• امروز : شنبه - ۱ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 20 April - 2024

مصاحبه با خانم بطول سلطانی ۸-۹

  • کد خبر : 1183
  • 20 ژانویه 2015 - 7:58

گفتار هشتم: حفاظت و امنیت ترددهای رجوی 

بنیاد خانواده سحرخانم سلطانی در هر مناسباتی و با هر شکل و ساختاری همواره یک رابطه ای فراتر از آنچه از بالا تشخیص داده می شود، گاه بر عکس افرادی از لایه های پائین به حسب ضرورت هایی تمایل دارند با راس و رجوی ملاقات داشته باشند. می خواستم بینیم این نوع ارتباطات در مناسبات سازمان چه جایگاهی داشت، آیا امکان پذیر بود، و اگر پاسخ مثبت است چه انگیزه هایی آن را امکان پذیر می کرد و چه پروسه ای باید طی می شد تا یک فرد از سطح تشکیلات به ملاقات رجوی برود.

خانم سلطانییک قاعده کلی ارتباط از پائین با رهبری را با هر انگیزه و دلیلی خط قرمز تعریف می کرد. رابطه از پائین با رهبری اصلا معنی نداشت. حتی بصورت مورد و استثنا هم نداشتیم. اگر چنین درخواستی می شد، اولین واکنش نسبت به درخواست کننده این بود که فرد را می بردند قرنطینه تا چک امنیتی بشود. یعنی فرد در این وضعیت به مفهوم کامل کلمه خودش را می برد زیر شک امنیتی و پروسه خوانی. فرقی هم نمی کرد کی باشد، از چه رده و لایه و بخش و قسمتی باشد. هیچ استثنایی قائل نبودند که حساب کنند پدر این نفر در سازمان بوده و کشته شده است. چون این فرد کشته شده پیش از اینکه پدر این بچه باشد فرد رجوی و رهبری بوده یا اینکه مثلا پدری که فرزندش در سازمان کشته شده او هم حق چنین جسارتی را نداشت که درخواست ملاقات با رجوی را بدهد. هر کس این درخواست را مطرح می کرد باید برگردد و یک دوره وضعیت او از لحاظ امنیتی بررسی و بازخوانی بشود. این رابطه همیشه از بالا به پائین تعریف شده بود. به ضرورت های مختلف که رجوی تشخیص می داد. یک تبصره و توضیح حاشیه ای در این رابطه بدهم، موضوع و اهمیت آن روشن تر می شود. وقتی در بحث رهبری روی این موضوع تاکید می کردند که رهبری اساسا به پائین تر از خودش پاسخگو نیست وقتی سازمان می گوید؛ رهبری مطلقاً هیچ تعیّنی به سمت پایین را نمی تواند بپذیرد. یک معنی اش این است که هیچکس نمی تواند از پائین به بالا درخواستی بدهد. حتی اگر این درخواست یک ملاقات ساده با رهبری باشد. حتی این را هم نوعی نقض اصول می دانستند. عقیده داشتند اگر به این امور تن بدهیم به نوعی گرفتار فرمالیسم شده ایم. همیشه عکس این صورت می گرفت، یعنی همیشه این رهبری بود که احضار می کرد، سوال می کرد، مواخذه می کرد، تقبیح و نکوهش می کرد. گزارش می خواست، توضیح می خواست و یا هر طور که مایل بود با پائین تر از خودش برخورد می کرد. اگر بخواهیم دلیل این خط قرمز بودن را به نوعی باز کنیم، معنی اش این خواهد بود که بطور طبیعی وقتی کسی درخواست ملاقات از رهبری می کند یا چیزی از او می خواهد یا می خواهد درباره چیزی از او توضیح بخواهد و در هر صورت این نوعی طلبکاری از رهبری محسوب می شود. نوعی به چالش کشیدن و در صندلی مدعی نشستن تعریف و تعبیر می شود. چون شما علی القاعده وقتی وارد سازمان شده اید به عنوان یک فرمانبر و انجام دهنده و اطاعت کننده وارد شده اید. بنابراین وقتی درخواست می کنید فی النفسه به چیزی شبیه مطالبه کردن اقدام کرده اید. وقتی نفس این مطالبه خط قرمز باشد، علی القاعده مطالبه از رهبری چیزی در مدار خیلی بالاتر و به همان نسبت بستانکاری است. برای همین درخواست ملاقات هم شامل این خط قرمز می شود.

بنیاد خانواده سحریک سوال در رابطه با موضوع حفاظت و امنیت از رجوی مانده و آن بحث حفاظت و امنیت ترددهای رجوی در عراق است. اینکه جابجایی رجوی چه داخل قرارگاه اشرف و چه بیرون از آن تابع چه تشریفاتی بود، چه سلسله مراتب و نیرو و امکانات و تدارکاتی برای انجام آن بکار گرفته می شد.

