سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۴۴ با مشی مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم سلطنتی حاکم، توسط پنج تن از فارغ التحصیلان دانشگاه ها از جمله محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بنیان نهاده شد که با انحراف سازمان در سال ۵۰ دو تن جداشده و سه نفر فوق باقیماندند آنها با مطالعه و الگو برداری از انقلابات شوروی، چین، ویتنام و کوبا ۶ سال به طور مخفیانه به جذب و آموزش نیرو، تهیه امکانات اولیه پرداختند تا توانستند تشکیلاتی هر چند نوپا و شکننده، اما منظمی را پایه ریزی و تقریبا آماده ورود به صحنه عمل گردند، اما درسال۱۳۵۰بطور ناگهانی و بسیار غافلگیرکننده و مشکوک به یکباره تمام کادر مرکزیت و بیش از ۹۸ درصد اعضاء آن توسط ساواک شاه دستگیر و روانه زندان گردیدند و پس از محاکمه های نمایشی، همه کادر مرکزیت به جز مسعود رجوی به جوخه های اعدام سپرده شدند.
مسعود رجوی متولد سال 1327 از شهر طبس می باشد. وی در مشهد زندگی کرده و فارغالتحصیل رشته حقوق دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۰ است.
او در سالهای 45 تا ۴۶ توسط حسین احمدیروحانی عضوگیری و به عضویت سازمان مجاهدین در آمد تا سال ۴۸ در بخش ایدئولوژی کار می کرد و در سالهای ۴۸ و ۴۹ نیز جهت آموزش به فلسطین رفت او در سال ۵۰ که سال ضربه رژیم شاه به مرکزیت سازمان بود دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. حکم وی اعدام بود که به دلیل همکاری وی با ساواک این حکم تعلیق شده و به حبس ابد تبدیل شد. او در بازجوئی، تاریخ دستگیری خود را ۴ شهریور اعلام کرده، اما در کارت بازداشتگاه متهمین، تاریخ بازداشت وی اول مرداد یعنی حدود یک ماه قبل از ضربه شهریور ذکر شده است. بنا بر گفته روزنامه حکومتی کیهان که همان زمان منتشر شد، وی اطلاعات مفصلی در مورد کادرها و اعضای بازداشت شده و نشده و نیز کروکی محل اقامت آنها را در اختیار ساواک قرار داد. تا جایی که نعمت الله نصیری، رئیس وقت سازمان امنیت، وی را از همکاران ساواک معرفی میکند. برای دلیل اعدام نشدن او به همراه سایر اعضای مرکزیت کتب و نشریات سازمان پس از انقلاب تاکید می کردند که بر اثر فشار بینالمللی و اقدامات برادرش کاظم رجوی (ساکن سوئیس) اعدام وی لغو گردید اما روزنامه کیهان آن موقع از قول نصیری بیان میدارد که: «چون در جریان تعقیب، کمال همکاری را در معرفی اعضای جمعیت به عمل آورده و در داخل سازمان نیز برای کشف کامل شبکه با مامورین همکاری نموده، به فرموده مبارک شاهانه، کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان دائم با اعمال شاقه تبدیل گردیدهاست.» (هم چنین در سند های افشا شده از اعضای ساواک به خصوص پرویز ثابتی وی دست به افشاگری جدیدی زده و اعلام نمود کاظم رجوی برادر مسعود رجوی در سوئیس در همکاری با ساواک ایران و نماینده سازمان امنیت ایران در این کشور بوده است.)
در سندی از ساواک درباره مسعودرجوی اینچنین آمده است: «نامبرده بالا [مسعود رجوی] که از محکومین سازمان باصطلاح آزادیبخش ایران وابسته به نهضت آزادی است و در دادگاه تجدید نظر نظامی به اعدام محکوم گردیده بعد از دستگیری در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضاء سازمان مکشوفه بعمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه مزبور مؤثر و مفید بوده و پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاریهای صمیمانهای با مأمورین بعمل آورده لذا به نظر این سازمان استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد.
