• امروز : دوشنبه - ۳ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 23 December - 2024

ریشه افکار التقاطی در فرقه رجوی

  • کد خبر : 24727
  • 23 نوامبر 2024 - 12:51
shahram aram rezai

در سال های آغازین دهه ۵۰، سازمان موسوم به مجاهدین خلق با پدیده تغییر ایدئولوژیک و تغییر ریل مواجه شد که بر رخداد‌های بعدی این گروه، تأثیراتی آشکار بر جای نهاد. مقالی که پیش روی شماست، تأثیر فرار تقی شهرام بر این فرآیند را مورد بازخوانی قرار داده است. امید آنکه مقبول افتد.

مرکزیت سازمان موسوم به مجاهدین خلق در آستانه فرار تقی شهرام

پدیده تغییر ایدئولوژی در سازمان موسوم به مجاهدین خلق، از جنبه‌های گوناگون درخور بررسی و تحلیل است. از جمله این سرفصل‌ها، نقش تقی شهرام در این تغییرات به شمار می‌رود. مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در آستانه فرار تقی شهرام منحصر به رضا رضایی و بهرام آرام بود. قبل از ورود تقی شهرام که بلافاصله به مرکزیت سازمان راه پیدا کرد و در کنار رضایی و آرام قرار گرفت، در کادر‌های ۱۶ نفره سازمان بحثی با محوریت بررسی علل ضربه شهریور ۵۰ و جمع‌بندی فعالیت‌های سازمان در طی دو سال پس از این حادثه، مورد بحث و بررسی قرار گرفت و ضعف‌ها و قوت‌های سیاسی، نظامی و تشکیلاتی سازمان تحلیل شدند. این کار توسط گروه‌های متشکل از کادر‌ها تحت عنوان «جمع‌های بررسی و تصمیم» انجام می‌شدند.

پس از کشته شدن رضا رضایی، در کار این جمع‌ها وقفه ایجاد شد، ولی تقی شهرام پس از مدتی پی کار را گرفت و خط‌مشی کلی این جمع‌ها را مبارزه ایدئولوژیک درونی، کادرسازی و تجدید آموزش کادر‌ها اعلام کرد. عبدالله زرین‌کفش که طی سال‌های ۵۰ تا ۵۷ جزو کادر‌های مهم سازمان مجاهدین بود، درباره جمع‌های بررسی و تصمیم می‌نویسد: در اواخر سال ۵۱ و اوایل سال ۵۲ که رضا رضایی مرکزیت سازمان مجاهدین خلق را اداره می‌کرد، از مسئولان سازمان دعوت کرد از شهرستان‌های مختلف به تهران بیایند تا درباره مشکلات داخلی سازمان بحث و بررسی شود. ابتدا قرار شد مرکزیت از کارهایش گزارشی را برای بررسی ارائه دهد. بعد درباره گروه‌هایی بحث شد که به شکلی غیرمستقیم تحت رهبری سازمان بودند، اما مستقل کار می‌کردند. گزارش مرکزیت بیشتر درباره جمع‌بندی تجربه‌های امنیتی و نظامی، شکل دستگیری‌ها و تنظیم و تکثیر دفاعیات بود که مورد انتقاد قرار گرفت. بسیاری این پرسش را مطرح کردند که چرا مرکزیت سازمان نیروی خود را صرف کار‌های فنی سازمان می‌کند؟ چون مرکزیت مستقیماً همه کار‌های تهیه عکس و چاپ و صحافی دفاعیات را به عهده گرفته بود و همه این انتقاد را داشتند که مرکزیت سازمان نباید وقتش را صرف این‌جور خرده‌کاری‌ها کند. انتقاد دیگر این بود که در طول یک سالی که دستور تشکیل گروه‌های مستقل و همه‌جانبه از سوی سازمان داده شده است، راندمان سیاسی این گروه‌ها بسیار پایین بوده که علتش همان سرگرم شدن مرکزیت سازمان به خرده‌کاری‌هاست. این گروه‌ها باید به شکل همه‌جانبه‌ای رشد می‌کردند، ولی چون مرکزیت سازمان در آن مقطع منحصر به رضا رضایی و بهرام آرام بود و کار دفاعیات هم وقت زیادی می‌برد، این گروه‌ها به حال خود یله شده بودند و هرکدام برای عملیات‌های خودشان برنامه‌ریزی می‌کردند و سازمان یک راهکار سیاسی و تاکتیکی و استراتژیک واحد به آن‌ها نداده بود. علت هم روشن بود. سازمان بعد از ضربه شهریور ۵۰ بار سیاسی خود را از دست داد و عناصر باتجربه آن گرفتار خرده‌کاری شدند. بقیه هم که در حد آن‌ها کاربلد نبودند و در واقع کار زیادی از دستشان برنمی‌آمد. دیگر مرکزیت خط نمی‌داد و این اشکال بسیار بزرگی بود.