خانم سلطانیمن بیشترین اطلاعی که دارم مربوط به سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۲ یعنی قبل از سقوط صدام است. در  آن موقع مسئولیت امنیت تردد رجوی از ابتدا تا انتها یعنی از نقطه آغاز حرکت تا مقصد و برگشت و مسیر تماما بعهده گیتی گیوه چی بود. بعد از لحاظ حفاظت از نقطه مقصد تا مبدا و بالعکس یعنی کل رفت و آمد مسئولیت حفاظت با محبوبه جمشیدی بود. یعنی یک مسئول حفاظت تردد داشت و یک امنیت که این را در واقع تضمین و مهر می کرد از باب اینکه این تردد مشکلی پیش نمی آورد و از لحاظ امنیتی و حفاظتی اوکی است. موقعی که قرار بود نشستی در سالن باقرزاده یا هر محلی برگزار بشود و ترددی صورت بگیرد، این تردد جزو اطلاعات بکلی سری بود و در هیچ کجا نباید مطرح می شد. فقط مسئولین حفاظت و امنیت رجوی در جریان این جابجایی بودند. البته چک و تامین امنیت مسیر و جابجایی سوژه یک موضوع جدا بود که باید قبلا تضمین می شد. اینکه مثلا چه مسیری برای تردد انتخاب بشود، در کجاهای این مسیرها نیرو و به چه اندازه و کیفیت مستقر بشود. اینکه این مسیر دارای چه نقاط کوری است و چگونه باید آنها را کنترل کرد. اینها مقوله جداگانه ای بود که حتما از روزهای قبل باید چک و ارزیابی لازم روی آن انجام می شد. مثلا این بحث بود که آیا روی مسیر جابجایی ترددهای دیگری انجام می شود یا خیر. مسئولیت این بخش بعهده نیروهای مخابرات عراق (سرویس اطلاعاتی صدام) بود. نیروهای مخفی این تردد را نیز همین مخابرات عراق بعهده داشتند. بعد در جابجایی و گشت یک لایه اسکورت پلیس بود که باز نیروهای عراقی بعهده داشتند. بعد از اینها یک لایه گشت خودی بود که متشکل از نیروهای سازمان و قسمت حفاظت و ترددات بود و به سلاح بی کی سی و کلت و نارنجک مجهز بودند. این گشت تا شعاع ده کیلومتری از سوژه محافظت می کردند. میزان این نیروها و تشخیص تعداد آنها هم بعهده یگان حفاظت ترددات بود طوری بود که بتواند این شعاع ده کیلومتری را پوشش بدهد. در بحث های قبلی هم گفتم که سه حلقه حفاظت وجود داشت که یک حلقه این حفاظت به اصطلاح گشت عادی سازی بود. یک حلقه هم حفاظت گشت نظامی بود. یک حلقه هم اسکورت نظامی که بعهده  پلیس و سیستم امنیتی عراق و یک گشت بی کی سی که نفرات خود سازمان بودند و بعد حفاظت شخصی یا بادیگارد که همراه سوژه بود. حفاظت شخصی معمولا علی رضا صدر بود یا وحید باباخانی که بصورت چرخشی عمل می کردند. گاها نفرات دیگری هم می گذاشتند. اما معمولا مسئولیت تردد با اینها بود. از خانم ها هم که محبوبه جمشیدی با زری آقاخانی همراه بودند. گاهی هم از فاطمه وطنخواه استفاده می کردند.  ولی بطور معمول پایه ثابت محبوبه جمشیدی بود که همراه سوژه می رفت. راننده رجوی معمولا صمد سیاه کلاه بود. فکر کنم  محسن اسم مستعار صمد بود. خودرو معمولا از نوع بنز بود. بعد یک اسکورت جلو و یک اسکورت عقب داشتند. این اسکورت ها مسلح نبودند و به شکل نظامی هم نبودند، به نظر می رسید بیشتر جنبه تشریفاتی داشتند.

بنیاد خانواده سحربه لحاظ نفراتی این سه لایه جمعا چند نفر می شدند.

خانم سلطانیدر اسکورت بی کی سی معمولا سه نفره بودند. یکی فرمانده، یکی راننده و نفر سوم که نفر آتش بود. نفرات دو خودرو اسکورت بی کی سی جلو و عقب را سر جمع نمی توانم بگویم چند نفر بودند. ولی می شود به این صورت حساب کرد که کل نفرات بی کی سی جلو و عقب جمعا هفت نفر بودند. اسکورت عادی سازی که معمولا  یک خودروی بنز یا کرونا بود بسته به طرح ماموریت که نمی خواستند یک دست و یک نواخت باشد، معمولا به این صورت بود که در عقب هر خودرو سه نفر می نشستند. یک نفر هم راننده بود. اگر نخواهید همه اینها را آنالیز کنم، می توانم بگویم با لایه عادی سازی جمعا ۱۸ نفر از اعضای سازمان از سوژه محافظت می کردند. اما از تعداد آن لایه هایی که مربوط به نیروهای عراقی بود اطلاعی ندارم.

