• امروز : چهارشنبه - ۵ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 25 December - 2024

آدمکهای رباتی در لیبتری مصاحبه میکنند .

  • کد خبر : 3162
  • 07 جولای 2015 - 14:17

آدمکهای رباتی در لیبرتی مصاحبه می کنند .

خوانندگان عزیز حتما فیلم های رباتیک را دیده اند که این ربات ها با برنامه ریزی دقیق تمامی حرکاتها و کارها را با کنترل از راه دور انجام می دهند .

گرفتاران لیبرتی هم اینگونه عمل می کنند ، فرماندهان تمامی برنامه ها وصحبتها و طریقه حرکت کردن را در مغز این ربات ها برنامه ریزی کرده ، بعد از راه دور کنترل می کنند که مبادا برخلاف مژگان رهائی و مریم رهائی قدمی برداشته ویا حرفی بزنند.

آقای فریدون ندائی هم یکی از این رباتهای کنترل از راه دور است که به فرمان دژخیمان رجوی قصد دارد تا آخرین نفس علیه ملت ایران مبارزه کند ،حالا کدام مبارزه وبرای چه کسانی ، بماند.

آقای فریدون ندائی ! این دلقک بازیها و شوهای رنگارنگ ،چاله میدان بازیها، تاریخ انقضاء خورده ، زمان طاغوت در ایران در فیلمها ازاین ژستهای توخالی زیاد دیدیم ،هرچند ما ه ها طول کشیده تا این مطالب را حفظ کنید و ژستهای مصاحبه ای راجلوی آینه تمرین کنید و به خورد دژخیمان رجوی بدهید تا جانتان را از تهیدات و تهمت ها و غسلها نجات دهید جای تعجب ندارد به هرصورت موجود زنده اید و باید از خودتان در مقابل این جلادان دفاع کنید و کاملاً حق دارید .Feridoon Nedaei

آقای فریدون ! چهره رنجور وافسرده  شما ، دل هر بینده رابه درد می آورد ولی برای مادر چشم انتظار سی ساله همین صحنه های درد آور هم جای شکر دارد،ولی باید خدمت شما عرض کنم ، اینگونه مصاحبه ها برای خانواده ها تکراری و مضحک و خنده آور است چراکه خانواده ها به تمامی افکارهای شیطانی این پلیدان ودلقکان آشنائی کامل دارند و می دانند که اسیران چگونه به اسارت گرفته شده و چگونه وبا چه حیله و نیرنگ نگهداری و شکنجه می شوند و هدف از این برنامه ها چیست !

شما و یا امثال شماها را برای فریب خودتان به اینگونه مصاحبه ها ی اجباری دعوت می کنند ونه برای ترساندن مادر و یا پدر ویا برادر و فرزندان، اگر خانواده هااز اینگونه نطقهای رجوی نما ترسی داشتند که چهارسال دور اشرف شبانه روز فریاد آزدی سرنمی دادند.

کارگردانان اینگونه مصاحبه ها ،هنوز از احمقان وابلهان  هستند و می دانند که حکم مادر یعنی حکم خداوند ، می دانند که مادران ،فرزندانشان را بیشتر از جانشان می پرستند ،چراکه فرزند  قلب مادر است ، یعنی زندگی یعنی عشق و یعنی تمام جوانی مادر !

آقای فریدون ! مادر چشم انتظار سی ساله شما ، چهار سال هم در کنارخانواده های متحصن باتمامی مشکلات ساخت ولی لحظه ای آرام نگرفت ،بیشتر وقتها از خاطرات چگونگی اسارت شما حرف می زد و گریه می کرد که فرزندم را فریبکاران و دروغ گویان فرقه رجوی ربوده اند.

می گفت: ” فریدون متولد سال ۱۳۳۹ است درسال ۱۳۵۸ به سربازی رفت و بعد از آن درسال ۱۳۵۹ جنگ ایران عراق شروع شد و پسرم تنها چند ماه مانده به اتمام سربازی به دست نیروهای بعثی اسیر می شود ، سال اسارت فرزندم به تاریخ ۱۶/۱۰/۱۳۵۹ بود (موقع تعریف این خاطرات اشکها بی اختیار از گونه های خانم ندائی مادر فریدون جاری می شد) مدتی بعد از رفتن پسرم به سربازی خبری از او نداشتم تا اینکه  نامه ای از صلیب سرخ بدستم رسید که فرزند شما در اسارت نیروها بعثی عراق است دیگر آرام وقرارم را از دست دادم شوهرم با شنیدن این مسئله بشدت مریض شد ولی می گفت جای شکر دارد می توانیم آزاد کنیم ، اسیران در حمایت صلیب سرخ هستند و هیچ دولتی نمی تواند به اسراء لطمه ای بزند ،در این مدت زیاد پیگیر شدم که فرزندم را از زندان بعثی ها نجات دهم ولی موفق نشدم در سال ۱۳۶۸ قرار شد عده ای از اسرا به ایران بیایند و به من اعلام کردند که ممکن است فریدون هم در بین این اسرا باشد ولی متاسفانه بعد از باز گشت اسرا به ایران ، خبری از فریدون نبود، نا امید نشدم باز به صلیب سرخ نامه نوشتم که فرزندم هنوز در زندان صدام گور به گور شده است ، آنها گفتند نگران نباش به شما اطلاع می دهیم و برای آزادی پسرت مجددا” اقدام خواهیم کرد ، روزگار به همین منوال می گذشت کارمن نامه نوشتن و التماس کردن به صلیب بود ، چندین سال متوالی نامه نوشتم و جوابی دریافت نکردم .

