• امروز : سه شنبه - ۲۰ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 10 December - 2024

برنامه‌ای وحشیانه و ضدبشری با نام «عملیات مهندسی»

  • کد خبر : 8695
  • 23 نوامبر 2023 - 10:40

کتاب عملیات مهندسی که به بررسی کارنامه تروریستی بخش ویژه نظامی فرقه رجوی می‌پردازد چندی پیش توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی یه چاپ رسید.

به گزارش فراق، در تاریخ ۲۲ مرداد سال ۶۱، با دستگیر شدن یک دزد خودرو توسط مردم و تحویل او به پلیس، پرده از یکی از فجیع‌ترین جنایت‌ها در تاریخ معاصر ایران برداشته شد که یک شوک عمومی در جامعه انقلابی ایران ایجاد کرد. فرد دستگیر شده جوانی به‌نام «خسرو زندی»، از اعضای منافقین بود که قصد داشت برای انجام یک عملیات ترور، خودرویی را سرقت کند. اما او در بازجویی خود پرده از برنامه‌ای وحشیانه و ضدبشری با نام «عملیات مهندسی» توسط فرقه رجوی برداشت. او مأموران دادستانی انقلاب و پاسداران کمیته را به بیابان‌های باغ‌فیض (شمال‌غرب تهران) برد و سه جنازه زنده به گور شده را که حاصل این «مهندسی» وحشیانه بودند، به نیروهای انقلاب نشان داد.

این کتاب که توسط محمدحسین روزی طلب و محمد محبوبی به نگارش درآمده، در یکی از فصول آن که نامش «جاویدالاثر مهندسی» است به بخش‌های مختلفی پرداخته است.

13960222130858298108187110

 با ابلاغ خط شکنجه و کلید خوردن عملیات مهندسی، واحدهای مختلف بخش ویژه درصدد تهیه‌ی مقدمات عملیات و شناسایی سوژه‌های مشکوک برآمدند. از جمله اولین اقدامات تهیه خانه‌ی تیمی مناسب بود. بخش ویژه‌ی نظامی از این خانه‌های تیمی جهت انتقال افراد مشکوک به آنجا، شکنجه‌ی آنها و کسب اطلاعات برای یافتن علت ضربه‌ها به بدنه‌ی سازمان استفاده می‌کردند. در اولین قدم یک زن و شوهر به نام‌های محمد قدیری و فریبا اسلامی که هر دو از اعضای فرقه بودند و در بهمن‌ماه سال ۶۰ با هم ازدواج کرده بودند،  خانه‌ای را در خیابان سهروردی اجاره نمودند. استفاده از یک زوج پوشش مناسبی برای اجاره‌ی خانه و تغییر کاربری به شکنجه‌گاه بود. علیرضا پوشگان که از اوایل فروردین ماه سال ۶۱ مسئول مستقیم قدیری بود، در اعترافات خود درباره‌ی نقش پوششی محمد قدیری و فریبا اسلامی به عنوان زوج محمل برای خانه‌های تیمی میگوید:

«در مدت وصل [محمد قدیری] به بهرام [ناصر فراهانی] بالاخره آنها تصمیم گرفتند که از محمد قدیری به عنوان پوشش استفاده کنند… محمد قدیری قرار میشود که پوشش شود و تا آنجا که میدانم بهرام مقداری پول به آنها داده بود تا منزل اجاره کنند و همین طور قرار بود که بی ام و فریدون ژورک که در دست بهرام بوده است به محمد قدیری بدهند تا با آن برود دنبال خانه. البته برای پوشش آنها نیز پول زیادی داده بودند تا به قول خودشان لباس بالا تهیه کنند و در مجموع در مناطق بالای شهر (شمالی شهر) دنبال پایگاه با وسعت زیاد و گرانقیمت بگردند که البته آنها هم این کار را میکردند. در ضمن شدیداً به ما فشار میآوردند تا از بین سمپاتها آنها که به قول تشکیلات از شغل بالایی برخوردارند بتوان به عنوان محمل شغلی برای او انتخاب کرد و البته یک بار فرستادند حمید را (سربسته با یک گزارش) که به اصطلاح با آن رئیس و صاحب شرکت مرغ تماس بگیرد و از او اگر قبول کند بخواهد که از محمد قدیری به عنوان شریک و رئیس شرکت در صورت تماس صاحب بنگاه یا صاحب خانه یاد کند که البته او نپذیرفت. بعداً گفتند از فریدون ژورک باشد که آن هم به علت دستگیری صحبت عملی نشد که بالاخره قرار شد که ما دیگر تماس نگیریم با محمد قدیری و نمیدانم بالاخره چه کار کردند و چه نحوی عمل کردند. در مورد همسرش نیز اینکه او در این مدت گاهی برای عادیسازی  تردد به پایگاهها با محمد قدیری به محل نشستها می آمد و همین طور در مورد این که در درون پایگاه‌شان به تهیه بولتن اخبار رادیوها و تکثیر جزوه‌ها و اعلامیه‌ها به اتفاق زری و طاهره مشغول بودند.»