بنیاد خانواده سحرمنظورتان از لایه عادی سازی چی بود؟

خانم سلطانیاصولا ترددها به شکل های مختلف انجام می شد. یک شق عادی سازی بود به این مفهوم که اصلا ماهیت این سوژه ای که دارد تردد می کند مشخص نشود. برای این کار روش های مختلفی بکار می گرفتند. یک روش طوری بود که به نظر می رسید یک نظامی عراقی در حال تردد است. در این وضعیت تمام نیروهای سازمان هم لباس رسمی نیروهای عراقی را می پوشیدند و به نظر می رسید که همه جزو نیروهای اسکورت عراقی هستند. یا شکل دیگر این بود که با خودروهای شهری استتار می کردند، مشابه وضعی که یک شخصیت سیاسی در حال تردد است. یک وقت هم بود که اصلا بطور کاملا عادی سازی می شد یعنی تمامی نیروهای اسکورت و لایه های محافظت بصورت مخفی و با لباس عادی دنبال سوژه می رفتند. بعضی موارد هم بطور مشخص معلوم بود که این تردد خارجی است، در مواردی مثل نشست های مربوط به باقرزاده طوری عمل می کردند که اصلا معلوم نبود سوژه کیست. کلا جنبه امنیتی این ترددها خیلی برای تشکیلات مهم بود. چون احساس می شد تضمین آنچنانی برای این ترددها وجود ندارد.

بنیاد خانواده سحرضرورت این استتارها را چه چیزی مشخص می کرد، این که حالا عادی سازی بشود یا به صورت رسمی انجام بشود.

خانم سلطانیضرورت اینها را من نمی دانم، اما بطور کلی از این شیوه ها استفاده می کردند. اما می شد حدس زد که بستگی به شرایط داشت. شرایط منظور من شرایط منطقه ای است. اینکه اتفاقات و تحولات منطقه ای چگونه است و چه خطراتی را بصورت بالقوه و بالفعل روی میز سازمان گذاشته است.

بنیاد خانواده سحربرای ترددهای داخل اشرف همین ضرورت های امنیتی و حفاظتی رعایت می شد.

خانم سلطانیآنجا هم ضوابط و شرایط خاص خودش را داشت. به اندازه ترددهای بیرون از قرارگاه نبود اما به هر حال تابع شرایطی بود که توضیح می دهم. مثلا تردد در داخل قرارگاه اشرف به این صورت بود که یک خودرو بصورت جلودار و یک خودرو بصورت عقب دار حرکت می کردند. اما در داخل پارسیان به این صورت بود که یک خودرو در جلو و دوتا بادیگارد رجوی را همراهی می کرد. در مقرهایی که لایه های پائین تردد نداشتند این حساسیت ها کمتر بود. بیشترین حساسیت ها روی تردد در داخل اشرف بود. درباره ضرورت آنها هم توضیح دادم.

بنیاد خانواده سحرخوب خانم یوسفی اگر در رابطه با صحبت های خانم سلطانی توضیح تکمیلی یا حاشیه ای دارید، بفرمائید.

خانم یوسفیدر رابطه با ملاقات رجوی طی بحث های پیشین موردی بصورت خاطره یادآوری شد. خانم سلطانی درست می گویند آن حمله و ضرب و شتم، بخاطر ارتکاب به یک جسارت بود. یعنی درخواست ملاقات با رجوی و بطور خیلی واضح به چالش کشیدن و طرح این سوال که اگر طلاق های رجوی ایدئولوژیکی است چرا خودش را از این قاعده مستثنی کرده است؟! این جسارت خیلی برای پادوهای درجه اول رجوی سخت آمد. بویژه از جانب کسی چون من که وضعیت با ثباتی در آن تشکیلات نداشت و مسئله دار تلقی میشد.

بیاد دارم روزی ضمن یک ملاقات با خسرو رحیمی (بیژن)، تکه کاغذی روی میز کارش به چشمم آمد با امضای ترانه داوران که «به میترا یوسفی نمی توان اعتماد کرد». به اعتراض پرسیدم این دیگر چیست؟ که البته طبق مناسبات همیشه طلبکارانه ی تشکیلات رجوی، او به انتقاد رفت که چرا گزارش را خوانده ام، اگر چه نه مخفیانه و پنهانی، آشکارا به حکمتی برابر چشمانم ظاهرشده بود. آن لحظه به نوعی صیانت نفس سخت آزرده خاطر گشتم و هنگامی که ترانه داوران به جمع ما آمد، یکایک کاستی هایش را شمردم، لختی بعد، هنوز در همان عراق برایم روشن شد آن بی اعتمادی ریشه در سرسپردگی رجوی و شرکت در بت سازی از اوست که طبیعتا غرورانگیز و افتخار آفرین است. بارها به من گفته بودند تو دروغ نمیگویی، نتیجه مثبت کارهایت نشانی از عمل توست، در هر کاری حاضر به یراقی، ولی ما کارمند خوب نمی خواهیم!

