• امروز : سه شنبه - ۱۱ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 30 April - 2024

مبارزه با خانواده ها مرهمی بر دردهای فرقه رجوی / کسی می تواند رهایی بخشد که خود آزاد باشد / «آزاده صبور» کدام زندانی است؟

  • کد خبر : 22774
  • 22 اکتبر 2019 - 10:23

طی ماه های اخیر، فحاشی رسانه های باند رجوی به خانواده های اسیران او بیشتر شده که البته دلیل اش را باید خودشان بگویند.

از نظر من سبب تشدید این حملات آن است که برآوردهای اولیه این باند تبهکار که آمریکا ایران را خواهد گرفت و مریم با خوشی و خرمی به همراه چند روسپی سیاسی خارجی در میدان آزادی تهران بساط جشن وسرور برپا خواهد کرد غلط ازآب درآمد و رهبر یا رهبران مجاهدین ازسر استیصال و بیکاری دوباره سراغ زخم های کهنه ی خود – که یکی ازمهمترینش مسئله ی خانواده ها بود- رفته تا با تهدید وتحقیر آنها مرهمی براین درد خود بگذارند.

غیر محتمل نیست که نامه نگاری خانواده ها به دولت فرانسه و سازمان های ذیربط جهانی، یکی ازعلت های سردی موجود روابط بین باند رجوی و دولت فرانسه باشد که آن هم باعث خشم فرقه ی رجوی بر علیه خانواده ها باشد.

در حمله ی اخیر این فرقه ی وطن فروش و مستبد به خانواده ها، این بار« آزاده  صبور» به میدان فرستاده شده تا مطالبی بر علیه خانواده ها بنویسد که مثل سایرین در یک متن شش صفحه ای این وظیفه را انجام داده و یا روسایش به جای او این کار را به عهده گرفته اند!

از نوشته ایی منسوب به این خانم بر می آید که پدرش دردهه ی ۱۳۶۰زندانی بوده است.

همچنین از این نوشته ی طولانی خانم آزاده معلوم می شود که ایشان مادری هم دارد که گویا درخواست تماس با او را داشته و یا به کمپ های فرقه رجوی مراجعه نموده و ازمناسبات ضد انسانی رجوی ناراضی است و از این سبب ، دراین نوشته، عنوان «نامادری» یافته و تحت هجمه و اهانت قرار گرفته است.

با این مقدمه ی کوتاه ، بهتر است از مطلب خود آزاده خانم هم مواردی ذکر شده وجواب مختصر ودرخوری به آنها داده شود.

آزاده صبور در رسانه های رجوی نوشته است :

« اینجا اشرف ۳ پایتخت مجاهدین و مقاومت، میعادگاه عاشقان آزادی است. زنان و مردان رهایی که جز آزادی خلقشان چیزی نمی‌خواهند و برای محقق کردن یک آرزوی مشترک تلاش می‌کنند و پیام ایستادگی بر سر آرمانشان را قبل از هرکس، روبه دشمن غرق در فساد و تباهی ».

آنجا قلعه ی مانز آلبانی است و البته شما می توانید نام دیگری هم برآن بگذارید!

آنجا جزوی ازخاک آلبانی است و پایتخت آلبانی هم تیراناست و یک کشور نمی تواند دو تا پایتخت داشته باشد!

اشرف ۳ شما حد اکثر استاتوی یک دهکده آلبانی را می تواند داشته باشد که کدخدایش مریم رجوی است و مشکل کار این است که کدخدا هم تابع بخشدار، فرماندار و … و وزارت کشور است که اگر درمورد اشرف ۳چنین نیست ، یک کار غیرطبیعی صورت گرفته و شبیهی درهیچ نقطه جهان ندارد.

به استثنای مریم، کسی در آنجا اراده و شخصیتی ندارد که بخواهد آرزویی هم داشته باشد و یا توان و اجازه تحقق این آرزو را داشته باشد!

شما هنر بزرگی بکنید، خودتان را می توانید رها کرده و بعد از سال ها زندگی دربین مردم ، موقعیت یک شهروند عادی را به دست آورید و از این رو، آزاد کردن خلق پیشکش خودتان باد.

ضمنا ، من مریم رجوی را با فرض اینکه مسعود زنده نیست یا قدرت تحرک وفعالیت ندارد ، استثنا حساب کردم وگرنه او هم قربانی مسعود رجوی است و اگر مسعود زنده باشد و ازقدرت انجام کاربرخوردار گردد ، ازاین استنا خارج می شود.

