۲۷ خرداد سال ۱۳۸۲، پس از خبر دستگیری مریم رجوی در فرانسه که همراه با حمله صبحگاهی پلیس فرانسه بود، خبر خودسوزی برخی از اعضای سازمان مجاهدین در نقاط مختلف جهان ناگهان منتشر شد.
به گزارش فراق، خبر به گونهای منتشر شد که به نظر میرسید هواداران و برخی اعضای سازمان مجاهدین بدون اطلاع و با یک اقدام اعتراضی نسبت به دستگیری خانم مریم رجوی عمل کردهاند.
وانمود کردن اینکه خودسوزیها یک کار خودبه خودی بوده و نه اینکه از طرف تشکیلات دستوری صادر شده باشد بعدها نیز ادامه داشت.
مریم رجوی هر ساله در افاضاتی که در سالگرد این روزهای ننگین میکند (یعنی در ۱۷ ژوئن) مستمر و بدون هیچ احساس فشاری میگوید که آنان کار خود به خودی کردند (قربانیان خودسوزیها) و وقتی او در زندان وزارت کشور فرانسه بوده شنیده است که تعدادی دست به خودسوزی زدهاند بلافاصله پیام میفرستد که این کار را نکنند، اما بر اساس گفتههای مریم رجوی گویا این پیام در همان زندان میماند و به بیرون از زندان منتقل نمیشود. بنابراین تعداد قابل توجهی به آتش زدن خود اقدام میکنند.
جهت اطلاع خوانندگان محترم، در تشکیلات رجوی این گونه نیست که افراد از مریم رجوی دستور مستقیم میگرفتند و یا حتی هماکنون میگیرند، بلکه هر کسی از بالاتر و مافوق خودش فرمان میگرفت و میگرفت. هر مسئولی هم میدانست که این کار یک عمل بسیار قبیح بوده و بسیار نکوهیده است و اجازه ندارد که چنین دستوری صادر کند مگر اینکه از رهبری سازمان دستور گرفته باشد.
در آن زمان، زمانی که مریم رجوی دید که ورق علیه او برگردانده شده و افکار عمومی نسبت به این عمل بسیار حساس شده و تحت تاثیر قرار گرفتهاند، تلاش کرد صحنه را طوری نشان دهد که او از هیچ چیزی خبر نداشته و مسئولین هم هر کاری کردهاند نتوانسته جلوی احساسات اعضا و هواداران را بگیرند. قربانیان نیز در اعتراض به این عمل پلیس فرانسه دست به خودسوزی زدهاند. مریم رجوی از آن زمان همیشه میگوید که اگر پلیس فرانسه مانع رسیدن پیام مریم رجوی به هواداران و اعضای سازمان تحت رهبری او نمیگشت، این گونه نمیشد و تلفات خودسوزیها به مراتب کمتر بود! یعنی مقصر مقامات کشور فرانسه بودند که باعث این همه مشکلات شدند.
در میان کسانی که خودسوزی کردند، اسم دو تن بسیار برجسته بود که به شکل بسیار جانگدازی جان سپردند. صدیقه مجاوری، مادر یک فرزند و عضو شورای رهبری سازمان، و ندا حسنی، دختر جوانی که از کانادا به عنوان هوادار به سازمان پیوسته و سپس عضو شده بودند. هر دو نفر کسانی بودند که به شدت تحت تاثیر تشکیلات بودند و بدون فرمان از بالاترینها عمل نمیکردند. این دو زن نگونبخت بنا بر دستوری که به آنان رسیده بود، خود را آتش زدند و به زندگی خود خاتمه دادند تا زندگی ننگین مریم رجوی بقای بیشتری پیدا کند. هیچ کس این سوال را مطرح نکرد که چرا مریم رجوی و یا بالاترین مقامات سازمان خودشان را به آتش نکشیدند؟ تناقض بزرگ اینجا بود، اگر این یک عمل اعتراضی بود مگر نه اینکه باید چند تن از فرماندهان و مسئولین سازمان که بسیار عطش شهادت هم داشتند، خود را به آتش میکشیدند؟ چرا یک تعداد بدبخت بیچاره نگونبخت را جلو فرستادند و خودشان را در عافیت نگه داشتند؟
سیاست فرقه از زمانی که مسعود رجوی رهبری آن را بر عهده گرفته است، با تلفات جانی همراه بوده و هست. این تلفات باعث تحت تاثیر قرار گرفتن افکار عمومی شده است.
