• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

رفتاررهبران گروهک منافقین با اعضاء خود

  • کد خبر : 2005
  • 14 آوریل 2015 - 8:55

    رفتاررهبران گروهک منافقین با اعضاء خود   

Khaterenevisi     خاطرات جدا شده (ج.ص ) قسمت اول

یک روز اکبر رودینی مرا صدا زد و به دفتر فرماندهی نزد مسئول قرارگاه ( جهانگیر ) برد ، بعد طوری با من برخورد و نگاهم کردند که بند دلم پاره شد ، با خودم گفتم خدایا به دادم برس حتما خبری از من به دست آوردند که اینگونه خشن برخورد می کنند ، جهانگیر گفت ما از همه چیز خبر داریم ولی بهتره همه چیز رو خودت بیان کنی  ، ناگهان برگشتم به سمت در خروجی خواستم بیرون بروم که اکبر رودینی با ناراحتی و خشم که انگار جلاد پدرش هستم گفت کجا میروی ؟ من هم گفتم من دیگه کاری ندارم شما اینجا همه چیز رو می دونید چه نیازی هست من حرفی بزنم ، جهانگیر گفت : ما را مسخره نکن و خودت ماجرا را تعریف کن ! بهتره همه چیز روبگی گفتم  ” خب چی رو بگم شما میگویید بگو اگه مورد خاصی هست بگویید تا در موردش توضیح دهم !” نزدیک ۵ دقیقه گفتند بگو ولی چه چیزی را خودم هم نمی دونستم ناگهان جهانگیر گفت ” توی کمد چه چیزی پنهان کرده ای خودت بگو گفتم چیزی در کمد ندارم (هر چند که در کمد وسایل شخصی داشتم و کلید هم داشتم ولی به بهانه های مختلف ما رو می بردند بیرون و کمدها را تفتیش می کردند و این از کارهای روزانه گروهک محسوب می شد ) آن روز سر یک سوء تفاهم فکر کرده بودند من توی کمد چیزی دارم وهر چه گشته بودند مورد مشکوکی پیدا نکرده  بودند و برای همین می خواستند از زبان خود من اعتراف بگیرند و وقتی مورد مشکوکی پیدا نکردند ، گفتند امروز امیر چه وسیله ای از کمد تو برداشته است ؟ اسم امیر که آمد تازه فهمیدم موضوع چیست ! آن روز امیر از من عکس مریم رجوی را خواست  ومن هم چون دستم گلی بود داشتم باغچه درست می کردم گفتم بره خودش برداره واو را سر کمد من دیده بودند از شانس من بدون اینکه از وی قضیه را بپرسند  ،مستقیم سراغ من آمده بودند ( امیر بچه زاهدان بود پسر کوچک و لاغر که از دبی فریب داده و به اسم میلیادر شدن به اشرف آورده بودند) آنجا حرفی نزدم دیگه چون موضوع رو ساده گفتم و بعد از اینکه به اشتباهشون پی بردند مرخصم کردند که بروم شب اولین تناقضم  را در جمع بیان کنم .

گروهک اگر میخواست کسی رو تحت فشار قرار بدهد افراد اصلی را مامور شانتاژ کردن تازه واردها  می کردند تا فرد مورد نظر آنها  را گیر بیاندازند ، ۹۰% افراد جدیدالورود یا معتاد بودند یا خلافکار که سرشون برای زدوخورد درد می کرد ، نشست برگزار کرده و شروع می کردند به عملیات جاری ،  ناگهان با سوالی ساده از فرد مورد نظر، حیطه سوال را گسترش می دادند ، بعد می گفتند اصلا شما بیا از خودت حرف بزن و به بچه های تاره وارد می گفتند سوال بپرسید ،با توجه به توجیهی که تازه واردها قبلا” توسط فرماندهان شده بودند چنان سوالهایی پرسیده می شد که هرچند سوژه مورد نظر واقعا ریگی به کفش نداشت ولی دچار استرس شده و کمی تناقض در حرفهایش پیدا می شد ( البته من بعدها فهمیدم  که عوامل اصلی سوالها خود فرماندهان بودند که از قبل با شوخی و تعریف کردن از فرد مطالبی از او می گرفتند ودر نشست از سوژه می پرسیدند) ، اطلاعات در مورد هر فرد جداگانه قبلا” یادداشت می شد وهر روز از طرف سازمان خوانده می شد تا اگر جایی کوچکترین تناقضی داشت سریعا مچ فرد را بگیرند ، خدا حتی برای کافر هم چنین وضعیتی را پیش نیاورد ، به طوری که از قبل طراحی شده۱ نفر در مقابل ۱۰۰ نفر آدم  ، ناگهان یکی بلند می شد و می گفت مزدور پاسدار وچیزی سمت او پرتاب می کرد ، بعد مانند مورو ملخ می ریختند سرش به طوری که ۹۹  نفر کتک می زدند و ۱ نفر جدا می کرد بعد از اینکه طرف حسابی کتک می خورد ناگهان یکی از عضوهای قدیمی با داد و فریاد داخل گود می شد و فریاد زنان می گفت ما اهل زدن نیستیم و طوری جو را نسبت به طرف سازمان برمی گرداند که تازه وارد ها فکر می کردند در سازمان اصلا زورگویی معنایی ندارد و کتک خوردن سوژه بخاطر این بود که وی از پاسدارها نفرت داشته باشد نه چیز دیگر! بعد سوژه به نشست رهبران برده می شد و غیر مستقیم به او حالی می کردند که اگربا سازمان همکاری نکند همین آش است وهمان کاسه !!!!!   

                                                            (م .ص )

-16513

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=2005