تناقضی آشکار در این میانه قابل تعمق است. رجوی به همان نسبت که در مناسبات درونی برای ملاقات با افراد خودش سخت گیر بود، به همان اندازه برای دیدار کمترین غربی مشتاق و آماده بود و چه بسا در این راه میلیون ها هزینه می کرد و از افراد خودش بیگاری می کشید. به همان اندازه که برای اعضای خود تکبر به خرج میداد و خود را بزرگ نشان میداد، به همان اندازه در مناسبات بیرونی ضعیف و زبون و زبان باز بود. او یک منافق به معنای کامل بود، دوگانگی بیمارگونه در رابطه با جهان و جهانیان که به روشنی رجوی را تفسیر می کند. او سبب خشم و حیرت آدمی می گردد. هم به دنبال امریکا می دود و هم در مناسبات داخلی شعار ضد امریکایی می دهد. از طرفی هنگام کنترل جلسات عمومی اش که همان محفل فرقه ای است، هیچ انقلابی به گرد پایش نمی رسد. از طرف دیگر با کمترین پادوهای دنیای سرمایه داری همکاسه میشود و هم در مناسبات درونی بر علیه سرمایه داری به عنوان ام الفساد شعار می دهد. هم با کارگر است و شعار روز جهانی اول ماه مه سر می دهد و هم در عین حال در قرارگاه اشرف کارگران نگون بخت سودانی را به بدترین شکل ممکن استثمار میکند. هم غرق در لجنزار جامعه طبقاتی زندگی می کند و از تمام مظاهر و اهرم های آن استفاده می نماید، و هم افرادش را به جرم ابتلا به مظاهر بورژوازی محاکمه می کند. این تناقض ها را در همه جا و بخصوص در روابط درون تشکیلاتی اش به همین ترتیب می توان دید. آن وقت چنین آدمی در درون اینقدر غیر قابل دسترس و دور ایستاده است.

فراموش شدنی نیست دیدن عکسی از رجوی در یکی از نشریات رسمی اش، شاید همین نشریه مجاهد، با شرح زیر عکس «برادر مجاهد مسعود رجوی، یا آقای رجوی و… » به اتفاق آقای عماد رام و برادرش! اگرچه همیشه و حوالی ظهور و چاپ آن عکس هم، هرگونه علایق غیر رزمی، در ردیف مطالعه، فیلم و سینما، موسیقی و آواز، توجه وعلاقمندی به هنرمندان را جزء مفاسد جامعه عادی شمرده و افرادش باید به آن عواطف و احساسات تُف کرده و با عرض معذرت از ادای کلمات مستهجن، بالا بیاورند! هر چند پا به پای زنش هم سالها پی تاسیس بنگاه های شادمانی هر مطرب گمنامی را از هر کشوری به خدمت می گرفت تا با اجرای کنسرت های کذایی سیاهی لشگر جمع کند. و اگر هم دمی دستش به هنرمندان محبوب می رسید که دوامی بس کوتاه داشت، از جلسات تمرین آنان هم نمی گذشت.


 

 گفتار نهم: ضرورت حفاظت و امنیت از رجوی

بنیاد خانواده سحرخوب؛ خانم سلطانی و خانم یوسفی در دلایل سیستم های امنیتی درون تشکیلاتی، و همچنین سیستم های حفاظتی- امنیتی به موضوع شک امنیتی به عنوان یک بهانه اشاره کردند. یعنی از اساس موضوعیت چنین دلیلی را رد کردند. می خواهیم بحث را بار دیگر با طرح کلیدی این سوال دنبال کنیم که به نظر شما ضرورت این سیستم های امنیتی که رجوی دور خود کشیده واقعا از کجا ناشی می شود؟

شما خانم سلطانی به هر حال مدت بیشتری در مناسبات بوده اید، به رجوی و آن نهادهای تشکیل دهنده و توجیه کننده این شرایط نزدیک تر بوده اید، خلاصه به موضوع اِشراف بیشتری دارید، با توجه به این فاکتورها حالا از شما می خواهیم تا توضیح بدهید واقعا این ضرورت ها تا چه اندازه زمینه داشته و از دل شرایط عینی بیرون آمده و چقدر به قول خانم یوسفی مولود کیش شخصیت و بی اعتمادی رجوی به مناسبات بوده است.

خانم سلطانییک موضوع کلیدی که در بحث قبلی به آن پرداختم عطف به تیز شدن بحث رهبری و جایگاه آن در مناسبات سازمان بعد از انقلاب ایدئولوژیک است. یعنی وقتی این موضوع تبدیل به موضوع اول و آخر سازمان شد، به دنبال آن بصورت موازی بحث حفاظت از رجوی هم مدارش کاملا عوض شد و مریم مسئولیت آن را بعهده گرفت. یعنی یک شق این موضوع در واقع متاثر از تحولاتی بود که به لحاظ تشکیلاتی در خود سازمان اتفاق افتاده بود که در راس آن هر چه بیشتر تیز شدن موضوع رهبری و اهمیت حفاظت از او و به دنبال آن بودجه ای که به این کار اختصاص می یافت، مربوط می شد. مثلا از این مرحله به بعد پرسنلی که به این کار اختصاص داده می شد، کلا یک مدار کیفا متفاوت از گذشته بود و همین طور به سمت پیشرفته تر شدن، مدرن شدن، افزایش کمی نیروها و کادرها می رفت. یعنی این تحولات (رهبری عقیدتی) فی النفسه به ایجاد تغییرات ساختاری و محتوایی حفاظت از رجوی تبدیل شد. این یک پارامتر بود.

