سید مجید شریف واقفی از معدود دانشجویان و اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که نامش چهار سال بعد از قتل، در آبان ۱۳۵۸ جایگزین «آریامهر» شد و دانشگاه صنعتی شریف را شکل داد.
به گزارش فراق، به مناسبت فرا رسیدن ۱۰ آبان، پنجاه و نهمین سالروز تاسیس دانشگاه صنعتی شریف، مروری بر زندگی سید مجید شریف واقفی، یکی از فارغالتحصیلان معروف و نخبه این دانشگاه داشتیم:
سازمان مجاهدین خلق دو ماه قبل از تاسیس دانشگاه صنعتی آریامهر در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۴۴ توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیکبین تشکیل شد. این سازمان خود را مدافع حقوق «خلق» میدانست و در ابتدای تاسیس متاثر از افکار اسلامی، تم مبارزه علیه رژیم پهلوی گرفت اما قدرتطلبیها و حسادتهای داخلی سازمان در برهههای زمانی مختلف موجب تصفیه حسابها و حذف فیزیکی خونین در ردههای عالی و میانی سازمان شد.
نمونه معروف آن حذف عبدالرضا نیکبین از ترکیب بنیانگذاران و کنارهگیری او از ترکیب سازمان در اواخر دهه ۱۳۴۰ بود. محمد حنیفنژاد و سعید محسن علیاصغر بدیعزادگان را که تقریبا یک سال بعد از تاسیس به سازمان پیوست را جایگزینش کردند.
با غلبه افکار مارکسیستی بر سازمان مجاهدین خلق، مدیران ارشد سازمان به تدریج حذف فیزیکی اعضای بریده از خود را همزمان با شدت گرفتن مبارزات انقلابی مردم علیه رژیم پهلوی در دستور کار قرار داد. آنان به این نتیجه رسیدند آنچه در گذشته به آن اعتقاد داشتند، نمیتواند مبنای حکومت باشد به همین دلیل از اواخر سال ۱۳۵۳ تا اوایل سال ۱۳۵۴ در دیدگاهها و مواضع ایدئولوژیکی خود تجدید نظر کردند، اقدامی که موجب شعله کشیدن آتش جنگ قدرت در داخل سازمان و انتقامهای سیاسی و خونین شد.
با غلبه تفکرات مارکسیستی – لنیستی بر تفکر اسلامی، انتقام از اعضای مذهبی سازمان و حذف فیزیکی آنان آغاز شد. سید مجید شریف واقفی از مطرحترین اعضای مجاهدین خلق بود که بعد از تغییرات ایدئولوژیک سازمان به طرز فجیعی به شهادت رسید.
مجید که بود؟
حاصل ازدواج سید حبیب الله و سیده بتول در اواخر مهر ۱۳۲۷ در نطنز به دنیا آمد و اسمش را مجید گذاشتند. او فرزند چهارم خانواده بود.
نسب خاندان شریف واقفی با چند واسطه به امام سجاد (ع) میرسد.
سید تاجالدین حسن اصفهانی جد اعلای خاندان شریف واقفی است که مزارش با بیش از ۶۰۰ سال قدمت زیارتگاه مردم فلاورجان است. سید تاجالدین حسن پسر شرفالدین محمد مشهور به ملا تاج شاگرد علامه مجلسی و مردی دانشمند و فاضل بود. او پدر شیخ بهاءالدین اصفهانی ملقب به فاضل اصفهانی از علمای مطرح قرن یازدهم و دوازدهم قمری بود. سید تاجالدین به دلیل وقف کردنهای زیاد بین مردم اصفهان به «واقفی» شهرت یافت.
مادرِ سید مجید در خاطرهای از چرایی انتخاب نام «مجید» برای پسرش، گفت: «مدتی قبل از تولد مجید شبی در عالم رویا به مجلس سوگواری سیدالشهدا وارد شدم. در آن جا سیدی بزرگوار در کسوت روحانیت بر فراز منبری قرار داشت. من در گوشهای نشستم و نوزاد را به دامن گرفتم. سید مرا خطاب کرد که کودک را نزد او ببرم. بلافاصله به سمت ایشان رفتم و مجید را به ایشان دادم و ایشان نیز مجید را روی دستهایش بلند کرد و سه مرتبه پیاپی فرمودند: «مجید خوب میشود، مجید خوب میشود، مجید خوب میشود.» بعد مجید را به من داد.