در ادامه، آثار خودسوزیهای شنیع که به دستور مریم رجوی و مسعود رجوی در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ انجام شد، تعدادی از کسانی که خود را به آتش کشیدند نمردند. از دیدگاه مریم رجوی و مسعود رجوی متاسفانه زنده ماندند زیرا آنان باید میمُردند.
اگر از دیدگاه مسعود رجوی بود، باید تمام ساکنان اردوگاه اشرف میمُردند تا بشود روی آنها حساب باز کرد و تبلیغات منفی علیه حکومت ایران و فرانسه ایجاد نمود و از سویی به نفع خودشان تبلیغات مثبت.
در مورد خودسوزیهای اجباری که به دستور رجوی جنایتکار انجام شد، برخی زنده ماندند زیرا حاضرین در صحنه به کمک شتافتند و با کپسولهای آتشنشانی و وسایل دمدست مثل پتو نفر خودسوزیکننده را خاموش کردند، اما زنده ماندگان با جراحتهای عمیق و بسیار فجیع و درستنشدنی که در جسمهایشان بوجود آمده بود دیگر آن افراد سابق نبودند و زندگیشان به هدر رفته بود.
این افراد در تمام فعالیتهای روزانه و یا هفتگی خود دچار حسرت به دلیهای مرگبار بودند و هستند و مدام در خواندن این تناقضات میباشند تا بلکه مقداری از خود را تخلیه کرده و آرام بگیرند. واقعا چه فضاحتی بود؟ به خاطر دود و دمی که رجوی به راه انداخت هیچگاه این فرصت پیش نیامد که افکار عمومی را مطلع کنیم که چرا باید بخاطر دستگیری یک فرد چنین اتفاقات ضد انسانی روی بدهد؟
اما در آن زمان یکی از دروغهای شاخداری که توسط مریم رجوی و سازمان تحت رهبری او مرتب اعلام میشد، این بود که گویا دهها نفر نیز در داخل ایران و در کوچه و خیابانهای شهرهای مختلف ایران دست به خودسوزی زدهاند؛ چیزی که حتی یک مورد عکس و یا اسمی به میان نیامد تا این ادعای سازمان مجاهدین اثبات گردد ولی آنان مدام میگفتند که به دلیل اختناق و سرکوب جامعه امکان تهیه گزارشات کامل نداشتند، یعنی یک دروغ شاخدار دیگر.
اما در آن اوضاع ملتهبی که پیش آمده بود (دستگیری مریم رجوی در فرانسه)، دو موضوع بسیار مهم بود:
۱- اولاً اینکه همه فهمیدند مریم رجوی کجا بود، زیرا تا قبل از این خبر همه نیروها فکر میکردند که او در اردوگاه اشرف در یک گوشهای مخفی نگهداشته شده است.
۲- دوماً اینکه در اردوگاه مرگ اشرف مثل سابق چیزی وجود نداشت به جز دعوت به مرگ.
بیشترین سانسور خبری را مسعود رجوی در حق ساکنین اردوگاه اشرف اعمال میکرد. در حالی که همه جهان میدانست مریم رجوی کجاست، در اردوگاه اشرف به جز مسئولین بالای فرقه کسی نمیدانست که مسعود رجوی، مریم را قبل از حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق به سمت فرانسه فراری داده است.