طراحی یک ترور برای خروج از یک بن‌بست

موضوع دیگری که مورد بررسی قرار گرفت این بود که اعضا باید به سرعت و در حجم زیادی مطالعات خود را زیاد کنند، چون عملکردهایشان محتوا نداشت و همین نشان می‌داد که بار سیاسی سازمان به شدت پایین آمده است. پس از این مشورت‌ها و بحث‌ها قرار شد اعضایی که بار سیاسی بیشتری داشتند، مسئولیت آموزش اعضای کم‌سوادتر یا کسانی را که نقص‌های سیاسی و ایدئولوژیک داشتند، به عهده بگیرند. این «جمع‌های بررسی و تصمیم» در میانه راه کار خود بودند که تقی شهرام فرار کرد و رضا رضایی هم کشته شد و وقفه‌ای در این کار به وجود آمد. پس از دستگیری‌های گسترده‌ای که پس از کشف «سازمان خرداد خونین» صورت گرفت و با توجه به فضای ناامیدکننده‌ای که در تهران، شیراز، مشهد، قم و اصفهان که سازمان در آن‌ها به شدت ضربه خورده بود، به وجود آمده بود، سازمان مجاهدین تصمیم گرفت یک عملیات نظامی مهم را انجام بدهد تا اعضای سازمان و افکار عمومی متقاعد شوند که سازمان هنوز زنده است و فعالیت می‌کند. قرار شد یک سرهنگ امریکایی در خیابان وزرا ترور شود. نکته جالب این که تا زمان اعلام نام و شغل این سرهنگ در روزنامه‌ها، هنوز نام و سمت او برای خود سازمان هم معلوم نبود! این یکی از انتقاد‌هایی بود که تقی شهرام به مرکزیت سازمان در دوره رضا رضایی داشت. ترور سرهنگ امریکایی را شریف واقفی و وحید افراخته انجام دادند. سازمان همیشه بلافاصله پس از انجام عملیات، اعلامیه‌ای را در محل پخش می‌کرد و مسئولیت ترور را به عهده می‌گرفت، اما این‌بار، چون نام و مشخصات فرد برای سازمان مشخص نبود، سازمان منتظر ماند تا اخبار رسمی انتشار پیدا کنند و بعد اعلامیه بدهد. در اوایل خرداد ۵۲، محسن اسلامی، فرزند حاج شیخ‌عباسعلی اسلامی که دانش‌آموز بود، توسط کمیته مشترک دستگیر و به وسیله کمالی، بازجوی آنجا، مورد بازجویی قرار گرفت. هنگام بازرسی از منزل متهم، جزوه‌ای تحت عنوان «مجموعه دفاعیات» به دست آمد و او اقرار کرد آن را از یک معمار به اسم مهدی تقوایی که ساکن خیابان غیاثی است، گرفته است. مأموران کمیته مشترک در ۲۵ خرداد ۵۲ به منزل مهدی تقوایی رفتند. اتفاقاً آن شب رضا رضایی مهمان آن‌ها بود و وقتی متوجه شد که مأموران ساواک آمده‌اند، خود را به دیوار خانه رساند و به کوچه‌ای که به خیابان می‌رسید پرت کرد که پایش شکست. سپس خود را لنگ‌لنگان به خیابان رساند و زیر یک ماشین فولکس مخفی شد. مأموران به خانه تقوایی حمله و شروع به تیراندازی کردند. در این موقع پاسبان گشت دوان دوان خود را به محلی که صدای تیراندازی از آنجا شنیده شده بود رساند. رضا رضایی که تصور کرده بود محل اختفای او لو رفته، با شلیک گلوله‌ای در سرش خودکشی کرد، در حالی که اگر این اشتباه را نمی‌کرد، به احتمال زیاد می‌توانست در موقعیت مناسبی فرار کند، چون مأموران ساواک تصور کرده بودند او به مسیر مقابل گریخته و پاسبان گشت هم اصلاً به محل اختفای او پی نبرده بود!