در موقع گرفتن نوزاد ناگهان چشمم بر گلوی آن حضرت افتاد مشاهده کردم خط سرخی گلوی ایشان را بریده دریافتم که ایشان سیدالشهدا است. با شتاب به سوی او برگشتم که ناگهان از خواب پریدم.»
سید حبیب، پدر سید مجید کارمند اداره فرهنگ و هنر نطنز بود. او ۱۲ روز بعد از به دنیا آمدن مجید برای تدریس رشته زریبافی از هنرستان هنرهای زیبای تهران به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان منتقل شد و در آنجا مشغول آموزش مشتاقان و کارآموزان شد.
سید مجید قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن زبان فارسی و خواندن قرآن را در خانه از پدر و مادرش آموخت. او دوره ابتدایی را از کلاس دوم شروع کرد. مجید به دبستان پرورش رفت. او دوره دوم مدرسه را به دبیرستان صائب اصفهان رفت.
نبوغ و هوش بالای سید مجید موجب شد او در رشته ریاضی با معدل ۹۷ / ۱۹ از دبیرستان فارغ شود و دیپلم بگیرد. او در پایان این دوره در مسابقات معلومات عمومی کشور شرکت کرد و نفر سوم شد.
سید مجید در تعطیلات تابستان نزد پدر به هنرستان زریبافی رفت و تحت آموزشهای استاد حاج مصورالملکی از مینیارتوریستهای معروف دهه ۱۳۴۰ قرار گرفت. او در همان دوره و در همان هنرستان به شاگردان خارجیِ پدرش که برای دیدن آثار تاریخی به اصفهان سفر میکردند، زبان فارسی آموزش داد.
دوستان سید مجید برای شرکت در جلسات قرآن به منزل آنان رفت و آمد داشتند و همین آشنایی موجب شد مجید و دوستانِ همکلاسیش در دوره دبیرستان «انجمن اسلامی» مدرسه را شکل بدهند.
او عضو فعال انجمن اسلامی دبیرستان صائب بود و در برگزاری نماز ظهر و عصر مدرسه پیشقدم بود. اذان میگفت و قرآن میخواند و دعاهای مفاتیحالجنان را با صدای زیبا و دلنشین میخواند. سید مجید علاوه بر امور انجمن اسلامی مدرسه در کتابخانه دبیرستان هم فعال بود و همین مسئله موجب علاقمندیش به کتابهای غیردرسی و سیاسی شد.
سید مجید بعد از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۴۵ برای رفتن به دانشگاه در آزمون سه دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی تهران (پلیتکنیک) و دانشکده نفت دانشگاه آبادان شرکت کرد و در هر سه دانشگاه رتبه اول و دوم را کسب کرد.
اگرچه او تمایل زیادی برای درس خواندن در دانشکده نفت آبادان داشت اما به دلیل رد شدن در آزمون مصاحبه شفاهی از رفتن به این دانشگاه باز ماند.
سید مجید برای ادامه تحصیل، دانشگاه صنعتی آریامهر را انتخاب کرد و در تیر ۱۳۴۹ در رشته مهندسی برق فارغالتحصیل شد.
درخشش سید مجید در دوره دانشجوی موجب تقدیر اسدالله عَلَم، نخستوزیر و وزیر دربار محمدرضا شاه و محمد باهری، معاون وزارت دربار از او شد.
سید مجید جوان پس از پذیرفته شدن در دانشگاه صنعتی آریامهر به اقدامات سیاسی و مذهبیش اضافه کرد. او در دانشگاه هم از دانشجویان فعال انجمن اسلامی بود. جلسات قرائت و تفسیر قرآن را با حضور اساتیدی چون خلیفه سلطانی، چیتساز و مهندس ذوالعلم در خوابگاه دانشگاه برگزار میکرد همچنین از اساتیدی هچون دکتر علی شریعتی برای افتتاح کتابخانه دانشگاه دعوت کرد.
او در برگزاری گردشهای ورزشی، علمی – دانشجویی و برپایی جلسات مباحثه و ارشاد دانشجویان و تاسیس فروشگاه تعاونی دانشگاه صنعتی آریامهر نقش موثری داشت.
سرباز فراری
سید مجید در تیر ۱۳۴۹ در رشته مهندسی برق فارغالتحصیل شد و به خدمت سربازی رفت و در پایان دوره آموزشی و گذشت چند ماه از خدمت نظام وظیفه، در سال ۱۳۵۰ به اداره برق منطقه فارابی تهران منتقل شد اما دوره سربازیش را با فرار از اداره برق ناتمام گذاشت.