خانه‌ی تیمی فرقه واقع در خیابان سهروردی یکی از پایگاه هایی بود که مجاهدین برای عملیات مهندسی در نظر گرفتند. در همین راستا محمد قدیری درباره‌ی نقش خود و همسرش در شکنجه‌گاه خیابان سهروردی اظهار می‌کند:

«در تاریخ اوایل مردادماه [سال ۱۶] بود که بهرام آمد و گفت سازماندهی عوض شده است… سپس بعد از دو روز آمد و گفت یک خانه‌ای است با عادی‌سازی خیلی بالا. شما باید به آنجا بروید ولی ما اینجا را تخلیه نمی‌کنیم… بعد شخصی به نام عباس آمد به خانه‌ی ما و من و خانمم و هادی را به خانه‌ی جدید برد. خانه‌ی جدید واقع در چهارراه تخت طاووس-سهروردی اولین خیابان دست چپ به سمت شمال می‌باشد… عباس برای ما توضیح داد که خانه را قبلاً یک نفر به اسم جواد بابایی‌پور  اجاره کرده است با زن و دو بچه‌اش. با محمل رئیس کارخانه‌ی سنگبری اجاره کرده و بچه‌ها از آن به مدت پنج ماه استفاده می‌کردند که به علل مشکوکی که می‌بینند خانه را تخلیه می‌کنند. البته به صاحب خانه می‌گویند که قصد داریم برای چند ماهی به آلمان برویم جهت تفریحات و خانه را به اسم عباس می‌کند با این محمل که عباس خواهرزاده‌اش می‌باشد و کلاً به صاحبخانه می‌گویند که اختیار خانه برای اقامت و اثاث‌کشی مجدد صاحب اختیار می‌باشد. او نیز می‌خواست با محمل اینکه ما خواهرزاده آقای بابایی  می‌باشیم و قصد داریم در تهران خانه‌ای بسازیم موقتاً چند ماهی در اینجا اقامت می‌کنیم که صاحبخانه نیز با کم میلی قبول کرد…»

همچنین فریبا اسلامی درباره‌ی جایگاه همسرش در عملیات مهندسی، تهیه‌ی خانه‌ی تیمی و شکنجه‌ی شاهرخ طهماسبی گفت:

«بعد از ازدواج من و او مسئول تهیه خانه‌ی تیمی شدیم که او به عنوان مسئول امنیتی خانه‌ی تیمی به حساب می‌آمد. در اکثر قرارهای بچه‌های بالای منافقین به جای آنها شرکت می‌کرد و در خانه‌ی تیمی مسلح به کلت و یک سیانور بود. در جریان شکنجه برادر پاسدار شاهرخ طهماسبی به عنوان محمل خانه بود و در جریان شکنجه برادر شاهرخ طهماسبی بود و در کل کسی بود که هر کاری را می‌گفتند بدون چون و چرا قبول میکرد و طرح بردن برادر شاهرخ طهماسبی را او داد و از اول میدانست که این برادر در خانه‌ی تیمی ما زندانی است.»