تلاقی کشته‌شدن رضایی با ترور افسر امریکایی

کشته شدن رضا رضایی به فاصله چند روز پس از ترور افسر امریکایی، این فرصت را برای رژیم شاه فراهم آورد که با جار و جنجال زیاد اعلام کند که رهبر تروریست‌ها به دست مأموران ساواک کشته شده است. پس از دستگیری تقوایی، خلیل دزفولی که در حوالی منزل او می‌نشست از ماجرا خبردار شد و فرار کرد. تقوایی در اعترافاتش گفته بود با همکاری خلیل دزفولی، خانه چاپ سازمان را اداره می‌کند، در حالی که سمپات تحت مسئولی دزفولی بود. دزفولی بدون اطلاع پدرش که امام جماعت مسجد خیابان جهان‌پناه و روحانی سرشناسی بود، زیرزمین خانه‌شان را به چاپخانه سازمان مجاهدین تبدیل کرده بود که با کشف آن تعداد زیادی از مجموعه دفاعیات و مجموعه آثار و اشعار چه‌گوارا که برای توزیع آماده شده بود به دست مأموران ساواک افتاد. مهدی تقوایی به حبس ابد محکوم شد. دزفولی هم که قبلاً از طریق رضا رضایی به سازمان وصل بود، با کشته شدن او ارتباطش قطع شد. رضا رضایی در دورانی که رهبری سازمان را به عهده داشت، افکاری منفی را در سازمان رسوخ داد که پس از او هم ادامه پیدا کرد. در دوره او، دموکراسی ضعیفی که از دوره رهبری حنیف‌نژاد باقی مانده بود، کلاً از بین رفت و فقط عنوان شیک و تشریفاتی «سانترالیسم دموکراتیک» باقی ماند و بله‌قربان‌گویی اعضا از افراد بالاتر باب شد. در نتیجه اعضا به تدریج نسبت به اهداف و فعالیت‌های سازمان بی‌انگیزه شدند و رفتار‌های بعدی امثال وحید افراخته و خلیل دزفولی مسبوق به این سابقه بود و ریشه در بدعتی داشت که رضا رضایی بانی آن بود.

بدعت خطرناک دیگری که باز رضا رضایی بانی آن بود، پایه‌ریزی ناخواسته ضعف‌های شدید اخلاقی، مخصوصاً در ارتباط با زنان و دختران بود. او انحصارطلبی جنسی را حق مسلم رهبران و سران سازمان می‌دانست و همزمان، اعضا را حتی از داشتن رابطه مشروع ازدواج منع می‌کرد. انحطاط اخلاقی را در امثال لیلی زمردیان که زمانی همسر رضا رضایی بود و بعد‌ها همسر مجید شریف‌واقفی شد و جزئیات قضیه را مهدی مهروانی بهبهانی، شوهر سابق منیژه اشراف‌زاده کرمانی نوشته است، می‌توان به خوبی مشاهده کرد. برخورد منفعل و تأکیدکننده رضا رضایی در قبال این‌گونه رفتارها، در واقع زمینه را برای انحطاط سازمان و سقوط بعدی آن فراهم کرد. حسین روحانی که در مقاطع مختلف در مرکزیت و سال‌ها مسئول خارج از کشور سازمان بود، در یادداشت‌هایش در زندان می‌نویسد که تقی شهرام از زمان رضا رضایی به مرکزیت راه پیدا کرد. در آن زمان سازمان از نظر دارا بودن کادر‌های باسواد و باتجربه در مضیقه بود و تقی شهرام توانست با اتکا به مطالعات وسیع و تجربه‌های زیادی که در زندان کسب کرده بود، به سرعت به مرکزیت دو نفره سازمان راه پیدا کند.