در ادامه در مطلبی از خسرو تهرانی در باره وضعیت رجوی در زندان چنین می خوانیم:
اما آنچه در این زمان جالب توجه است این است که اگرچه مرکزیت دستگیرشده سازمان همگی در دفاع ایدئولوژیک خود، بارها از آیات قرآن و نهجالبلاغه استفاده میکردند و آمریکا و شاه را مستقیم مورد خطاب قرار میدادند ولی مسعود رجوی، دفاعیات طولانی خود را بدون «بسمالله الرحمن و الرحیم» یا «بهنام خدا» و بدون اینکه مستقیماً شاه را مورد خطاب و حمله قرار دهد انجام میدهد و در هیچ بخشی از دفاعیه خود نیز به مبارزه مسلحانه به طور مستقیم اشاره نمیکند.
او خیلی زود در زندان به عنوان باقیمانده مرکزیت توانست بچههای سازمان را حول خود جمع کند تا اینکه ماجرای سال ۵۴ و علنی شدن جریان تغییر ایدئولوژی پیش آمد و مسعود رجوی به همراه تعداد معدودی از اعضای زندانی از خطمشی و ایدئولوژی قبلی سازمان دفاع کردند و به این وسیله توانستند ضمن کنار زدن افراد ناراضی مانند محمد محمدیگرگانی و لطفاله میثمی جریان سازمان را درون زندان سازماندهی کنند. در سال ۵۷ نیز سازمان خارج از زندان در واقع واجد نیرو و پایگاه جدی نبود و نیروی او محصور درون زندان بود.
به قول مهدی خان باباتهرانی، از اعضای سابق حزب توده و از بنیانگذاران کنفدراسیون دانشجویان، بنا به موقعیت ممتازی که رجوی در سازمان داشت، امر بر او مشتبه شده بود که تمامی علم و دانش را یک جا به دست گرفته است و رهبر بلامنازع و ناجی است.
سازمان مجاهدین خلق در بدو تأسیس و گسترش تشکیلات براساس الگوی اقتباس شده از مارکسیستها مبتنی بر «سانترالیسم دموکراتیک» یا مرکزیتگرایی مبتنی بر رأی اکثریت اداره میشد. و به تاکید سازمان، پس از انقلاب افراد رهبری دقیقاً بر مبنای صلاحیتهای واقعی مشخص میشدند. اما برخی معتقدند که اگر در فاصله بین سالهای ۵۷-۵۰ همان سانترالیسم بر سازمان حاکم بود در سالهای ۵۰-۴۴ یعنی زمان حضور بنیانگذاران و کادرهای اولیه، نیز دموکراتیک بودن و شورایی بودن تقدم داشت و در فاصله ۵۰ تا ۵۷ اما فردگرایی و دیکتاتوری بود که در اولویت و تقدم قرار گرفته بود. آنچنانکه سال ۵۷ تا ۵۸ را اگر دوره انتقال محسوب کنیم اما در سالهای ۵۸ تا ۶۲، این «فردگرایی» رجوی بود که بر سازمان حاکم شده بود تا آنجا که در سال ۱۳۶۳، «فرقهگرایی» در سازمان بهصورت پدیدهای روشن و آشکار درآمد.
سازمان رابطه رجوی و اعضا را همچون «کوهنورد» و «راهنما» میدانست و اعتقاد داشت که برای دوری از آنارشیسم و لیبرالیسم اعضا میبایست از مرکزیت تبعیت محض داشته باشند. لذا در تبیین نسبت بین مرکزیت و دموکراسی، سازمان تصریح میکرد که «تقدم با مرکزیت» است. اولویت و تقدم مرکزیتگرایی در طول حیات سازمان – از بدو تشکیل تاکنون – کارکردها و آثار بنیادین مختلفی از جهات ایدئولوژیک، تشکیلاتی و روانی داشته است.