پارامتر دیگری که در این موضوع تاثیر گذاشت، شرایط ژئوپولتیکی منطقه بود. به این مفهوم که اگر فرضا در مناسباتشان با دولت فرانسه خلل یا سستی می دیدند، و نسبت به گذشته تفاوت هایی حس می کردند، روی این موضوع حساس می شدند. مثلا زمانی که مسعود و مریم به عراق آمدند، چیزی که بعدها در تاریخچه به آن اشاره شد و من هم به آن تاریخچه استناد می کنم این بود که رجوی می گوید ما احساس کردیم که  یک بند و بست و توطئه ای بین دولت وقت فرانسه و دولت ایران صورت گرفته است. بطور طبیعی وقتی اینها چنین تهدیدی را از جانب کشوری که در آن مقیم هستند احساس کنند، حساس می شوند. حتی گفته می شد که یکی از دلایل جابجایی مسعود از فرانسه به عراق، خطری بود که از جانب دولت فرانسه احساس کرده اند. بعدها در تشکیلات روی این موضوع خیلی بحث شد و حرف این بود که قرار بوده توطئه ای صورت بگیرد. البته در آن زمان من در تشکیلات نبودم و اینها را از کتاب تاریخچه سازمان که آموزش دیدم نقل می کنم. حتی اینها می گفتند که موشکهایی با برد ۳۲۰ کیلومتر با هدف زدن اور از طرف دولت ایران بارگیری شده بود. حالا این ادعاها چقدر راست و چقدر دروغ است، من وارد این جزئیات نمی شوم، بیشتر روی زمینه هایی که شما به آن اشاره کردید و تاثیری که بر شکل گرفتن این مناسبات گذاشته، بحث می کنم. روی اینکه وقتی اخباری دریافت می کنند مبنی بر این که مثلا موشکی با برد ۳۲۰ کیلومتر از مرز با هدف مقر اور به فرانسه منتقل می شود، و اینکه چنین محموله و چنین تهدیدی وجود دارد، این کلا روی موضوع جابجایی تاثیر می گذارد. روی اینکه برای مقر رهبری دنبال جایگزین و یا خروج از فرانسه باشند، اثر می گذارد. در عراق هم به همین صورت وقتی احساس خطر می کردند، بلافاصله تغییر مقر می دادند. مثلا اینها در جریان عملیات فروغ جاویدان و عملیات مروارید در دو سه نوبت با ریزش گسترده روبرو شدند. در یک مورد کسی از سازمان فرار کرد که نفر کادر حفاظت از مسعود بود. یا کسی مثل سعید شاهسوندی در جریان عملیات فروغ دستگیر و جدا شد. یعنی از بالاترین سطح تشکیلاتی سازمان و نزدیک ترین فاصله به رجوی جدا شده بودند. یعنی کسی که موازی با خود مسعود سابقه تشکیلاتی و عضویت در بالاترین مدارهای تشکیلاتی سازمان را داشت. در واقع با رفتن اینها تمام اطلاعات سری و محرمانه مربوط به مقر رجوی و رهبری می سوزد. به همان میزان اطلاعات مربوط به بخش های دیگر هم می سوزد. یا وقتی امثال مسعود خدابنده یا کریم حقی که جزو پرسنل حفاظت از مسعود رجوی بودند از سازمان بیرون می آیند، این تغییرات در سیستم و کیفیت و کمیت حفاظت از مسعود هم تاثیر می گذارد.