دو روز از اقامت محمد قدیری و فریبا اسلامی در خانه‌ی تیمی خیابان سهروردی نگذشته بود که ربایش و انتقال شاهرخ طهماسبی به این محل اتفاق افتاد. شاهرخ طهماسبی که در زمان ربوده شدن ۲۸سال بیشتر نداشت، یکی از اعضای کمیته‌ی انقلاب اسلامی مرکز بود که مورد سوءظن قرار گرفته بود و بخش ویژه اقدام به ربودن وی کرد. سازمان بر این باور بود که شاهرخ طهماسبی یکی از اپراتورهای کمیته‌ی مرکزی  است. به گفته‌ی معاون عملیاتی واحد اطلاعات سپاه پاسداران، تنها فرد ربوده شده در عملیات مهندسی که ارتباط کمی با شبکه‌ی عبدالله پیام داشت، شاهرخ طهماسبی بود. وی اپراتور بیسیم‌های شبکه‌ی عبدالله پیام بود و با معاون عملیاتی واحد اطلاعات سپاه در ارتباط بود.  البته عزت شاهی که در مقاطعی مسئول بازپرسی کمیته‌ی مرکزی بود معتقد است:

«شهید طهماسبی توی اتاق بیسیم بود و معمولاً گزارش‌ها را رد و بدل می‌کرد و با بچه‌های بیسیم صحبت می‌کرد. بچه‌ی خوبی هم بود اما خیلی هم توی این مسائل [عملیاتی] فعال نبود. افکارش هم یک مقداری به انجمن حجتیه می‌خورد؛ ما خودمان هم یک مقداری شک داشتیم. بچه‌ی خوبی بود ولی فعال انقلابی به آن صورت نبود. توی اتاق بیسیم بود. آن موقع مسائل امنیتی خیلی رعایت نمی‌شد. شناسایی طهماسبی از طریق بیسیم بود. از طریق [صحبتهای پشت] بیسیم، طهماسبی [در نظر منافقین] یک غولی شده بود، چون همه‌اش توی بیسیم می‌گفت من طهماسبی‌ام. خیلی مسائل امنیتی رعایت نمی‌شد. ایشان گزارش دهنده‌ی بیسیم بود و روی گزارشش خیلی حساب می‌کردند؛ روی این حساب او را شناسایی کردند. بعد از او هم طالب طاهری و میرجلیلی را گرفتند. الان هم توی بهشت زهرا(س) قبرشان بغل هم است.»

به علاوه توضیحات یکی از مسئولین وقت بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه نیز موید اظهارات عزت شاهی است:

«آقای شاهرخ طهماسبی را هم به وسیله‌ی نفوذی‌هایشان شناسایی میکنند، چون در کمیته دو نفوذی مهم داشتند که بعداً دستگیر شدند. یکی در اتاق بیسیم بود که او اطلاعات را به سازمان داده بود. اپراتور اصلی شبکه‌ی بیسیم عبدالله پیام، صدای شهید شاهرخ طهماسبی بود. موقعی که روی شبکه بیسیم می‌آمد و واحدها را صدا میزد تنها صدای رسا مال او بود. گفته بودند این در اتاق اطلاعات عملیات است و همه چیز را میداند، بنابراین او را بدزدید که از او اطلاعات دربیاورید. لذا شاهرخ طهماسبی را مظلومانه از داخل خانه‌اش دزدیدند.»

درباره‌ی اولین سوژه‌ی عملیات مهندسی، محمدجواد بیگی که یکی از اعضای بخش ویژه‌ی نظامی بود اظهار می‌کند:

«در همین رابطه شناسایی شاهرخ طهماسبی به تیم ما داده شد. اعضای تیم رباینده‌ی شاهرخ، رضا میرمحمدی (فرهنگ)، حسین اسلامی  (مجتبی)، جمال محمدی پیشهور (کمال) و علی عباسی دولت آبادی (هادی) بودند. در مردادماه ۶۱ پس از ربودن وی، او را به خانه‌ی تیمی خیابان سهروردی کوچه باغ انتقال دادند.»

سرانجام پس از ربودن شاهرخ طهماسبی، مجاهدین او را به خانه‌ی تیمی محمد قدیری منتقل کردند. محمد قدیری در این باره توضیح میدهد:

«شب دوم بهرام [ناصر فراهانی] حدود ساعت ۲۱ بود که به خانه آمد و گفت من و خانمم به اتاق دیگری برویم، چون که قرار است مقداری بمب به خانه بیاورند و نمی‌خواهند ما شاهد آن باشیم. من و خانمم نیز به یک اتاق رفتیم و من مشغول گوش کردن به بیسیم شدم، تا اینکه در حوالی ساعت ۲۲ بود که صدای در شنیده شد و بعد از چند دقیقه بهرام مرا صدا کرد. من به بیرون از اتاق رفتم و دو نفر را مشاهده کردم که بعداً متوجه شدم آن دو نفر فرهنگ [رضا میرمحمدی] و کمال [جمال محمدی پیشه ور] هستند. بهرام به من گفت که بچه‌ها (کمال و فرهنگ) یک نفر را چشم بسته به خانه آوردند که هنگام ورود، صاحبخانه آنها را دیده. تو به نزد صاحبخانه برو و بگو او برادر خانم تو میباشد که تصادف کرده بود و این دو نفر آن را به منظور کمک به خانه آوردند.»