سید مجید پس از ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر و تاسیس انجمن اسلامی دانشگاه با دانشجویان عضو سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و به زودی به آنان پیوست و با ارتقاء در سلسله مراتب سازمانی به یکی از رهبران میانی این سازمان تبدیل شد.
او بعد از عضویت در سازمان مجاهدین برای اعتصاب در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه برنامهریزی کرد، همچنین در اعتراضات اجتماعی علیه شرکت هواپیمایی اسرائیلی ال عال در سال ۱۳۴۸ شرکت داشت و با این کار موجب باز شدن پای دانشگاه صنعتی آریامهر به مسئله ضدامنیت ملی شاهنشاهی شد اتفاقی که موجب ناخرسندی موسسان دانشگاه و سازمان اطلاعات و امنیت کشور- ساواک – شد.
چند ماه بعد از انتقال به ساختمان اداره برق فارابی یکی از خانه های تیمی سازمان منافقین توسط ساواک شناسایی شد و سید مجید لو رفت و ماموران ساواک او را تحت تعقیب قرار دادند.
ماموران به محل خدمت سید مجید واقع در خیابان امیریه تهران رفتند اما او را که آن روز، به دلیل غیبت رییس اداره به جای او پشست میز رییس نشسته بود نشناختند و با او به تصور این که رییس اداره است، صحبت کردند و خواستار بازداشت سید مجید شدند، او هم که متوجه مسئله شده بود خود را معرفی نکرد و با فریب ماموران از محل کار فرار کرد و به سرعت به دانشگاه رفت و تعدادی از دوستانش را که احتمال میداد اسامی آنها هم لو رفته باشد خبر کرد و مانع دستگیری آنان شد.
حساسیت ساواک به سازمان مجاهدین خلق بعد از انجام سه عملیات تروریستی توسط آنها بیشتر شد. بمبگذاری در کارخانه صنایع الکترونیکی تهران، ربودن یک فروند هواپیمای متعلق به شرکت ایران ایر و عملیات شهریور ۱۳۵۰ از جمله عملیاتهایی بود که مجاهدین خلق برای مبارزه علیه رژیم پهلوی در اواخر دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ ترتیب دادند.
در عملیات ضدپاتکی که ساواک علیه آنان انجام داد، هسته اولیه سازمان و بسیاری از کادرهای اصلی آن از جمله ۵۲ مدیر ارشد سازمان در اوائل دهه ۱۳۵۰ دستگیر و اعدام شدند. بعد از این حادثه بزرگ، مدیریت سازمان مجاهدین خلق بین سه گرایش فکری مختلف تقسیم شد. جناح مذهبی در اختیار مجید شریف واقفی، جناح سیاسی در اختیار محمدتقی شهرام و جناح نظامی در اختیار بهرام آرام قرار گرفت.
ازدواج ساکت
سیده مریم و سید مرتضی شریف واقفی خواهر و برادر سید مجید از ازدواج برادرشان اظهار بیاطلاعی کردند اما براساس اعترافات وحید افراخته، مسوول بخش مارکسیست سازمان منافقین، مجید اوایل دهه ۱۳۵۰ با لیلا زمردیان دختر عباسعلی و نرگس و خواهر کوچکتر یکی از دوستان مارکسیستش که در دانشگاه با او آشنا شده بود و یک سال از خودش کوچکتر بود، ازدواج کرده بود.
وحید افراخته پس از قتل فجیع مجید و دستگیریش توسط ماموران ساواک، در اعترافاتش در دادگاه پهلوی به تشریح ماجرای این ازدواج پرداخت و گفت: «لیلا زمردیان قبل از شهریور ۱۳۵۰ از طریق پوران بازرگان و زری عاملی با مجاهدین تماسهایی برقرار کرد. مدتی مسلح به سلاح ۳۵ / ۶ میلیمتر بود و بعدا اسلحه از او گرفته شد. مخفی شدن او زمانی بود که رضا رضایی مخفی شده بود و در منزل منیره اشرفزاده سکونت داشت و بیرون نمیآمد.
رضا به بهرامِ آرام گفته بود که احتیاج به زن دارد و آرام، لیلا زمردیان را به همین منظور به این منزل آورده و او را مخفی کرده بود. او رضا را پذیرفت و به اصطلاح زن او شد. لیلا که فردی مغرور و جاهطلب است، با استفاده از حربههای زنانه در این مدت اطلاعات زیادی نسبت به مسائل گروهی و تشکیلاتی به دست آورد. ماموریت نوشتن اطلاعات و عکسبرداری از آنها به وسیله مینوکس به او سپرده شد.