این موضوع مخفیکاری سازمان از نیروها بعدها در خواندن فعالیتهای جاری بسیار برجسته و تبدیل به تناقض بزرگی شده بود که حل و فصل آن به یک معضل تبدیل شده بود.
ندا حسنی فقط کف دست هایش سالم مانده بود
بعد از گذشت چند روز از داستان هایی که به وجود آمده بود و افراد فهمیده بودند که در حال بهره برداری و سواستفاده هستند دیگر خود را کنترل کرده و شروع به ساختن جوک در این رابطه می کردند. از جمله اینکه می گفتند:
– رفتم جلوی مقر آمریکایی ها و بنزین ریختم روی خودم ولی دیدم کبریت نیست، دیگر دل سرد شدم و برگشتم تا لباس هایم را عوض کنم و یک دوش گرفتم.
– رفتم نفت ریختم روی خودم و دیدم فندکم گازش تمام شده است، از سرباز آمریکایی که آن نزدیکی بود و مرا نگاه می کرد گفتم آقا تو فندک داری؟ او هم با لبخند گفت: نه من سیگاری نیستم.
هر روزی که از این ماجرا دور می شدیم بیشتر دلمان به حال کسانی که خودشان را طی دستور تشکیلاتی به آتش کشیدند می سوخت. به عبارتی به خودمان می گفتیم که چه خوب که خر نشدیم و دست به کار احمقانه ای نزدیم که اکنون بشینیم و مثل آن افراد روزی صد تا فاکت حسرت بدلی برای سلامتی خودمان بخوانیم و با دیدن سایرین به حال خود غصه بخوریم.
بعد از چند سال از آن ماجراهای وحشتناک، حقه بازی ها و ترفندهای رجوی، سران فرقه وقتی به صحنه می آیند و در خصوص آن روز صحبت می کنند آنچه در حرفهایشان پر رنگ می باشد مرمی رجوی است و نه کسانی که نفله شدند و مردند.
این افراد همچون جزامی ها خود را از انظار عمومی مخفی می کنند و دوست ندارند با کسی ارتباط برقرار نمایند زیرا با صورت های عجیبی که برایشان مریم رجوی درست کرد هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارند.
دو سه نفر از این افراد را در برنامه هایی به صحنه آوردند که مایه انزجار هر چه بیشتر مردم از این فرقه جنایتکار شد. مجبورشان کردند تا بگویند که این کارشان از روی علایق شان به مریم رجوی بوده و هیچ اجباری در کار نبوده است.
هدف سردمداران فرقه و حتی شخص رجوی این بود که فشار افکار عمومی را از روی خود بردارند زیرا این فضاحت را هیچ جور نمی شد جمع و جور نمود و تنها راه حلی که به نظرشان می رسید این بود که آن افراد را وادار به اعتراف های ساختگی نمایند.
اکنون که این مطالب را می نویسم بسیار نسبت به آن روزها احساس فشار می کنم.
دختر نگون بختی که فکر می کرد با پیوستن به رجوی وگروه او از زندگی روی خوش خواهد دید ولی سرانجام با پیکری سوخته و درب و داغان به فرمان رجوی جنایتکار کشته شد.
مادر این دختر در یکی از صحبت هایش گفت که فقط کف دست های این دختر سالم مانده بود زیرا موقع خودسوزی از درد ناشی از سوختن دستهایش را مشت کرده و فقط آن قسمت سالم مانده بود.
آوردن خبرنگار فرانسوی به داخل اردوگاه اشرف
در آن شرایط ملتهبی که مدام بر استرس آن افزوده می شد افراد می دیدند که هم مسعود رجوی نیست و هم مریم رجوی.
به نظر می رسید که هر دو نفر جان خود را برداشته و از عراق فرار کردند و نفرات را باتلاق مرگ به حال خودشان رها نمودند.
