرای تاریخ باز کنند که نشد و شعار را عوض کرد  و اینبار شناسائی برای تهاجم را اعلام نمود که روزانه ۱۰ نفر درجبهه های سابق ایران و عراق مشغول باز کردن معبر یا گذرگاه بودند و بقیه نیروها فکر می کردند واقعاً در مرحله سرنگونی است و آن اندک نفرات در جبهه ها شناسائی می کردند و یا معبر باز می کردند و این مرحله اگرچه برای  تقویت روحیه افراد ناامید فرقه بود، اما چون شعارها عملی نشد نفرات ناامیدتر از قبل شدند و حرکت های دیگری در بین آنان پیش آمد و چون رجوی در این مدت برای نفرات در میدان مینهای سابق قتل گاه ایجاد کرده بود واز طرفی هم به برای شناسائی و باز کردن میدان مین نمی توانست نفرات بیشتری ببرد می ترسید فرار کنند .
 بعد از این ماجرا های تلخ  بود که در نشستها ، درب ها را می بستند و یا در بیرون به نفرات تذکر داده می شد , چرا بیرون هستی و …. .چون کسی علاقه به صحبت های رجوی نداشت و می گفتند که صحبت ها تازگی ندارد و این حتی با فریب نفرات در ترکیه و پاکستان که به قرارگاه آمده بودند هم نتوانست توشه ای برای فرقه باشد . فشار آنقدر روی نفرات بالا بود که اگر رجوی یک لحظه اشتباه می کرد و فشار را از روی نفرات برمی داشت همه چیز تمام شده بود , برنامه کار از صبح ساعت ۶ تا ۱۱ شب بود . هر روز نشست های انتقادی ,غسل روزانه , غسل هفتگی , نشست سرکوب جمعی و عملیات جاری راه انداخته بودند که بتوانند نفرات را زیر ذربین خود نگه دارند . هرکس مریض می شد باید اول بیدار می شد و می رفت به بیرون از آسایشگاه و بعداً اگر اجازه می دادند به دکتر برود و اگر تشخیص داده می شد که بیماری حاد است و احتیاج به استراحت دارد استراحت داده می شد آن هم فقط ۱ روز چون دکترها هم توجیه شده مریم بودند و به آنها هم گفته شده بود مریض نداریم فقط بهانه است . دکترها هم کسی را معالجه نمی کردند فقط می گفتند چیزی نیست چون مریم گفته بود باید آنقدر کار کنند تا در کار بمیرند پس تا  لحظه ی مرگ دکتر نیاز نبود و به افراد یکه کمردرد و….. داشتند مارک میزدند که شما مشکل “ج” دارید به خاطر آن است .
 اینجا روشن می شود که تحمل فشاردرون فرقه تا چه حدی برای نفرات سخت بود .
 برای سرگرم کردن, کارهای یدی ایجاد می کردند تا نفرات از فشار کار خسته و مغزشان کار نکند و فکرش فقط برای استراحت باشد و نام این عمل شکوفائی انقلاب بود که این داستان باعث شد نفرات فساد اخلاقی مسعود را بدانند .آن روزها فقط اندک افرادی دراین مورد صحبت می کردند و نام این هم محفل بود ولی امروز چه ؟ آیا رجوی می تواند به اینها پاسخی داشته باشد . اگر دارد باید بدهد تا دیگران را قانع کند ولی می دانم که رجوی جوابی ندارد چون تمام این کارها برای آزادی و … نبود بلکه برای خودش بود که راضی بود در داخل قرارگاه همه نفرات  بمیرند ولی کسی به بیرون از کمپ فرقه  پا نگذارد و اینطور شد که سربه نیست  کردن افراد  شروع شد. نفرات قرارگاه شانس آوردند که داستان ۱۱ سپتامبر پیش آمد و دولت صدام سقوط کرد وگرنه الان رجوی آنها را درو کرده بود .
بلی امروز کف از روی آب کنار رفته  و مشخص شد که در درون تشکیلات چه اتفاقاتی افتاده است طوری که دولت آمریکا هم به پاره ای ازاین مسائل اذعان دارد وباوجود این چرا حمایت می کند؟
 به خاطر فشار لابی هاست برای باج گیری اما کارت سوخته دیگر باجگیری ندارد و آمریکا خود بهتر می داند که در میان مردم ایران این فرقه اساساً جایی ندارد و بازی با کارت سوخته تکراری است و این باعث شد که ارتش آمریکا کمپ اشرف را به نیروهای عراقی تحویل بدهد و دیگر بازوی نظامی فرقه نتواند عملی انجام دهد . اگرچه برای دولت عراق مشکل خواهد بود چرا که بعثی ها راضی نیستند این گروه از عراق خارج شود چون بعثی ها توسط این گروه حمایت مالی می شوند ولی تنها راه برای این گروه این است که خود مقر را خالی کنند . بعثی های موجود در عراق و یا جنگ طلبان عراقی خود می دانند که دیگر در عراق حضور فرقه ای به نام سازمان مجاهدین ناراضی کردن ملت عراق و بخصوص کردها خواهد بود پس رجوی باید بداند موضع گیری علیه دولت عراق زوزه ای  بیش نیست و مصرف روحیه دادن به نفرات زندانی  گرفتارکه از خارج کمپ  اطلاعی ندارند که درنهایت این نیز نتیجه ای نخواهد داد.
ادامه دارد
 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=2656

نوشته های مشابه

03آوریل
آرزو دارم به آغوش خانواده برگردی
پیام نوروزی فریده پرورش به برادر خود در فرقه رجوی

آرزو دارم به آغوش خانواده برگردی

28مارس
فقط به امید دیدار فرزندم زندگی می‌کنم
مهرویه هاشمی، مادر چشم انتظار یکی از اسیران فرقه رجوی

فقط به امید دیدار فرزندم زندگی می‌کنم