لیلا مدتی بعد به همراه شریف واقفی به کارگری فرستاده شد و شریف واقفی که به صورت پنهانی شروع به جمعآوری افراد مذهبی کرده بود، این مساله را با لیلا زمردیان در میان گذاشت. لیلا وحشت کرده بود و با نوشتن نامهای جریان را به اطلاع گروه رساند سپس به گروه پیوست و تحت مسؤولیت دختری به نام N قرار گرفت و N تحت مسؤولیت شهرام قرار داشت. البته معلوم نیست لیلا این دختر را به چه نام میشناسد ولی به شدت از او ناراضی بود و میگفت: «من نمیخواهم تحت مسؤولیت او باشم.»
لیلا زمردیان در پایان توسط مامورین عملیاتی کمیته مشترک ضد خرابکاری که به منظور شناسایی و دستگیری اعضای گروههای تروریستی مشغول به کار بودند، کشته شد.
نحوه مرگش هم به این صورت بود که مامورانِ خیابان ری به هنگام گشت در حوالی میدان شاه به یک زن چادری جوان ظنین شده و چون قصد تعیین هویت او را داشتند. وی با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین فرار کرد و به اخطارهای ماموران توجهی نکرد و علاوه بر آن تظاهر به داشتن اسلحه کرد. او در کوچه شترداران از ناحیه لگن خاصره و پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و چون از فرار ناامید شده بود با جویدن قرص سیانور خودکشی کرد و در راه بیمارستان فوت کرد.
در بازرسی بدنی از او یک قطعه کارت شرکت لرد الکترونیک با مشخصات صدیقه خلقی، ملحق به عکس لیلا زمردیان، یک یادداشت حاوی تعدای قرار ملاقات گروهی، یک نشانی منزل، یک عدد قرص سمی، مبلغ ۲۶ هزار و ۹۰۰ ریال وجه نقد، سه حلقه انگشتری، یک رشته گردنبند و یک عدد ساعت اراتور زنانه مستعمل متعلق به گروه، نزد او بود.
جاسوس در خانه
مجاهدین خلق در اسفند ۱۳۵۳ از طریق لیلا زمردیان که رابط سید مجید شریف واقفی با سازمان بود، متوجه مسلح بودن سید مجید شد. این مسئله از سوی سازمان قابل تحمل نبود چون او به دلیل مخالفت با تغییر ایدئولوژی سازمان از اواخر دهه ۱۳۴۰ از سازمان کنار گذاشته شده بود. زمردیان در نامهای اعتراف کرد از آذر ۱۳۵۳ در جریان مسلح بودن شوهرش بود اما به سازمان گزارش نداده بود.
مرتضی صمدیهلباف از دیگر اعضای بریده از سازمان و از دوستان شریف واقفی یکی، دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر بهدلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شائبه ارتباط منظم مخالفان را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و بنابراین تصمیم به مذاکره اولیه با آنها گرفته شد.
در چند تماس که در فروردین ۱۳۵۴ بین وحید افراخته، به نمایندگی از سازمان با سید مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیهلباف گرفته شد آنان صراحتا از قطع همکاری و جداییشان از سازمان سخن گفتند. سازمان نیز تصمیم به تصفیه فیزیکی شریفواقفی، صمدیهلباف و سعید شاهسوندی گرفت.
مجاهدین خلق تاکید داشت بعد از ترور هر سه نفر با سیفالله کاظمیان، سمپات صمدیه و انباردار آنان تماس گرفته شود که «انبارک» محل نگهداری اسناد و مدارک آنان را تخلیه کنند و تحویل دهند.
شرح جنایت
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریفواقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و سید مجید ساعت چهار بعدازظهر ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ در سهراه بوذرجمهری نو یکدیگر را ملاقات کردند. قبل از این دیدار، محسن سید خاموشی و حسین سیاهکلاه نیروهای تحت امر افراخته در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مخفی و منتظر ورود شریفواقفی شدند. طبق قرار ورود سید مجید توسط منیژه اشرفزاده کرمانی خبر داده میشد.
طبق برنامه، لیلا بیآنکه از جریان ترور مطلع باشد، سید مجید را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و از او جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرفها زده شود و وحید بهلحاظ تاکتیکی برای انحراف اذهان، موافقت سازمان را به سید مجید شریفواقفی اعلام کند.
