رضا اکبری نسب، برادر چشم انتظار یکی از اسیران فرقه رجوی در دلنوشتهای خطاب به برادر خود گفت: در راه تحقق این کورسوی امید، اگر ارادهای به خرج بدهی، من در کنارت خواهم بود.
به گزارش فراق، برادر باتجربه و پیگیر مرتضی اکبرینسب نوشت: با وجود تجربیات زیادی که از عملکرد سازمان مجاهدین خلق که تو عضو یا اسیر آن هستی دارم، تقریبا می دانم که نمیگذارند که تو این نامه مرا بخوانی.
با این وجود این نامه را برایت نوشتم و در اصل با وجود فشار عاطفی که دارم و این فشار به طور مداوم توسط مادر و خواهران و حتی برادران پر تعدادمان و اعضای خانواده های فامیلان نزدیک و حتی دوستان سابق خودت که سراغی از تو می گیرند، تشدید می شود و مرا در دادن جواب دچار بیچارگی می کنند، چاره ای برای من نمانده است.
تو خودت، این مثل معروف ملا نصرالدین را می دانی و بارها آن را برایم تعریف کردهای: روزی مردی از کنار دریا گذر می کرده که چشمش به ملا می افتد و میبیند که او در دستی ظرف ماست گرفته و در دستی دیگر چوبی و ضمن ریختن محتوای ظرف به دریا، آب دریا را با چوب به هم می زند و در جواب چرایی کارش به این مرد می گوید که در حال تهیه آب دوغی است که انسان های پرشماری از این دوغ فراوان میل کرده و رفع عطش کنند. مخاطب ملا گفته که تهیه این همه دوغ با این ماست کم و با آب زیاد دریا ممکن نیست و ملا جواب داده که خود نیز می داند نمی شود ولی این را می داند که اگر بشود، چه می شود.
نامه های گاه و بیگاه من خطاب به تو، شباهت زیادی به کار ملا دارد و ظاهراً چاره ای هم جز تبعیت از ملا نصرالدین ندارم.
اما برادر جان، در حالی که من به ۷۰ سالگی رسیده ام و از انواع بیماری های سخت ناشی از زندگی دشوار ۵۴ سالهام که قسمت عمده آن معلول مبارزه با استعمار و بی عدالتی است، رنج می برم تو نیز به ۶۷ سالگی رسیده ای و در این ۴۰ سال بدون دلیل موجهی همسر جوان و غیر سیاسی ات که برای تو و فرزندانت انسان بسیار فداکاری بود را به همراه پسر نازنین ات یاسر – که در کمپ اشرف به نحو دلخراشی سوزانده شد – را از دست دادی، دچار سکته شدی و زانو هایت را که زمانی بسیار توانا بود، به علت کار زیاد در آشپزخانه های سازمان به دست تیغ جراحی سپردی و با این وضع، از سلامتی روحی و جسمی بهتر از من برخوردار نیستی. واهمه من از این جهت است که با این اوضاع جسمانی ما به همراه سنی که تقریبا در حال اتمام است و مخصوصا ممانعت های تمام و کمال رهبران تو، نتوانیم همدیگر را ببینیم و حتی مسئله ارتباطات تلفنی گاه و بیگاه هم کماکان ممکن نشود.
تو از میزان عاطفی بودن من آگاهی، گر چه می دانم در وضعیتی نیستی که حاضر به اعتراف به این عاطفه عمیقا انسانی من باشی. اما می دانم که در اعماق ذهنت که بازکردن آنرا برایت قدغن ساخته اند، این مسئله و دردهای ناشی از فراق و هجران مرا میدانی.
برادر عزیز من، روابط متقابل ما در دوره نوجوانی بسیار صمیمانه بود و از هم نشینی و صحبت باهم لذت میبردیم.
بعدها که جوان شدیم و من یک چپگرا و مدافع مدرنیته و ضعفا شدم، تو مدتی رابطه ات را با من ضعیفتر و کم مهرتر نمودی که سرانجام سیر انقلاب ۱۳۵۷ از گرد راه فرا رسید و نقاط مشترکی پیدا کردیم و مخصوصا در ماه های آخر انقلاب نسبت به من خیلی مهربانتر شدی.
مدتی بعد به عنوان یک طلبه عدالت محور و با نیت خوش، وارد سازمان مجاهدین خلق شدی و روابطت را با من تابع موضعگیری های سازمان کردی و در محدوده بین دوستی های موقتی تا کین و کدورت هایی که به من نشان می دادی، من همواره به تو می گفتم که اعتراضی به راهی که انتخاب کردی ندارم و فقط همواره توصیه ام این است که بیشتر و بیشتر مطالعه کنی و بدانی که رسیدن به جامعه بی طبقه ی توحیدی، امری نیمه محال است و با این حال اگر اصرار داری که درست می اندیشی، چاره ای جز خواندن دقیق تاریخ، اقتصاد سیاسی و کم و بیش فلسفه و… نداری تا جهان را بهتر بشناسی. از شگردهای عوامل جهانی سلطه و تابعیت سر در بیاوری، تضادهای موجود جامعه را درک کنی و آنها را الاهم وفی الاهم کرده و تضاد اصلی را مشخص کنی و انرژی خود را صرف مبارزه با تضاد اصلی جامعه بنمایی.
تلاش می کردم که با دادن کتاب های ساده، تو را بدین نتیجه برسانم که با برجسته کردن تضادهای فرعی جامعه که به تعداد میلیون ها عدد میتوانند باشند، تضاد اصلی را فراموش نکنی و با برجسته نمودن تضادهای فرعی، آب به آسیاب امپریالیزم متاخر نریزی.
در مقابل این تلاش های حساب شده من که به نفع خلق قهرمان ایران و هم خانواده خودمان که از اقشار نسبتا پایین آن بودیم، تو که افسون سرودهای کم محتوای سازمان شده بودی، واکنش نسبتا خنثی داشتی و حتی در زمانی که ارتباط کج و معوج ات با سازمان برقرارتر می شد، هیچ ترتیب اثری به سخنان من که برادر سرد و گرم بیشتر کشیده و بزرگتر تو بودم، نمیدادی.
نتیجه این افسون شدن تو چیزی جز دور و دورتر شدن تو از برقراری جامعه بی طبقه بود که اجازه دادی و دادند که سازمان مجاهدین خلق کنونی، به قسی القلب ترین دشمن جامعه انسانی و فارغ از طبقات تبدیل شود و تو بدون آنکه بخواهی یا نه، به پیچ و مهره های آن تبدیل شدی و ماحصلش را خود بخوبی مشاهده میکنی.
اما ممکن است باز هم عمری از ما باقی بماند و باید اراده کرد و راه های رفته خطرناک و مضر به حال شخصی و عمومی را ترک کرد.
در راه تحقق این کورسوی امید، اگر ارده ای به خرج بدهی، من در کنارت خواهم بود.
برادرت، رضا اکبری نسب
انتهای پیام