در تغییر سیستم حفاظت از مسعود، ریل های بازرسی، تغییر مکان های استقرار رجوی، روش ها و ساختارها و نفرات و سلسله مراتب و خلاصه تمامی زوایای ریز و درشت محافظت تغییر ایجاد می کند. حتی یادم است در همان زمان جداشدن اینها از تشکیلات مقر رجوی بکل عوض شد و آن مقر به نقاهتگاه تبدیل گردید. به محلی که زخمی ها در آنجا دوره استراحت خود را طی می کردند. در نشست هایی که بعد از آن مریم برگزار می کرد، می گفت در آن زمان حتی اگر شده بود برویم تو بیابان چادر بزنیم و مسعود را در چادر استتار کنیم، این کار را می کردیم. برای اینکه از آن مقطع به بعد مسعود در مقرش امنیت نداشت. من این جمله را از خود مریم شنیدم که می گفت چادر تو بیابان تضمین حفاظتی بیشتری نسبت به مقر لو رفته رجوی داشت. این مکان تازه هم تا زمان حمله آمریکایی ها به عراق حفظ شد. بعد دوباره این مقر جدید در زمان سقوط صدام تخلیه شد و دوباره یک پروژه زیر زمینی جدید ساختند که نمی دانم مورد استفاده قرار گرفت یا نه، ولی باز موقتا تا اتمام ساخت مقر جدید، مسعود را به جایی بردند که هیچ کس الا معدود اعضای شورای رهبری از آن اطلاع نداشتند. پس بخش دیگر اهمیت موضوع هم مربوط به کسانی می شود که از مناسبات فرار کرده اند. اهمیت این اتفاقات برای رجوی تا حدی است که وقتی مسعود طیبی فرار کرد در سیستم تبلیغات رجوی هم تغییرات ایجاد شد. همانگونه که مطمئن باشید بعد از فرار من حتما تمامی سیستم حفاظتی آنجا تغییر می کند. حتی جا و مکان و سیستم حفاظت از مژگان هم تغییر می کند، چون جانشین رهبری است. یا مثلا اخباری که بر حسب شرایط منطقه به دست می آوردند در این وضعیت تاثیر می گذاشت. برای همین است که مریم می گوید اگر برویم تو بیابان یک چادر بزنیم حفاظت و امنیتش بیشتر از جایی است که سوخته و لو رفته است. این دو فاکتور حداقل از همان جهت زمینه های عینی که شما روی آن اشاره داشتید، اهمیت دارند. اینها می شوند زمینه های مادی که می شود به استناد یا توجیه آنها آن دستگاه طویل و عریض امنیتی و حفاظتی سوار بشود و مدام هم با اضافه شدن فاکتورها و اتفاقات غیر قابل پیش بینی کیفا و کما تغییر کند و رو به پیچیدگی برود. برای همین هم رجوی همیشه روی فرار از مناسبات خیلی حساس بود. چون می گفت کسی که فرار می کند در واقع بخش قابل ملاحظه ای از اطلاعات مهم را با خودش می برد.

بنیاد خانواده سحرخوب خانم سلطانی همینجا بحث تان را نگه دارید تا در همین رابطه یک سوال تکمیلی را مطرح کنم. شاید این توضیحات شما از جهاتی بتواند قانع کننده باشد. اما با توضیحاتی که شما در مورد اعمال شیوه های امنیتی در درون مناسبات و قرارگاه دادید، مشخص است که این حساسیت ورای آن زمینه هایی است که اشاره کردید، یعنی در این مورد الزاما باید زمینه های دیگری و متناسب با موضوع مد نظر باشد. باید به دلایل دیگری استناد شود. در این خصوص چه توجیهاتی در مناسبات مطرح می شد. این همه حفاظت و امنیت درون قرارگاه به چه دلایلی توجیه می شد؟

خانم سلطانیبطور مشخص در این مورد هم به نفوذ عوامل دشمن به قرارگاه و مناسبات استناد می کردند. یعنی همان دلایلی که قبلا در بحث ورود به نشست های رهبری توضیح دادم.

بنیاد خانواده سحرخوب حالا در ادامه آن توضیحاتی که در بخش اول در مورد فراری ها و جدا شده ها دادید، اینجا توضیح بدهید چه میزان از این توجیهات روی زمینه های مادی و واقعی سوار بود؟

خانم سلطانیالبته من در شروع این مرحله در سازمان نبودم، اما بر اساس آنچه در آموزش ها برای ما مطرح می کردند رژیم توانسته بود گروهی را با نام شبکه عبدالله (یا عبدالله پیام) سازماندهی کند و وارد مناسبات سازمان نماید. اینطور که گفته می شد این گروه بعد از سی خرداد و ورود به فاز نظامی با سازماندهی و طراحی حزب توده برای مقابله با هسته های نظامی داخل ایران تشکیل شده بود و کارش این بود که شبکه های مختلف و روابط میان هسته ها را کشف و تا کشف ارتباطات تا لایه های بالای تشکیلات خود را حفظ نماید. بعد از فراخوان رجوی به خروج نیروهای سازمان از ایران، طبیعتا پیش بینی این بود که این افراد نفوذی به خارج آمده و در مناسبات و تشکیلات خارج کشور جا گرفته اند. در واقع این حساسیت ها از همین مرحله کلید خورد و هم زمان با انقلاب ایدئولوژیک و بحث حفاظت از رجوی روی میز سازمان رفت. بعد از آن هم اعلام کردند تعدادی را در این رابطه شناسایی کرده اند. آنطور که در سازمان می گفتند بعضا اینها خودشان به این که نفوذی و عامل جمهوری اسلامی هستند اقرار کرده یا سازمان توانسته در پروسه چک امنیتی آنها را شناسایی کند. اینکه واقعا چنین موضوعی حقیقت داشته یا مثل خیلی از موارد دیگر رجوی فیل هوا کرده، این را واقعا نمی دانم. ولی در پاسخ سوالی که شما مطرح کردید باید بگویم چنین موضوعی در مناسبات مطرح شده و این می تواند یکی از همان زمینه های درون تشکیلاتی باشد که بر اساس آن بحث سیستم های حفاظتی و بازرسی های درون تشکیلاتی با چنین دستاویز و یا واقعیتی مطرح شده است. یک نکته قابل اشاره این بود که این اعترافات را سازمان بیرونی نکرده بود، اما گاه بعضی از آن اعترافات را از تلویزیون مجاهدین خلق در برنامه پرونده پخش می کنند. در بعضی از این اعترافات که فقط در درون تشکیلات برای ما پخش می کردند، افراد اقرار می کردند به اینکه مثلا رژیم ما را توجیه کرده و گفته که انطباق کار کنید.