در اواخر سال ۵۰ و سال ۵۱ رهبران سازمان و کادر مرکزی اعلام شدند. اتفاقات بیرون و درون زندان در نهایت امر باعث شد که دو تن از اعضای سازمان یعنی مسعود رجوی و موسی خیابانی در تشکیلات داخل زندان بالا بیایند. این دو نفر بهرغم اختلافات و تشتت اعضا توانستند با اعمال فشار و جوسازی رهبری را به دست گیرند و گروهی از اعضا را گرد خود جمع کنند و مدعی شوند که وارثان اصلی و حقیقی آنها هستند. آنها توسط مرکزیت درون زندان و به وسیله توجیه کردن افراد، تشکیلات جدیدی را پایهریزی و افراد مخالف را حذف کردند و این نمایشگر همان توجه به مرکزیتگرایی بود که از سال ۱۳۵۷ به بعد آنها نام جنبش ملی مجاهدین و سپس سازمان مجاهدین خلق را به خود اختصاص دادند.
این جمع شامل مسعود رجوی، موسی خیابانی، علی زرکش، مهدی ابریشمچی، محمود احمدی، محمود عطایی، مهدی خداییصفت و محمدرضا سعادتی میشد که روی سعادتی البته باید تاکید ویژه کرد چرا که او نقش بسیار مهمی در شکلگیری جریان فوق داشت. اگرچه حرف اصلی را مسعود و موسی میزدند و افرادی مانند میثمی و محمدمهدی گرگانی را نیز کاملاً بایکوت کرده بودند.
از این مقطع به بعد روشهای جدیدی در رهبری سازمان به کار گرفته شد. این روشها براساس روانشناسی فردی این دو نفر – مسعود و موسی – و به قول خودشان مبتنی بر ضربه سال ۵۰ و جریانات سال ۵۴ بود و به این ترتیب جمع منسجمی با ۳۰ تا ۴۰ عضو در زندان با مرکزیت مسعود و سپس موسی شکل گرفت.
مرکزیتگرایی در سالهای ۵۱ تا ۵۷ در دنیایی کوچک بهنام زندان و در روابطی بسیار محدود، تعمیق پیدا کرد و در فرهنگ سازمان نهادینه شد. آنچنانکه «مرکزیت» با یک تعهد بسیار عاطفی و روانی و برحسب سلسله مراتب شدیدترین صورت خود را پیدا کرد و از لحاظ فکری نیز به اشتراک ایدئولوژیک اعضای زندان منجر شد و در نتیجه از لحاظ رفتاری نیز بسیاری از اعضا درون زندان تحت تأثیر این دو نفر قرار داشتند و حتی ادبیات کلامی اعضا نیز شبیه ادبیات رهبری شده بود و البته این نحوه رفتار و این اشتراک شخصیتی، با بایکوت، تحقیر و سرکوب روحی عناصر منتقد همراه بود و ساواک نیز این مساله را تشدید میکرد. به عنوان مثال در سال ۵۴ که سال آشکار شدن تغییر ایدئولوژی تعدادی از اعضای سازمان بود و مسائلی درباره دستگیری وحید افراخته و محسن خاموشی و تعداد دیگری از اعضا مطرح بود، لطفالله مثیمی با مجروحیت شدید و نابینایی ناشی از انفجار در منزل تیمی به زندان قصر آمد. در اینزمان، جریان رجوی طی برنامهای حساب شده با انتقال محمدرضا سعادتی معروف به «سیکو» از زندان اوین به زندان قصر، با تلاشی فشرده و سخت و کُشنده که اینجانب نیز از نزدیک شاهد آن بودم، ۱۶ تا ۱۷ ساعت کار فشرده توجیهی روی اعضا انجام دادند تا گوی سبقت را از جریان میثمی بربایند و اعضایی مانند حسین ابریشم چی ، جواد زنجیرهفروش، علی خداییصفت و حسن صادق که گردمیثمی، جمع مستقلی را به وجود آورده بودند، به گرد خود جمع کند و نتیجتاً جریان مسعود رجوی را حاکم کند.