در این میان متوجه شدم که از طرف مقامات بالای سازمان گفته می شود هر کسی که پیشنهاد خودسوزی دارد اطلاع بدهد تا بررسی کنیم، کسی خود به خود اقدام به خودسوزی نکند لطفا!
وقاحت و بی شرمی را بنگرید، اگر قرار بر خودسوزی است چرا شما که اینقدر برای خواهر مریم تان سر ودست می شکستید دست به خودسوزی نمی زنید؟ چرا نمی روید و به آمریکایی هایی که مدعی هستید مسئول تمام این وقایع می باشند اعتراضاتتان را با خودسوزی اعلام کنید؟ ولی باید لایه های پائین تر مثل همیشه فداکاری کنند و در آتش تعدادی هیزم بیار معرکه بسوزند، باید نیروهای پائین دست به خودسوزی بزنند، آن هم با اطلاع قبلی تا چیزی از دست نرود! لابد می خواستند هماهنگ کنند تا خبرنگاران داخلی و خارجی تشریف بیاورند و آتش بازی نگون بخت ها را مشاهده کنند.
فردای ۱۷ ژوئن بود که ناگهان گفته شد برویم میدان اشرف. میدان اشرف یک میدانی بود که مجسمه ای از اشرف ربیعی زن اول مسعود رجوی در آن نصب شده بود. البته به صورت دقیق تر بخواهم بگویم مجسمه نبود و یک قابی بود که از چهار طرف عکس اشرف ربیعی را داخل آن قرار داده بودند.
در یک شبانگاه حوالی ساعت هشت شب بود که همه افراد سوار بر کامیونت های آیفا شده و به سمت میدان اشرف سرازیر گشتند. در بین راه هر کسی در این فکر بود که باز چه مشکلی پیش آمده است.
بعد از رسیدن به میدان اشرف در بین بچه هایی که با هم خیلی صمیمانه بودند پچ پچ هایی رد و بدل می گشت که گفته می شد یک خبرنگار از فرانسه آمده و در حال تهیه گزارش و عکس و فیلم است. این برای سازمان یک برگ برنده بود که در آن زمان می توانست حاشیه سازی کرده و خبرسازی نماید.
بعدا که رسیدیم به میدان اشرف گفته شد که این خبرنگار از خبرگزاری فرانسه مستقر در بغداد می باشد تا در خصوص واکنش های افرادی که در اردوگاه اشرف تجمع دارند فیلم و گزارش تهیه نماید.
در صحنه مشاهده می شد افرادی را برای مصاحبه با این خبرنگار برگزیده بودند، عمدتا افرادی بودند که به زبان فرانسوی آشنایی داشتند. اینان از دختران و زنانی بودند که سابقا در فرانسه زندگی می کردند و زبان فرانسوی را بلد بودند.
ناگهان خبری در بین افراد رد و بدل گشت، من شنیدم که قرار شده مریم رجوی آزاد شود اما هنوز به صورت قطعی ابلاغ نشده بود.
در میان آن شلوغی یک تعدادی کارشان کنترل افراد به شیوه های مختلف بود. از آن شیوه ها یکی این بود که باید در جلوی خبرنگار جماعت جوسازی کرده و در خواست خودسوزی نمائیم. تا این خبرنگار با انعکاس اخباری که می گیرد ابتدا خود متوجه عمق داستان شده تا بعد بتواند وقایع پیرامون را طوری که رجوی می خواهد بازتاب نماید .
دو روز بعد از این وقایع همه را در سالنی به نام سالن اجتماعات که مکان تجمع های بزرگ فرقه بود جمع آوری کردند و در گفتگوهایی متوجه شدیم که مریم رجوی را پلیس فرانسه آزاد کرده و در راه برگشت به مقر خودش به نام اورسورواز در حومه پاریس می باشد. دیگر خبری از خودسوزی نبود و همه را تشویق می کردند تا در آرامش بوده و انضباط را حفظ نمایند.
انتهای پیام