برای خوانندگان عزیزم بگویم که در فرقه رجوی، همیشه دم از اعتماد کامل به افراد خودشان میزدند که من این ادعا را کاملا رد میکنم و قبلا چند مورد از آن را نوشته و میخواهم نمونه ها و فاکتهایی را بنویسم که مردم خوب کشورم چه در داخل و چه در خارج از کشور بدانند که هیچ اعتمادی فرقه به نفرات خودش نداشت.
این را برای مسئولین فرقه نمی نویسم که آنها هم پی به اشتباه خودشان ببرنند. چون میلیونها بار تمام نفرات این موضوعات را به سران فرقه گفته اند که با سرکوب آنها روبرو شده اند. حتی بعضی از این مسئولین پایین تر هم برایشان بد نیست که بی اعتمادی که بین آنها هم میشد را بدانند که میدانم که آنها هم خبر دارند ولی میترسند که من میگویم.
ترس دیگر در تیرانا و در آلبانی مفهمومی ندارد. در اشرف و لیبرتی چون در حصار بودیم بله، ولی در اینجا سر این موارد دیگر نباید دست رو دست گذاشت. هزاران فاکت هست که من سعی میکنم که هر سری نمونه فاکتهایی را بگویم.
یک نمونه از این فاکتها که همیشه حتی برای ما نشست هم میگذاشتند این بود که پیش خواهران که میروید دو نفره باشید. حق ندارید که یک نفره بروید. یا اینکه برعکس برای خواهران هم همینطور صدق میکرد. از نزدیکی مقر خواهران که رد میشدی باید جوابگو میبودی. حق خندیدن بلند پیش خواهری را نداشتی.
این نمونه فاکتهایی بود که گفتم که میخواهم خواننده روی آنها فکر کند و ما هم صحبتی داشته باشیم. ما مثلا مجاهد خلق بودیم و از کشور خود بیرون آمده بودیم که بیاییم از خارج کشور خود را آزاد کنیم و به قول خود مسعود گوهران بی بدیل و نوامیس ایدئولوژیک و گلهای سر سبد و انتخاب شده مملکت بودیم.
پس ای سران فرقه، دلیل بی اعتمادی شما به ما چه بود؟ آیا دلیلی جز مسائل اخلاقی بود؟ اگر من گل سرسبد مملکت هستم، پس چطور اینقدر به من بی اعتماد بودید که با یک خواهر نتوانیم صحبت کنیم؟ نه من بلکه همه نفرات. نفراتی که واقعا و انصافا نفرات بسیار پاکی بودند. چرا ما باید دو نفره پیش یک خواهری میرفتیم یا آنها دو نفره پیش برادری میبودند؟ چرا نباید زمان زیادی با یک خواهر صحبت میکردیم؟ پس شما کاملا بر عکس حرفهای خودتان هیچ اعتمادی نداشتید؟
الان در مملکت ما شنیده ام که حتی یک خانواده دختر خودش را به همسایه میسپارد و به مسافرت چند روزه میرود. ولی ما را به کجا رسانداید که تا یک جنس مخالف را میبینیم فرار میکنیم یا اصلا نمیتوانیم چند کلمه با او صحبت کنیم.
ای لعنت بر تو مسعود و بر تو ای مریم. مقر خواهران را دور تا دور کاملا تا ارتفاع چهار متر حصار میکشیدید و اگر میخواستیم به مقر خواهران برای کاری برویم باید از هفت خان رستم رد میشدیم. خودمان هم ناخود آگاه از رد شدن از نزدیکی مقر خواهران وحشت داشتیم. هنر فرقه رجوی این است که اعتماد نفس افراد را از آنها بگیرد تا نتوانند احیانا در دنیای بیرون زندگی کنند.
تمامی ما چه زنان و چه مردان میدانستیم که فرقه کوچکترین اعتمادی به ما ندارد و حتی به قدری بی ظرفیت است که جواب سؤالات با سرکوب و برگرداندن آنها به خودمان می دهد. همین نمونه ها و نمونه های دیگر و دروغ هایی که فرقه مدام به خورد نفرات میدهد باعث شد که من و امثال من فرار کنیم و خیلی ها هم در آینده قطعا فرار خواهند کرد.
یادداشت از زینال شهیدی
نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی
انتهای پیام