محسن سیدخاموشی، از عوامل اصلی ترور شریفواقفی، در دادگاه اعترافات هولناکی کرد.
محسن در جلسه دادگاه که با حضور والدین سید مجید برگزار شد و تلویزیون شاهنشاهی آن را به صورت مستقیم پخش کرد، گفت: «در محل قرار، علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند. شش ماشین قهوهای را هم با خود آورده بودند…. وسایل ضروری از جمله کلرات، بنزین، برزنت، ابر، نایلون، هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم، میخ پنجری و لُنگ را داخل ماشین گذاشتم و صندوق عقب را مرتب کردیم.»
اول یک ورقه نایلون زیر انداختیم. بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعدا ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بستههای یک کیلویی در داخل ماشین گذاشتیم. یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم. طرح بدین شکل بود که روبهروی کوچه ادیب الممالک یک همشیره بایستد، بعد وقتی سید مجید شریفواقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شود و سید مجید را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند… حیدر سر قرار سید مجید شریفواقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوهای را به کوچهای برده نمرهها را باز کرده و نمرههای جعلی را پشت شیشههای آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم؛ ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم.
چند لحظه بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده چه کار کنیم؟» عباس گفت: «مهم نیست؛ من طوری میایستم که نیمی از کوچه را ببینم.» ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبهروی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرد و داخل کوچه شد. لحظهای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم سید مجید شریفواقفی با صورت روی زمین افتاده. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی، تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خونهای روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم.
عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک کرد بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند که حیدر سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید.» کسی که کشته شد خرابکار بود.
از طریق کوچه آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان رفتیم. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگرآباد شدیم. همان موقع که سید مجید شریفواقفی روی زمین افتاده بود، اسلحهاش را از کمرش برمیدارند، همان اسلحهای که از انبار تخلیه کردند، ولی نارنجکش را برنمیدارند و نارنجک از کمرش میافتد و عباس و حیدر نفهمیده بودند در نتیجه نارنجک در کوچه ماند. من و عباس در جاده مسگرآباد، همان جایی که وحید افراخته علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود زیرا همان لحظهای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند.
در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در ۱۸کیلومتری جاده مسگرآباد که چالههای زیادی داشت. بعد از مدتی معطلی، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصا روی صورتش، بعد بنزین ریختیم، بعد دستهای خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در همان حال فندک را زد. از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و از پای عباس هم شعله بلند شد مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به درِ صندلی عقب ماشین گرفته به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعلهها دور کردم.
در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیبهای آن را تخلیه کردیم، ۲۰عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود ۴۰۰ تومان پول.»
بدین ترتیب رحمان افراخته مشهور به وحید افراخته، جوان ۲۵ سالهای که مسؤول بخش مارکسیست سازمان منافقین بود به دلیل اختلافات داخلی سازمان، سید مجید شریف واقفی رهبر شاخه مذهبی سازمان را که گرایشهای اسلامی داشت و درصدد ایجاد شاخه اسلامی سازمان بود در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۴ به طرز فجیعی به شهادت رساند و برای رد گم کردن، جسدش را آتش زد و در محل دفن زبالهها در حاشیه شهر انداخت.
با این حال جسد سید مجید شریف واقفی در یک اقدام اطلاعاتی توسط ساواک شناسایی و به پزشکی قانونی منتقل شد و محسن سید خاموشی و بقیه عوامل موثر در قتل شریف واقعی دستگیر شدند.
این واقعه تلخ باعث شد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نام «دانشگاه آریامهر» در آبان ۱۳۵۸ به «دانشگاه صنعتی شریف» تغییر کند همچنین نام چند خیابان در شهرهای اصفهان، سمنان و نطنز نیز به اسم سید مجید شریف واقفی نامگذاری شد.
منابع
ماهنامه شاهد یاران، شماره ۱۲۹
تقی شهرام، جزوه سبز، انتشارات سازمان مجاهدین خلق، بیجا، ۱۳۵۴، ص۴۶
رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، تهران، نشر علم، ص۳۹۲ و ص۵۴۷
احمدرضا کریمی، شرح تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۹۶
سید حجت میراسماعیلی، خداوندان اشرف (نگاهی بر روند فرقهگرایی سازمان مجاهدین خلق)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۹۶، ص۱۰۱
انتهای پیام