آزاده می نویسد : «تابستان سال۷۹ موقعیتی پیش آمد تا برای رسیدن به آرزوهایم به کانادا بروم. از مرز کردستان عراق از ایران خارج‌شده و به اربیل رفتم. در هتلی، در اربیل، به‌طور اتفاقی با یک خانواده ایرانی آشنا شدم. آن‌ها مرا دعوت کردند تا به خانه‌شان بروم. در منزلشان روی دیوار، عکس خواهر مریم و برادر مسعود نصب‌شده بود. مسعود سرخ‌ترین نام، که هزاران مجاهد بانام و آرمان آزادی او سر به دار شدند. »

واقعا اتفاقی؟ یا برای زندگی بهترآب دهن ات جاری شده بود که اینگونه فریب خوردی و به تور افتادی؟

کاریاب بودی یا حس بویایی ات دچار مشکل شده بود و بوی چیز دیگر را با بوی کباب عوضی گرفته بودی؟

برخلاف نظری که به تو القاء شده، مسعود رجوی تربچه ی پوکی بیشتر نبود و امثال تو نتوانستند در داخل رنگ قرمز این تربچه ی پوک، رنگ سفید ضایع شده در داخل آن را ببینند!

بازهم : « غرق در خاطرات بودم که صاحب‌خانه پرسید آیا مجاهدین را می‌شناسی؟ گفتم بله! و از آن‌ها خواستم مرا برای چند ساعت هم که شده به دیدن مجاهدین در اشرف ببرند.آن‌ها مرا به اشرف بردند. دقیقاً به خاطر دارم که در ۱۵شهریور۷۹  درخواست کردم در اشرف بمانم و نهایتاً با اصرار زیاد خودم، پذیرفته شدم»

یعنی به کانادا رفتن ات این قدر کشکی وکتره ای بود که به راحتی فراموش کردی یا اساسا این سناریو ساختگی است؟

آیا واقعا با اصرار خودت در اشرف ماندی یا باند رجوی طبق نقشه کارت را بدانجا کشاند و زمانی که به خود آمدی ، درها را بر روی خود بسته دیدی و پشیمانی بعدی ات سودی نداشت؟

درکف شیر نر و خونخواره ای / غیر تسلیم و رضا کو کاره ای؟

یک دروغ شاخدار دیگر :

« سازمان هیچ اجباری برای ماندن کسی ندارد، ما وقتی وارد سازمان شدیم همه‌چیز به ما گفته شد و من هم انتخاب کردم در سازمان بمانم و برای مردمم و رسیدن کشورم به آزادی مبارزه کنم. وقتی به عراق آمدم ۱۹سال داشتم. بهترین فرصت‌های زندگی برایم فراهم بود. اما برای آزادی کشورم، مبارزه و این مسیر را ترجیح دادم ».

نه جانم! امتحان این کار مجانی است!

سازمان اجازه دهد که تعدادی از خبرنگاران، حقوقدانان و اعضای خانواده های مصیبت دیده درکمپ مانز حاضر شوند و در فضای بدون کنترل با تک تک شما به گفتگو بنشیند تا معلوم شود جز کسانی که دستشان به خون آلوده نشده و یا به خاطر بدهی و … ، شاکی خصوصی ندارند جدا خواهند شد و اگر رهبران سازمان از این حقیقت اطلاعی نداشتند، این همه قفل فیزیکی و روانی بر درب های کمپ مانز و ذهن شما نمی زدند!

به محض اینکه کسی با مشقات فراوان جدا می شود، مزدور نامیده میشوند و از پلیس کشورهای مربوطه می خواهند که دستگیرشان کنند و آنگاه می گویید که خروج آزاد است؟

اینها تماما به  پیچ و مهره های متحرک رجوی تبدیل شده اند و چیزی به نام برادری وخواهری در مخیله ی شان نمانده و برای درک اینکه برادر و خواهر چه مفهومی دارند، تعطیل کلاس های مغزشوئی رجوی وکمک روانپزشک ضرورت مبرم دارد و فعلا مجاهدی وجود ندارد که پیک رهائی باشد و کسی می تواند رهائی بخش باشد که خود آزاد بوده و درک درستی از آزادی داشته باشد و شما بعنوان انسان های مسخ شده و بردگان و روبوت های رجوی قادر به انجام این کارها نیستید.

گزارش از: صابر تبریزی

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=22774