با مشکوک شدن صاحبخانه از انتقال یک فرد با دست و پای بسته، وی به شدت ترسیده بود؛ تا جایی که بنا به اذعان فریبا اسلامی، وی با دادستانی تماس میگیرد و ماوقع را گزارش می‌دهد.  محمدقدیری ترسیدن صاحبخانه و گزارش دادن موضوع به دادستانی را اینگونه روایت میکند:

«من نزد صاحبخانه رفتم، بعد در زدم. مشاهده کردم که صاحبخانه و شوهرش در حالی که پشت در ایستاده بودند و حاضر نبودند درب را باز کنند از من پرسیده‌اند کی هستی؟ من گفتم احمدیان هستم و چون برادر خانمم تصادف کرده و دو نفر او را به خانه رسانده‌اند، احتیاج به مُسکن و نورالژین دارم که آنها با ترس و اضطراب گفتند که داروخانه سر کوچه میباشد، از آنجا تهیه کنید و سپس با عجله از پشت شیشه دور شدند. من به خانه آمدم و جریان را برای بهرام [ناصر فراهانی] تعریف کردم که او نیز گفت سریع باید خانه را تخلیه کنیم، چون امکان دارد به سپاه اطلاع دهند. بعد بهرام و فرهنگ به قصد تهیه‌ی ماشین (سرقت آن) از خانه خارج شدند و به ما گفتند شما به انتهای کوچه بروید و منتظر باشید… خلاصه من و خانمم و کمال که مسلح به یوزی و کلت بود، به انتهای کوچه رفتیم و هادی نیز آن برادر چشم بسته که پتو رویش انداخته بودند به انتهای کوچه آوردند تا اینکه بعد از پنج دقیقه فرهنگ و بهرام با ماشین آمدند و ما همگی سوار ماشین شدیم و به خانهی خودمان که واقع در شیخ صفی بود آمدیم. حالا ساعت نزدیک به ۴۲ بود.»

فریبا اسلامی نیز در تأیید اعترافات همسرش، اذعان داشت:

«در تاریخ مرداد ۶۱ بود، بچه‌های منافقین فرهنگ [رضا میرمحمدی] و بهرام [ناصر فراهانی] و هادی [علی عباسی دولت آبادی] و کمال [جمال محمدی پیله‌ور]، او را که همان برادر پاسدار باشد، به خانه‌ی ما در سهروردی، کوچه باغ آوردند که در موقع ورود به آن خانه که دست و پایش را بسته و پتویی رویش انداخته بودند و حتی دهانش را هم بسته بودند. بعد به علت اینکه صاحبخانه این طرز رفت و آمد را دید مشکوک شد و به دادستانی تلفن زد. به همین دلیل ما مجبور شدیم از آنجا بیرون برویم. بهرام و هادی رفتند برای سرقت ماشین، من و کمال و فرهنگ و شوهرم و برادر شهید شاهرخ طهماسبی ایستادیم تا ماشین آمد و بعد به خانه‌ی خواجه نظام رفتیم.»

بعد از انتقال شاهرخ طهماسبی به خانه‌ی تیمی دوم در خیابان خواجه نظام، منافقین طرح شکنجه وی را به منظور گرفتن اطلاعات کلید زدند. در واقع با تصور اینکه شاهرخ طهماسبی یکی از اعضای شبکه‌ی اطلاعاتی عبدالله پیام است، منافقین درصدد آن بودند تا اولاً علت ضربه خوردن خانه های تیمی را بیابند، ثانیاً میزان نشت اطلاعات از زندانیان مجاهدین خلق را بسنجند و ثالثاً اطلاعاتی که نظام از منافقین دارد را برآورد کنند. محمد قدیری به چگونگی بازجویی از طهماسبی اشاره کرد:

«آن برادر را به داخل حمام بردند و بهرام [ناصر فراهانی] آمد و کار توضیحی کرد که او یکی از برادران خودمان می‌باشد که چشم بسته او را به خانه آوردیم که من گفتم تا حالا چنین موردی چشم بسته را ندیده بودم و قانع نشدم. از طرفی دیگر سه ساعت قبلش که من خود بیسیم گوش می‌دادم، روی بیسیم منعکس شده بود که فردی در میدان ۲۸ نارمک یا میدان ۷۲ توسط سه نفر مسلح به یوزی به وسیله یک وانت پیکان ربوده شده است. من حدس زدم که به احتمال قوی همین برادر باید باشد…. تا اینکه صبح بهرام [ناصر فراهانی] صبح زود ساعت ۵/۵ وارد خانه شد و در ساعت ۹ صبح همان روز فردی به نام اکبر [محمدجواد بیگی] که بعداً مشخص شد قبلاً دکتر طب بوده است تا سال ۴۵ که ارتباط با منافقین گرفته است و شغل طب را رها کرده، به خانهی ما آمد و آنها هر سه نفر به حمام میرفتند، همان جایی که برادر را قرار داده بودند… از آن روز به بعد آن برادر به گنجه‌ای در گوشه اتاق بردند… من چندین بار دیده بودم که بهرام و فرهنگ مشغول پاک نویسی گزارش و به احتمال قوی بازجویی بودند.»

فریبا اسلامی نیز در تأیید اظهارات همسرش، شکنجه ی شاهرخ طهماسبی را مطرح نمود:

«گاهی او را به حمام می‌بردند و گاهی به گنجه‌ای که در هال قرار داشت که این گنجه حدوداً یک متر در یک متر بود و فضای تاریکی داشت و محفظهی هوایش فقط دریچه‌ی بالای در بود. البته به جز درب اصلی و در بعضی مواقع من صدای خوردن شلاق یا کتک خوردن به این برادر را میشنیدم که صدایش به صورت آه خیلی ضعیفی بود و اکثراً دهانش بسته بود، به جز مواقعی که با او کار داشتند. چون یک شب که من از خواب حدود ساعت ۲ بود بیدار شدم، دیدم که او آب می‌خواهد و صدایش خیلی ضعیف به گوش می‌رسید ولی من نرفتم به او بدهم و رفتم و خوابیدم و کاری را کردم که شمر در حق بچه‌های امام حسین(ع) کرده بود ولی این پایان کار نبود، چون اکبر و بهرام و هادی و فرهنگ به این زودی‌ها ولکن نبودند و به قول خودشان می‌گفتند که اطلاعات زیاد داده است، در صورتی که من یک بار از دهان خودشان شنیدم که هیچی نگفته و مقاومت کرده است. در رابطه با شکنجه‌ی برادر شهید شاهرخ طهماسبی افرادی چون اکبر، هادی، بهرام و فرهنگ شرکت داشتند به طور مستقیم، خودم و شوهرم در این جریان غیرمستقیم بودیم… اکبر [محمدجواد بیگی] در این جریان به طور عمده نقش بازجویی از او را به عهده داشت و هادی [علی عباسی دولتآبادی] همیشه میخواست خودش را فردی بزرگ جلوه دهد و خودشیرینی کند، عمده کارش شکنجه بر روی شهید شاهرخ طهماسبی بود ولی همه‌ی اینها که نام بردم در شلاق زدن و شکنجه مستقیم دست داشتند و به طور ثابت بودند و فردی به نام قاسم [رضا هاشملو] هم دو یا سه بار به خانه آمد.»

همچنین فریبا اسلامی در جای دیگری به شکنجه‌ی طهماسبی با شلاق اشاره کرد:

«آن موقع پیش ما اکبر و بهرام و هادی و فرهنگ بودند و کمال می‌رفت و می‌آمد و ثابت نبود و بعد از اینکه این برادر پاسدار را آوردند دیگر هیچ کاری نمی‌کردند و فقط با او صحبت می‌کردند و کار آشپزخانه با من بود و دیده‌بانی و صامت با شوهرم بود… بعضی مواقع که من حالم بد می‌شد و می‌خواستم بروم استراحت کنم، صدای آه و ناله و اینکه به کسی شلاق  بزنند می‌آمد و این کار را همیشه هادی می‌کرد.»