بنیاد خانواده سحراینها را در میان تمام لایه های تشکیلاتی پخش می کردند.

خانم سلطانی:در سطح کلی نمی گذاشتند. بیشتر در سطح شورای رهبری و رده هایی بود که بیشتر نقش و وظیفه مهار و کنترل را بعهده داشتند. در واقع این اطلاعات را بیشتر بخاطر بالا بردن میزان هوشیاری و اطلاع از کم و کیف این موضوع در اختیار ما می گذاشتند. اما کمتر جزئیات این مسائل را در اختیار ما می گذاشتند.

بنیاد خانواده سحرمن هنوز در رابطه با موضوع حفاظت از رجوی سوال دارم و بطور مشخص از خانم سلطانی، اما قبل از آن از خانم یوسفی می خواهم نقطه نظرات خود را در رابطه با سوال و همچنین در رابطه با اظهارات خانم سلطانی بیان کنند.

خانم یوسفیقبل از هر توضیحی اصرار دارم باز روی نقطه نظرات قبلی درباره این بحث تاکید کنم. روی این ادعا که اساس این دنگ و فنگ بر پایه بی اعتمادی داخلی رجوی به تشکیلات و در نهایت بیشتر کردن آن فاصله تشکیلاتی با تشکیلات است. همانطور که خانم سلطانی اشاره کردند تیز بحث رهبری عقیدتی در انقلاب ایدئولوژیک ایجاد چنین فاصله ای و عمیق کردن آن به جهت دو هدف یکی مقدس کردن رجوی و حریم سازی برای او و دیگر حذف نقد از رجوی و پاسخگویی او در قبال تصمیمات اش است. حالا درباره آن جنبه های بظاهر عینی که خانم سلطانی اشاره کردند توضیح خواهم داد که اساسا بیشتر این ادعاها بر پایه توهمات و پیشتر در راستای آن اهدافی که بیان کردم، مطرح و شکل میگیرند. نمی خواهم بطور کامل بر نفی این زمینه ها درجا بزنم، اما اگر اجازه بدهید تک تک ادعاها را بصورت واقع بینانه بررسی کنیم، در آن صورت درصد خیلی ناچیزی احتمالات باقی می ماند که به نسبت آن کیفیت امکانات حفاظتی به یک شوخی و طنز شبیه می شود. اولا آن امکاناتی که به لحاظ امنیتی رجوی در مقر اور برای خودش ایجاد کرده بود، به قبل از کشف گروه عبدالله و بحث طرح نفوذ به داخل مناسبات مربوط می شود. مثلا وقتی سیاج ها و سیم خاردارهای اطراف اور را به برق متصل می کنند، اصلا هیچکدام از این بحث ها نیست. اینها را با چشم خودم دیده بودم. اینها تماما در گزارش خبرگزاری ها قید شده و خوشبختانه همه اینها در آرشیو نشریات آن دوره وجود دارد. اینها مربوط به همان سالهای اولیه ورود رجوی به اور در فرانسه است. موضوع دوم که خانم سلطانی مطرح کردند بحث زدن مقر اور با موشک های دوربرد می باشد.

من واقعا تعجب می کنم که مریم رجوی چطور می تواند حتی روی بیان این موضوع اینقدر جدی بحث کند. واقعا اگر این موضوع را در جایی بیرون از مناسبات برای یک شهروند خیلی عادی فرانسوی مطرح کنید، به شما خواهد خندید. مگر می شود یک دولتی از آسیا بیاید و در قلب اروپا یک مکانی را از فاصله ۳۰۰ کیلومتری با موشک بزند؟ آیا این سوال پیش نمی آید که این دولت با چه سازوکارها و امکاناتی می خواهد این کار را بکند؟ با چه اهداف و تحلیل سیاسی کلان و استراتژیکی می تواند خودش را مجاب کند که بر فرض امکان چنین کاری به نفع او تمام می شود؟ آن هم وقتی توانسته است بحران سی خرداد را پشت سربگذارد و آن را مهار و کاری بکند که رجوی فراخوان خروج نیروهایش از داخل ایران را بدهد. ببخشید این مسئولین جمهوری اسلامی باید بی عقل باشند که خودشان را درگیر چنین بحرانی کنند. خانم سلطانی از قول رجوی ها می گویند که آنها احساس کرده اند که جمهوری اسلامی با فرانسوی ها وارد زدوبند شده است. حتی با چنین فرضی اینکه یک دولت اروپایی آن هم فرانسه اجازه تعدی به پناهندگان سیاسی اش را بدهد، ببینید در عالم واقع چقدر این احتمال می تواند واقعی باشد. من کاری به ماهیت واقعی این دولتها ندارم، اما این طور نیست که بتوانیم یکسره همه پارامترهای موجود در غرب را نادیده بگیریم و این ادعاها را بپذیریم. من این موضوع را از این زاویه می بینم که این فرانسوی ها اگر به این قواعد پایبندی بیشتری پیدا نکرده نباشند، حداقل اینکه از دهه چهل و پنجاه که عقب تر نرفته اند. در زمانی که فرانسوی ها در حال جنگ الجزایر هستند و نیروهای مقاومت الجزایر مشغول ترور و مبارزه بر علیه فرانسوی ها هستند، در همان زمان تمام تئوریسین های این انقلاب از جمله فانون و تعدادی از لیدرهای الجزایری در قلب فرانسه و توی کافه تریاهای پاریس هستند. با این حال فرانسوی ها و دوگل اینها را تحمل می کنند. آن وقت چنین دولتی بیاید تمام حیثیت و اعتبار سیاسی و تاریخی خودش را هزینه زدوبند با جمهوری اسلامی برای کشتن رجوی بکند. برای همین است که می گویم وقتی از بیرون به موضوع نگاه کنید خیلی مضحک و خنده دار می شود. اما وقتی از داخل و مناسبات این مسائل را برای شما حلاجی و توجیه می کند، باورپذیر و واقعی می شود. از داخل قضیه تراژیک جلوه می کند اما از بیرون کاملا کمیک و طنز جلوه می کند.

