• امروز : سه شنبه - ۴ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 23 April - 2024

همه هواداران رجوی پلید؛ باختند

  • کد خبر : 5789
  • 24 ژوئن 2016 - 17:18

همه هواداران رجوی پلید؛ باختند

یکی از هواداران آگاه شده فرقه رجوی با بیان سرگذشت خود از هواداری منافقین به شرح جنایات هولناکی از این سازمان پرداخت که در زیر می خوانیم:
در سال شصت من نیز همچون دیگر هواداران سازمان منافقین شروع به پخش اعلامیه هاى سازمان نمودم. مدتی به همین دلیل زندان افتادم و در آنجا با مسایلى روبرو شدم که هنوز برایم مورد سوال هست . سازمان در اختیار هوادارانش سیانور قرار می داد تا به جنایت بپردازند. روزى در ماه رمضان تعدادى دختر را که دستگیر کرده بودند به سلول ما آوردند .ما هر کدام به دلایلى بیمار بودیم و دارو مصرف می کردیم.
در یکى از روزهاى ماه رمضان پس از افطار و خوردن داروهایمان حال یکی از بچه ها خراب شد.
دخترى به نام نرگس که بیش از پانزده سال سن نداشت نا گهان میان دست و پا افتاد و چون مرغى پر کنده شروع به دست و پا زدن کرد .
این دختر روحیه ای لطیف و زیبا داشت و چون قرآن را زیبا می خواند مورد لطف و محبت دوستان بود.
همه دست پاچه و مضطرب شده بودیم. یکى روى صورتش آب می ریخت ، دیگرى پاهایش را بالا می برد ولى فایده نداشت .هرآنچه خورده بود پس آورد و صورتش چون جوهر کبود و سیاه شد. تمام این ها در عرض چند دقیقه صورت گرفت. اورژانس که آمد گفت او به علت خوردن سیانور فوت کرده است. .براى ما که همه نوجوان و یا جوان بودیم تجربه درد آور و غیر قابل تحملی بود. تمام اندوه و غم سراسر سلول را در بر گرفته بود. هنوز هم آن صحنه مثل کابوس برای من می ماند.
بعد از حدود یک سال من چند مورد از خوردن سیانور به دست هواداران را شاهد بودم. یکى دیگر از آنها خوردن سیانور بدست یک دختر دانشجوى تازه دستگیر شده بود.

Zanan-Ferghe-Matn
او به تشویق دوستانى که مثل خودش هوادار سازمان بودند همراه یکى از آشنایانشان از تهران به یکى از شهرهاى مرزى سفر می کنند .بین راه آنها مجبور می شوند که براى استراحت به هتل بروند و آشنایش که یک مرد پنجاه ساله بود با دروغ به هتلدار می گوید آنها دایى و خواهر زاده هستند.
ولى اى دل غافل آن مرد در هتل قصد تعرض به آن دختر را می نماید اما چون که این دختر از خانواده ای متدین و آبرومند بود به مسول هتل مراجعه و از او کمک می خواهد.
در همانجا آنها را تحویل پلیس می دهند و به خاطر اعترافات ضد ونقیضى که می دهند به زندان منتقل می شوند.
آن دختر را به اتاق من آوردند که بعد از مدتى متوجه شدم او هم مثل ما سیاسى هست. این دختر در شرح ماجراى خود گفت به من تلقین کردند که اگر دستگیر شوم هزاران بلا که نهایتش اعدام است به سرم خواهند آورد . من هم می خواستم از مرز فرار کنم که گیر این مرد دیو صفت افتادم و بعد دستگیر شدم .
او یک شب میهمان ما بود . روز بعد وقتى او را براى بازجویى به اتاق دیگری برده بودند با خوردن سیانور به زندگیش پایان داد.
در موردی دیگر ، یکى از روزهاى پایان دوران زندانم بود که در حیاط زندان هیاهویی را شنیدم. پس از چند دقیقه یک ما مور زندان درب بند را باز کرد و کودکى یک ونیم ساله که از شدت وحشت مدام جیغ می کشید را به اتاق ما آورد .
آن کودک مثل مرغ پر کنده خودش را در آغوش من انداخت.در گوشش لالایى خواندم و او هم با صدای من آرامتر شد. دست کم دیگر جیغ نمی کشید . دقایقى بعد ماموران یک ساک که محتوای آن لباسهاى بچه بود را به من دادند . داخل ساک گوشواره یک زن و عکس همان بچه که پشتش چند بیت شعر زیبا هم نوشته شده بود به چشم می خورد.
من باز هم کنجکاو نشدم ولى وقتى که مجبور شدم براى عوض کردن لباس بچه که کثیف کرده بود به حیاط زندان بروم با صحنه عجیبى روبرو شدم.
چند نفر در حیاط دراز کش بودند و رویشان چند پتوى سربازى بود . از مامور پرسیدم آنها چه کسی هستند که این موقع روز اینجا خوابیدند ؟ او به من جواب نداد و من چون تجربه نداشتم از عمق فاجعه خبردار نبودم. بعد از آن روز کودک تا مردى را می دید به شدت از وحشت جیغ می کشید. شبها تا صبح به من می چسبید. از شدت تب می سوخت و تشنج داشت .
مامورین زندان دکتر آوردند ولى بچه از دیدن دکتر هم به حالت غش و ترس مى افتاد.
روزها گذشت تا اینکه همه هم بندى هایم از صداى بچه به ستوه آمدند واعتراض کردند. ولى زندان بان به ما می گفت این بچه یتیم هست و کسى را هم ندارد. مامور زندان گفت خواهش می کنم از خانواده هایتان بخواهید که این بچه را به فرزندى بگیرند. ما که کنجکاو شدیم و ماجرا را پرسیدیم در تشریح ماجرا به ما گفت وقتى رفته بودیم که یک خانه تیمى را بگیریم پس از درگیری وارد حیاط خانه شدیم.
مامور ادامه داد وقتی وارد حیاط شدیم با جسد چهار نفر که پدر ، مادر و عمه بچه و فرد دیگرى که رابطشان بود روبرو شدیم . این بچه که میان اجساد آنان مانده بود و جیغ می کشید شاهد مرگ اعضای خانواده اش بود.
من تازه متوجه شده بودم که آنها همه قربانیان آمال رجوى ملعون بودند. مسئولیت آن بچه با آن روحیه را هیچ کس تقبل نکرد وچه بر سر او

آمد خدا می داند.
اما من از رجوى ملعون و پست فطرت چند سوال دارم . قصد تو از این همه جنایت چه بود ؟چرا قرص هاى سیانور را در اختیار هوادارانت قرار می دادى؟چرا سرنوشت هزاران جوان متفکر که می توانستند در کشور خودشان زمینه ساز آینده زیبا براى خودشان و هموطنانشان باشند را به دست پلید خود به نابودى کشاندى؟ چرا فکر، روح ، آرمان و آبروی عده اى را در زندانهاى اشرف و لیبرتى به زنجیر کشیدى؟چرا … بی خرد ….به دنبال چه می گشتى به چه قیمتى؟
این هوادار آگاه شده در پایان گفت: وقتى آن روزهاى تلخ را مرور می کنم قلبم به درد آمده و نمی توانم نفس بکشم. مزد من از هوادارى این فرقه زندان ، رنج واسارت برادرم بود ولى آنهایی که ناموس، شرف،آبرو،تحصیلات، زندگى و کابوس وحشتناک لحظه های سخت فرزندانشان را در اختیار آمال رجوى گذاشتند از هر طرف باختند .

zananrajaviخاطره ای از ح.ع

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=5789

نوشته های مشابه