در این دوره تفوق «مرکزیتگرایی» بر سازمان و تشکیلات بیش از دوره اول است. تمایلات قدرتطلبانه اعضای جدید مرکزیت داخل زندان کاملا آشکار میشود. در این دوره سازمان به لحاظ تشکیلاتی فعالتر و بهلحاظ ایدئولوژیک بسیار کممایهتر شد.
با این حال اعضا به مرور در مقابل مسعود و موسی مطیعتر و منعطفتر شده بودند و درواقع آنها دو فرد اصلی تشکیلات به شمار میآمدند. با اینحال آن دو، فضای جمع را باز نمیگذاشتند و اخبار را درون زندان نیز طبقهبندی میکردند و به اعضا و هواداران با توجه به رده تشکیلاتی آنان اخبار را میرساندند. حتی با وجود آنکه تعداد کتاب در زندان بسیار محدود بود، آنها این کتابها را بهصورت طبقهبندی شده در اختیار اعضا میگذاشتند و مسئول بالاتر بود که این اجازه را میداد که فرد پایینتر چه کتابی را بخواند.
(این روحیه پست و سخیف ، مستبدانه و خودخواهانه رجوی که این چنین از درون زندان بیان می شود در سال های بعد و تاکنون در تشکیلات فرقه جاری است)
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز همین «مرکزیتگرایی» جزو اصول بنیادین تشکیلات به حساب میآمد. اما از بهمن ۵۷ تا دیماه ۵۸… به تدریج شاهد آن هستیم که فردگرایی تقدم جدیتری مییابد و بهصورت جدی در سازمان متبلور میشود و مسعود به عنوان فرد شماره یک و موسی به عنوان فرد شماره دو مطرح میشوند.
اما جریان از چه قرار بود که موجب سلطه رجوی شد:
۱- از اعضای باقیمانده سازمان تا قبل از ضربه سال ۵۰ به جز رجوی و تا حدودی خیابانی و مهدی ابریشمچی فرد دیگری نبود که به اصطلاح مرکزیت را درک کرده باشد. این دو نفر نیز در مقابل رجوی کم میآوردند و ابریشمچی توانایی تشکیلاتی لازم را در برابر رجوی نداشت و خیابانی نیز تنها یک عنصر عملیاتی و قلدرمآب بهحساب میآمد.
۲- جهانبینی، سازمان میآموخت که تنها سازمان پیشتاز، صلاحیت رهبری انقلاب را دارد و تنها رهبر سازمان پیشتاز است که میتواند انقلاب را رهبری کند. به این ترتیب تمامی جریانات و سایر افراد پیشرو و ممتاز را از منظر خود طرد کرده و قبول نداشتند.
از نگاه سازمان، انقلاب، ناقص و نارس بود و انقلاب واقعی کامل را رهبری و ایدئولوژی سازمان پیشتاز میتوانست هدایت کند. اصولاً هیچگاه لفظ انقلاب را در مورد حرکت مردم که منجربه فروپاشی رژیم پهلوی شد به کار نمیبردند، بلکه لفظ قیام و خیزش و امثال آن را بهکار میبردند. آقای منتظری در خاطرات خود میگویند که در زندان، مسعود نزد من آمد و موسی نیز نزد آقای لاهوتی رفته بود. مسعود به من میگفت شما که با آیت الله خمینی ارتباط دارید به ایشان پیغام بدهید که قیام را عقب بیندازد و به ایران نیایند تا ما بتوانیم مقدمات لازم را فراهم کنیم. آنها میگفتند که الان زمینه برای پیروزی انقلاب هست اما امام بعد از پیروزی چه خواهد کرد و حکومت را به چه کسی میتواند بدهد به جز ما که تنها نیروی مذهبی صاحب تشکیلات هستیم؟ همین صحبت را موسی خیابانی نیز با آقای لاهوتی مطرح کرده بود.