پس از آنکه از شکنجه‌ی طهماسبی اطلاعاتی حاصل نشد، به قتل رساندن وی در دستور کار منافقین قرار گرفت. محمدجواد بیگی که با نام مستعار اکبر در متن ماجرای ربایش طهماسبی بود، توضیح داد:

«در این موقع ناصر [فراهانی]، فرهنگ [رضا میرمحمدی] و علی‌آبادی [علی عباسی دولت‌آبادی]… بودند که حدود ده روز در خانه بود و بچه‌ها گفتند نتیجه‌ای نگرفتند که ناصر در (…) می‌گفت این ده روز ما زندانی او بوده‌ایم و فایده‌ای نداشت. با شاهرخ از این موضع برخورد شد که تو را واحد اطلاعات پاسداران گرفته است و تو در موقع ۲۱ اردیبهشت چه کار میکرده‌ای که چیزهایی که می‌گفت به دروغی خود مثل آدرس مراکز مخابرات و غیره… و ما برای… پیش نادر [محمد شعبانی] بردیم یعنی من و قاسم [رضا هاشملو] که نادر، طاهر [جواد محمدی] را فرستاده بود تا او را دفن کند که فکر میکنم او را به محله‌ای اطراف عباس آباد بردند و خاک کردند که معلوم نشد آیا آن را پیدا کردند یا خیر.»

فریبا اسلامی به نحوهی قتل و انتقال شاهرخ طهماسبی اشاره کرد که پیشنهاد آن را همسرش، محمد قدیری داده است:

«یک روز مانده بود که این برادر را ببرند بهرام آمد و به طور ناگهانی گفت که می‌خواهیم فردا او را ببریم، اگر پیشنهادی برای بردن او دارید بگویید که شوهرم به آنها گفت برای اینکه کسی از جریان مطلع نشود و همسایه‌ها او را نبینند، یک کارتن خیلی بزرگ بیاورید و او را داخل کارتن بگذارید و دورش را با طناب بسته بندی کنید و گویا آنها هم همین کار را کرده بودند و به همین شیوه او را از خانه با یک ماشین سوبارو بردند و این برادر را در حمام نیز شکنجه می‌کردند. در وقت رفتن هادی، بهرام، فرهنگ و طاهر بودند. بعد از بردن این برادر کفش‌هایش در حمام مانده بود. بعد از نشان دادن جسد آنها  در تلویزیون هادی خیلی وحشت کرده بود، چون همه رفته بودند و فقط من و شوهرم و هادی در خانه بودیم و هادی برگشت و گفت که منافقین او را کنار گذاشته است و اصلاً خسرو زندی را آدم حساب نمی‌کند و زودی بلند شد و رفت و کفش‌های برادر شهید را در حمام آتش زد تا اثراتش را از بین ببرد. ما گفتیم که چرا این کار را میکنی؟ ببر و بینداز بیرون ولی او که خیلی وحشت کرده بود، گوش نکرد و کفش را آتش زد. در زمان تخلیه خانهی تیمی‌مان به علت اینکه دیگر نمیتوانستیم از آنجا استفاده کنیم وقتی سراغ گنجه رفتیم، دیدیم که دو عدد پابند و دستبند پلیسی و دو عدد شلاق که کابلی بود، به هم بافته شده و در دو سر شلاق گره داشت و سربی که داخل چرم بود بعد مقداری سلاح و بمب دستی بود که من و شوهرم در قراری که با فردی به نام رسول داشتیم به او دادیم.»

از آنجا که عناصر اصلی بخش ویژه‌ی نظامی فرقه که تحت مسئولیت محمد شعبانی بودند و شکنجه‌ی شهید طهماسبی را برعهده داشتند، هیچ کدام دستگیر نشدند اطلاعات زیادی از جزئیات ماجرا در دست نیست. از تبعات غم انگیز این شرایط آن بود که پیکر شهید طهماسبی نیز کشف نشد و تنها در کنار آرامگاه شهدای پاسدار عملیات مهندسی، در بهشت زهرا(س) یادبودی برای وی بنا شد. شکنجه‌ی شاهرخ طهماسبی و به شهادت رساندن او سرآغازی برای خط شکنجه گری فرقه رجوی بود؛ عملیاتی که هرچه از طول عمر چند روزه‌اش بیشتر می‌گذشت، ابعاد وحشیانه تری به خود گرفت و از شلاق زدن، به اتو کشیدن، سوزاندن و بریدن اعضای بدن رسید.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=8695