اما در مورد گروه عبدالله و تشکیل هسته های نفوذی که خانم سلطانی بحث اش را کردند. واقعیت این است که این بحث وقتی روی میز رجوی آمد که انقلاب ایدئولوژیک داغ بود. موضوع نشست های انقلاب ایدئولوژیک موضوع اول رجوی بود. بر خلاف آن نامه هایی هم که در نشریه مجاهد و در ستایش و وفاداری به انقلاب رجوی از سوی اعضاء چاپ و منعکس می شد، شمار قابل توجهی هم در نقطه مقابل به شدت نسبت به این اتفاقات معترض بودند. این اعتراض ها از قلب پاریس تا دورترین نقاط یعنی کردستان ایران گسترش پیدا کرده بود. رجوی باید جلوی نفوذ و گسترش این اعتراضات را می گرفت. در غیر اینصورت تمام مناسباتش را فلج می کرد. اینجا رجوی کلید و استارت این بحث را زد و اولین زندان رسمی رجوی به بهانه رفع ابهام و چک اعضاء در پایگاه منصوری واقع در منطقه مرزی در روستای کهریز تاسیس شد. بهانه این زندان حضور عوامل نفوذی و در واقع بحث من درآوردی رجوی به نام گروه “عبدالله پیام” بود. به این صورت که ادعا می شد این گروه که به قصد کشف خانه های تیمی مجاهدین خلق در ایران تشکیل شده، توانسته است سه تن از افراد خود را به تشکیلات سازمان وصل کند. ادعا این بود که می خواهیم این عناصر را شناسایی کنیم. اسم این پروسه را رفع ابهام گذاشتند. اما حقیقت این بود که این پروسه و تأسیس زندان به دنبال دو اتفاق شروع شده بود. یکی ایزوله کردن مخالفین انقلاب ایدئولوژیک که تا آن زمان شناسایی و دستگیر شده بودند و دوم بیرون کشاندن افرادی که پیش از این به اتهام و یا سوء ظن به انشعاب شناسایی شده بودند. این افراد البته از قبل شناسایی شده بودند و در معرض ظن انشعاب بودند اما با اعلام انقلاب ایدئولوژیک رجوی، انگیزه این افراد برای انجام انشعاب و انشقاق مضاعف شده بود. گروه عبدالله پیام که تازه آن موقع سازمان اعلام کرده بود که سه تن از آنها در سازمان نفوذ کرده اند، با همین بهانه دهها تن از اعضایی که ظاهرا یک دوره قطع ارتباط با سازمان داشتند را بازداشت کردند. اما هیچکس واقعا نمی دانست افراد دستگیر شده همان کسانی هستند که این شرایط را داشته اند و انگیزه های دیگری در کار نبوده است. ضمن اینکه بعد از آن در مناسبات اینطور مطرح شد که این پروسه در واقع یک مرحله آزمایشی برای اثبات وفاداری و ایمان اعضاء به انقلاب ایدئولوژیک مسعود است. این مسئله غیر مستقیم حتی این معنی را می داد که این افراد برای آزمایش پس دادن وفاداری خود به رجوی زیر فشار و شکنجه قرار گرفته اند تا صداقت و وفاداری آنها به رجوی محک بخورد. به این ترتیب رجوی با چنین بهانه ای هم بطور رسمی اولین زندان درون تشکیلاتی را تاسیس کرد و هم اینکه به دنبال طرح آن مباحثی که مریم در ضرورت از حفاظت رهبری عقیدتی در مناسبات مطرح می کرد، شروع به تعویض مدار حفاظت نمود. اینها محور موضوعاتی بود که خانم سلطانی در توجیه بحث حفاظت و امنیت رجوی البته از درون تشکیلات نقل می کنند. اما می بینید که اینها در واقع بر پایه توهمات خود ساخته رجوی مطرح شده و بعد هم رفته اند دنبال بحث انطباق و مهار و غیره.

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=1183