آقای منتظری البته در جواب گفته بود که من اینجا در زندان هستم و ارتباطی با آیت الله خمینی ندارم. در آن زمان سازمان، تنها خود را واجد صلاحیت رهبری میدانست و به این منظور توجیهات لازم را از قرآن و نهجالبلاغه نیز میآورد و در سلسله مقالاتی با عنوان «مفهوم صلاحیت از دیدگاه علی» به این بحث پرداخته میشد که تنها رجوی صلاحیت لازم در این خصوص را دارد.
۳- عامل دیگر مواضع آوانگارد (پیشتازنمایی) مسعود رجوی بود. رجوی در مسائل سیاسی سعی میکرد تندترین مواضع را در رقابت با چریکهای فدایی خلق اتخاذ کند و این کنش او در جبران احساس خودکمبینی شدیدش در مقابل چریکهای فدایی بود.
۴- خصوصیات فردی رجوی او را در دستیابی به موقعیت برتر تشکیلاتی موفق میکرد، خصوصیاتی که عمده آن از این قرار است:
الف – زیرکی و قدرت طلبی وی
ب- توان ژست عاطفی و احساسی
ج – ایجاد قداست برای خودش به عنوان تنها عنصر بازمانده مرکزیت سابق(درحالیکه در همکاری کامل با ساواک و عفو شده در زندان بود)
د – قدرت مغلطه و سفسطه
هـ – قدرت استفاده زیاد از اهرم تشویق و تنبیه
و – قدرت سوژهآفرینی و مساله درست کردن برای جمع که نمونه بارز آن شارلاتانیزمی به نام ازدواج ایدئولوژیک، ارتقای ایدئولوژیک و طلاق ایدئولوژیک بوده است
ز- قدرت تئوریزه کردن بحرانها که شاید این، از مهمترین موارد مورد اشاره باشد. شخص رجوی از قدرت (سفسطه) زیادی در تئوریزه کردن مسائل درونی و بحرانها برخوردار بود. یکی از توریسینهای سازمان در سالهای ۶۰ تا ۶۳ فردی است بهنام محمدحسین حبیبیخائیزی. او از کسانی است که تلاشهای زیادی برای تبیین حرکتهای غیرمتعارف سازمان انجام میداد. او در مورد ازدواج مسعود رجوی و فیروزه بنیصدر (دختر بنیصدر) نوشت که اهمیت این ازدواج را باید در پیام اسلامی و ایدئولوژیک آن جستوجو کرد و در جریان ازدواج مسعود با مریم قجر عضدانلو نیز استدلال کرد که سانترالیسم دموکراتیک واقعی همین است که توسط رهبر ارائه میشود و به جایی میرسد که «شرک به مسعود» گناهی غیرقابل بخشش است؛ چرا که به قول «ابریشمچی»: «خدا ته آسمانهاست و مسعود رو زمینه.» مسعود جابانی در کتاب «روانشناسی خشونت و ترور» در توضیح و تبیین چنین رویکرد و حالتی میگوید: «اساساً لازمه تشکیلاتی بودن در اطاعت تشکیلاتی معنی پیدا میکند و تشکیلات در خانم و آقای رجوی خلاصه میشود. از اینرو خانم رجوی میگوید: رهبری، فکر است و نیروها دست و پا. از زمانی که فرد به مناسبات حرفهای سازمان وارد میشود با هویت سازمانی، شکل ماشینی را به خود میگیرد که برایش برنامهریزی شده است فرآیند این مغزشویی به طلبکاری از مردم و بدهکاری به رهبری سازمان منجر میشود؛ رهبری که برای تمام سئوالها جواب در آستین دارد و بر همه عالم و مسائل مرتبط با آن احاطه کامل دارد.»
ادامه دارد
تهیه و تنظیم از: مریم سنجابی
انتهای پیام