سازمان در اختیار تقی شهرام و بهرام آرام

پس از کشته‌شدن رضا رضایی، در فاصله ماه‌های تیر تا شهریور۵۲، مرکزیت سازمان فقط متشکل از تقی شهرام و بهرام آرام بود. در اواخر شهریور ۵۲ قرار شد فرد سومی هم به مرکزیت راه پیدا کند. بهرام آرام، علیرضا سپاسی آشتیانی را در نظر داشت و تقی شهرام با ورود مجید شریف‌واقفی موافق بود و بالاخره هم توانست نظر خود را به بهرام آرام بقبولاند. پس از کشته‌شدن رضا رضایی، بحث‌های «جمع‌های بررسی و تصمیم» با جدیت و قوت بیشتری ادامه پیدا کرد، منتها این بار بُعد ایدئولوژیک بحث‌ها پررنگ‌تر شد. سازمان در اواخر سال ۵۲ از جمع‌بندی بحث‌های این جمع‌ها به این نتیجه رسید که در پی ضربات شدیدی که به سازمان وارد شد و سازمان رهبری و کادر‌های همه‌جانبه خود را از دست داد و وضعیت بحرانی پیدا کرد، اینک باید به جای اقدامات روزمره، به اقدامات اساسی بپردازد، از اقدامات عجولانه‌ای، چون ربودن شهرام پهلوی و امثال آن خودداری کند و به جای همه این کار‌ها به آموزش سیاسی ایدئولوژیک اعضا بپردازد. حاصل این بحث‌ها به صورت جزواتی در داخل سازمان انتشار پیدا کرد. از دیگر اقدامات سازمان بالا بردن میزان حفاظت‌ها و امنیت در سازمان بود. تقی شهرام هر چند ظاهراً صورت دموکراتیک به مرکزیت سازمان داده بود، اما قدرت اصلی را در اختیار داشت. او که رهبر شاخه سیاسی سازمان بود، خطوط اصلی را تعیین و شاخه نظامی با رهبری بهرام آرام، آن‌ها را اجرا می‌کرد. شاخه کارگری با رهبری مجید شریف‌واقفی هم در واقع مجری خط مشی شاخه سیاسی بود. تسویه‌حساب‌های درونی سازمان پس از کشته‌شدن رضا رضایی هم از نقطه‌عطف‌های سیاه این تشکیلات است. از جمله این تسویه‌ها در مورد محمدجواد پورسعیدی، با نام خانوادگی قبلی حلاج‌نسب، معروف به جواد سعیدی و جواد پورسعید، مسن‌ترین عضو سازمان و از همدوره‌ای‌های حنیف‌نژاد، مهدی ابریشمچی و احمد رضایی بود. او پس از ضربه شهریور متواری شده بود. او، چون در بازار کار می‌کرد، می‌توانست از محور‌های مردمی جریان سازمان باشد. او پس از اختلاف با رضا رضایی از سازمان جدا شد. در شهریور۱۳۵۲ به سازمان اطلاع داده شد که فردی با لباس روحانیت در قم زندگی می‌کند که به احتمال قوی جواد سعیدی است. محسن فاضل از طرف سازمان مأموریت پیدا می‌کند که سعیدی را پیدا کند و در قم تصادفاً به او برخورد و اعلام می‌کند که اگر او نمی‌خواهد با سازمان همکاری کند، سازمان می‌تواند او را به خارج از کشور بفرستد. قرار می‌شود سعیدی به تهران بیاید و توسط محسن فاضل با سران سازمان ملاقات کند. به این ترتیب سعیدی به قتلگاه می‌رسد و توسط بهرام آرام کشته می‌شود. در این حادثه چهار نفر یعنی محسن فاضل، بهرام آرام، مجید شریف‌واقفی و سیمین صالحی نقش داشتند. بهرام آرام و مجید شریف‌واقفی سعی می‌کنند وحشت ناشی از کشته‌شدن او را از خود دور کنند. پتویی را دور سر او می‌پیچند، بدنش را قطعه قطعه می‌کنند و بعد به بیابان‌های تهران‌پارس می‌برند و با بنزین و مواد آتشزای کلرات آتش می‌زنند، یعنی درست همان بلایی که بعد‌ها بر سر خود شریف‌واقفی آمد.

وصل شدن مصطفی شعاعیان به سازمان مارکسیست شده

مصطفی شعاعیان از جمله کسانی بود که در فعالیت‌های دانشجویی سال‌های ۳۹ و ۴۰ شرکت داشت و جریانی با نام «جبهه دموکراتیک خلق ایران» را ایجاد کرد که در آن هم مذهبی‌ها و هم مارکسیست‌ها حضور داشتند، اما خود او مارکسیست بود. البته انتقاداتی هم به لنین داشت و به همین دلیل مارکسیست‌ها او را به گرایشات تروتسکیستی متهم می‌کردند. یکی از ویژگی‌های شعاعیان، گرایشات آنارشیستی و بها دادن به ترور و اقدامات تخریبی بود. او پیش از ضربه به جبهه دموکراتیک، در سال ۵۲ با مجاهدین خلق، به خصوص احمد رضایی، رضا رضایی، بهزاد نبوی و حبیب‌الله رهبری ارتباط داشت و تراب حق‌شناس و عبدی نیک‌بین را هم از سال‌های ۳۹، ۴۰ می‌شناخت. بسیاری از متون مربوط به مجاهدین خلق، از جمله مقدمه مفصل اول مجموعه دفاعیات مجاهدین خلق به قلم اوست. تقی شهرام در فاصله خرداد تا شهریور ۵۲ در قم به سر می‌برد و با مصطفی شعاعیان مذاکرات مختلف و مفصلی داشت. ارتباط شعاعیان با تقی شهرام و مجاهدین خلق برقرار بود و حتی زمانی که از چریک‌های فدایی تصفیه شد، سازمان مجاهدین خلق تسلیحات لازم و امکانات تأمینی را در اختیارش می‌گذاشت. حضور شعاعیان به فرآیند گرایش نظری و عملی سازمان به مارکسیسم کمک زیادی کرد و سرنوشت این تشکل را به سویی سوق داد که عنوان «مارکسیست اسلامی» برای ایشان بامسما می‌نمود.