روزی در خانه مشغول کاربودم که تلفن خانه من به صدا درآمد شماره خیلی طولانی بود گوشی را برداشتم ، وای صدای فریدون بود با گریه و زاری پرسیدم کجائی ؟چرا جواب نامه هایم را نمی دهی ؟ با گریه گفتم نمیدانی چقدر دنبالت گشتم چرا با اسرا نیامدی ؟  پسرم در جواب گفت : من ” انگلیس ”  هستم بعد از آزادی از زندان بعثیها به انگلیس آمدم وزندگی  خوب و خوشی دارم و من درخواست کردم آدرسی به من بده تامن به شما نامه بنویسم پدرت خیلی نگران است و او نیز قبول کرد که به من آدرس دهد وگفت که از من نگران نباشیدمن دوباره با شما تماس می گیرم وآدرس را می دهم  که مکالمه در عرض چند دقیقه تمام شد تاچند مدتی دلم خوش بود که فرزندم رفته انگلیس به تمامی خانواده ها اعلام کردم که پسرم رفته و من هم بعد از چند مدتی برای دیدارش خواهم رفت ، روزگار گذشت روزها و ماهها و سالها دیگر از فریدون خبری نشد ، بعد از چند مدتی یکی از دوستانم زنگ زد و گفت یک نفر از عراق به ایران آمده و گفته که فریدون در عراق ودر بین گروهک رجوی است ، باورم نشد چرا که چند سال پیش من با فریدون صحبت کرده بودم که انگلیس بود ،به دوستم گفتم می خواهم آن نفری که از عراق آمده ببینم بالاخره رفتم و عکس فریدون را به نفر جداشده نشان دادم و تا عکس را دید ، گفت این فریدون ندائی است ،از زندان بعثی ها آمده بود می گفت: ماهمه در زندان بعثی ها بودیم مهدی ابریشمچی به اردوگاه ما آمد وگفت :  تمامی اسیران به ایران رفتند و شما مانده اید که مابفرستیم حاضر شوید تا بروید به ایران ماهم حاظرشدیم وسوار بر اتوبوسها مارا به اشرف عراق آوردند ما گفتیم چرا اینجا ؟ گفتند صلیب سرخ قرار است که اینجا بیاید و شما را بفرستد به ایران، از قضا همان مردی که گفته بود شما می روید به ایران دربین اعضای صلیب سرخ بود(مهدی ابریشمچی) به ما دستورداد هرکس می خواهد برود ایران دریک صف و هرکس می خواهد با ما در اشرف بماند و جنگ نکند درصف دیگر .

خلاصه این آقای جداشده حرف می زد و من و پدر فریدون مات و مبهوت مانده بودیم  ، وی ادامه داد: فریدون و من درصفی بودیم که می خواستیم به ایران برگردیم ، صلیب سرخ بعد از جدا سازی اسیران از اشرف خارج شد و مهدی ابریشمچی گفت :صفی که می خواهد به ایران برود به زندان ابوغریب انتقال داده می شود و ما مجبور شدیم که به صف اشرفیها برگردیم چرا که شرح حال زندان ابوغریب را در زمان اسارتمان شنیده بودیم و به هیچ قیمتی حاضر نبودیم که به زندان دیگری برویم و همانجا اتفاقا” فریدون گفت که مارا فریب دادند و هیچ راهی نیست باید سوخت و ساخت  و اینگونه بود که پسرم گرفتار چنگالهای اختاپوسان رجویها شد “

آقای ندائی ! حال فهمیدید که خانواده ها تمامی شگردهای جلادان فرقه رجوی را می دانندو می دانند که شماها سپر جان رجوی غایب و مریم هرزه هستید ،از زنده بودنتان در حد مرگ به نوعی بهره می برد و از کشته شدن و خون و جسد شما هم به نوع دیگر .

حال زار شما حکایت از درون  می دهد ،این چهره زرد و تن رنجور شما حکایت از حال و روزگارتان در زندان لیبرتی ، زیر چکمه های شکنجه گران دژخیمان رجوی رامی دهد که فقط مادران می دانند و می سوزند وبس.

خانم ندائی این مادر دردمند در اردیبهشت سال جاری مجددا” به دیدار فرزند به لیبرتی می رود تا شاید نشانی از فرزند بیابد که بعد از دوهفته تحصن در جلوی درب زندان لیبرتی ، متاسفانه موفق به دیدار نمی شود به همین دلیل  دژخیمان به اجبار و تهدید ،فرزند ایشان را  برای مصاحبه به سیمای منفور خود می آوردند که شاید مهر و محبت فرزند را در دل پرخون مادر به کینه و نفرت تبدیل کنند ، ولی غافل از مقاومت و هوشیاری خانواده ها هستند .

رجوی بدان که خانواده ها تا آزادی آخرین نفر از زندان لیبرتی ، تا آخرین نفس ایستاده اند .

                                                                                        انجمن فراق

all

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=3162