لغزش به ورطه ترور و دیگر هیچ!

تقی شهرام در جزوه سبز نوشته است که سازمان نتوانسته از شیوه تفکر علمی استنباط درستی بکند. در ادامه نویسنده در خصوص چرایی این مسئله اشاره می‌کند که تلاش سازمان برای ایجاد پیوند بین تفکر علمی و تفکر مذهبی یکی از دلایل ناکامی در بهره‌گیری از تفکر علمی بوده است. او در این جزوه اشاره می‌کند که ما با تکه و پاره کردن مارکسیسم تفکر خود را در معرض ورود عناصر التقاطی قرار داده‌ایم. بعد پیشنهاد می‌کند که برای حل این مشکلات باید هویت سازمان مورد بازبینی قرار بگیرد. ایجاد تردید نسبت به مفاهیم مذهبی سبب می‌شود تا به مرور آموزش‌های دینی از سازمان حذف و متون مارکسیستی جایگزین آن‌ها شود. همچنین در این زمان طرح شبهات دینی به منظور تردید اعضا نسبت به مفاهیم دینی نیز در دستور کار اعضای مارکسیست شده قرار می‌گیرد. تمامی این مسائل در نهایت منتهی به مقاله «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته نگاه داریم» از سوی تقی شهرام می‌شود که در آن صراحتاً مارکسیست‌شدن سازمان اعلام شده بود. این مسئله سبب اعتراض افرادی مانند مجید شریف‌واقفی (طیف مذهبی سازمان) شده و آن‌ها تلاش می‌کنند تا سازمان را از دست تقی شهرام خارج کنند و با این حال تقی شهرام از طریق همسر شریف‌واقفی در جریان اقدامات آن‌ها قرارگرفته و تصمیم می‌گیرد طیف مجید شریف‌واقفی را تصفیه کند. کریم رستگار از اعضای سابق مجاهدین درباره چرایی اینکه سازمان به مرحله‌ای رسید که حکم ترور‌های داخلی را داد می‌گوید حنیف‌نژاد معتقد بود ما حق نداریم خون بی‌گناهی را بریزیم، اما بسیاری از اعضای کادر بالای سازمان معتقد بودند ما باید با اخلاق خرده‌بورژوازی خداحافظی کنیم تا بتوانیم به مبارزه ادامه دهیم. برای همین بعد از اعدام سران سازمان عده‌ای دیگر نماز نمی‌خوانند. سازمان می‌خواست از شکستی که خورده عبرت بگیرد؛ برای همین برخی راه‌حل را در نادیده‌گرفتن دین یافته بودند. تبدیل‌شدن سازمان به هدف، از دیگر عواملی بود که سبب شد تا مجاهدین تصفیه‌های داخلی را مجاز بشمارند. در واقع روند عضویت و آموزش در سازمان به‌گونه‌ای بود که اعضا در فضای توتالیتر و بسته قرار می‌گرفتند و منابع مطالعاتی آن‌ها به جزوات سازمان محدود می‌شد. اعضا در فرآیند جذب توسط سازمان و به‌خصوص زمانی که در خانه‌های تیمی مستقر می‌شدند، ارتباطشان را با اجتماع از دست می‌دادند و تمام دریچه‌شان به واقعیت فقط سازمان بود. بر اساس آموزش‌های ارائه‌شده معیار درست و غلط بودن، سازمان بود. برای همین اعضا تصور می‌کردند هر فرد و گروهی که نظراتش متفاوت از مجاهدین است باطل است. این امر، پایانی تلخ را برای این گروه نظامی رقم زد.

نیما احمدپور

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=24727