• امروز : دوشنبه - ۳ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 23 December - 2024

ابر فرقه قسمت هفتم و هشتم

  • کد خبر : 1963
  • 12 آوریل 2015 - 6:24

ابر فرقه قسمت هفتم 

High cult
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب “فرقه ها در میان ما”
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه ۱۰ سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است  
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی

اگر مردی در جنگل در کنار رودخانه ای قدم بزند و تمساحی پایش را گاز بگیرد ، قربانی بد شانس به خاطر نزدیک شدن بیش از حد به محلی که تمساحی می تواند باو صدمه بزند ، سرزنش خواهد شد . افراد کمی باین واقعیت نظر می افکنند که تمساح در انتظار دراز کشیده خود را مخفی کرده و مرد هیچ اطلاعی از خطری که تهدیدش می کرده نداشته است.
اعمال فرقه ها که نیز باین ترتیب توسط افراد عامی جامعه توجیه می شوند و بدین ترتیب فرقه ها خود را از هدف و تیر رس مردم فرار می دهند.
تمایل به ملامت قربانی ، هم افراد غیر حرفه ای و هم افرادی که حرفه ای را از دیدن این حقیقت که اکثر افرادی که در روابط فرقه ای گرفتار می شوند ، یک نوع قربانی هستند که باندازه کافی شناخته و فهم نشده اند ، باز میدارد .
پس ” گرفتار ” و ” قربانی ” مفاهیمی هستند که درست بوده و بایستی  بجای کلمات غلط که در فرهنگ ما نسبت به قربانی اطلاق می شود جایگزین شوند.
فریب خوردن توسط یک فرقه و از جمله فرقۀ رجوی به همان اندازۀ خریدن یک کفش تنگ محتمل و معمول است.
حال بهتر است بپرسیم عضو فرقه چه کسی است و چرا در ملاقات های خانوادگی یا در مواجهه با مشاوران خروج عکس العمل های غیر عادی نشان می دهد؟
کسانی که در فرقه حضور دارند بدلیل سوژه روند بازسازی قرار گرفتن ، وابستگی به فرقه به آنها تحمیل شده است . در محتوا ، یک برنامۀ بازسازی فکری و سوء استفادۀ سیستماتیک با استفاده از روش های روانشناختی و اجتماعی روی آنها اجرا شده که این پدیده بطور عام به عنوان “مغز شویی” شناخته می شود.
و قطعا این پدیده وجود خارجی دارد و عضو فرقه جزو قربانیانی است که این شیوه روی او اعمال شده است.
بنده زمانی که در فرقه بودم تنها بعد از حدود ۸-۷ سال خانواده ام به ملاقاتم آمدند ، پدر ، مادر و یک برادرم.
در مواجهۀ اولیه مانند یک قهرمان آزادیخواه که بر اثر ظلم و فساد کشورش جلای وطن، و جهاد کرده و قرار است با لشکری از آزادیخواهان و حرفهایی جدید به کشورش برگردد، با آنها دست داده و روبوسی کردم . از آنها اصرار و از من انکار که این راه درست است و برای اثباتش به چیزهایی که در مغزم فرو کرده بودند مراجعه و بیرون می ریختم.
مادرم زار زار گریه می کرد ولی من خیلی عادی به دفاع از سازمانم و رهبرم می پرداختم، می خواستم به خیال خود در عرض این چند ساعت و یا چند روز آنها را هم تغییر داده و هوادار فرقه کنم، چون فکر می کردم خیلی بر حق هستیم ! می گفتم بیچاره ها نمی دانند که در چه منجلابی به لحاظ ایدئولوژیک زندگی می کنند . حتی نامه ای نیز برای ارشاد بقیه فامیل فرستاده و از رنج ها و بدبختی های جامعه برایشان توضیح داده و این که راه حل نهایی اینجاست که من حضور دارم.
و طبق رهنمودهایش که مسئولینم در نشست توجیهی قبل از ملاقات برایم ترتیب دادند از موضع تهاجمی با خانواده برخورد کردم . در ضمن عکس هایی از سایر اعضای خانواده آورده بودند که با این که دروناً دلم می خواست ساعت ها به آنها خیره شوم ولی خیلی عادی آنها را نگاه کرده و کنار گذاشتم !
البته یک کار غیر تشکیلاتی کردم و آن این که وقتی قرار شد برادرم برای کاری بیرون قرارگاه برود گفتم یک بسته سیگار اصل برایم بخرد (آخر در شش ماهی که در انفرادی فرقه بودم بر اثر فشار سیگاری شده بودم)
که البته بعداً در تشکیلات در مورد سیگارهای خریداری شده توسط برادرم به من انتقاد شد و گفتند مگر سیگارهای خودمان چه عیبی دارد..
بعد از ۳ روز ملاقات ، لحظه خداحافظی در درب خروجی آن قرارگاه فرار رسید، دربی که سالها آرزو داشتم آزادانه پایم را آنطرف در گذاشته و فرار کنم !
ولی از دنیای بیرون نوعی وحشت خیالی داشتم، بطور خاص چون زبان عربی هم حتی یک کلمه اجازه نداده بودند یاد بگیرم مزید بر علت ترس و وحشت از دنیای عرب ها بود !
خلاصه با خداحافظی از پدر و مادر قلبم در سینه هزار تکه شد و در درون سیلابی از اشک و غم جدایی بعد از ۷ سال مرا خفه می کرد به زور و با تمام توانی که داشتم نگذاشتم مادرم اشکم را ببیند و ذره ای از این بابت که من تحت فشار هستم ناراحت شود. اگر هم بی تابی کرده و قصد رفتن با آنها را می کردم مطمئن بودم ما را به زور از هم جدا کرده من به انفرادی و آنها هم به بیرون درب قرارگاه فرقه پرتاب می شدند.
همه ما در زمانی در زندگی خود تحت نفوذ قرار گرفته ایم و همگی پتانسیل آسیب پذیری در برابر سُر خوردن به درون یک فرقه را داریم .
اگر تنها یک جفت کفش بخرید که اندازه نیستند ، معمولاً می توانید آنها را پس دهید ولی وقتی شما به یک فرقه پیوستید ، سال ها طول خواهد کشید تا از آن بیرون بیایید همچنان که من سال ها در فرقه اسیر شدم و حتی یک تلفن یا یک نامه یا یک خبر سلامتی نتوانستم به خانواده ام بدهم و اعضای خانوادۀ عزیزم سال ها دنبالم گشتند و گشتند و بارها خبر مرگم یا خبرهای بد دیگر شنیدند . پس فرقه جائی نیست که بگویید یک سر بزنیم ببینیم خوب است یا بد ؟ قدم داخل گذاشتید دیگر خروجی و راه برگشتی متصور نیست.
فرقه ها زمانهای خاصی به ظهور گسترده می رسند و این زمان معمولاً با بهم ریختگی های سیاسی در کشورها همراه است. و رهبران همیشه حاضرو بالقوۀ فرقه ها مانند یک بیماری خفقه ، اوضاع را بدست گرفته ، پیروان را بدنبال اهداف خود می کشانند.
در اغلب فرقه ها، یک موضوع را بعنوان یک سرّ و راز درونی القاء می کنند و همیشه به اعضاء جدید الورود می گویند فعلاً شما آمادگی دریافت این انقلاب درونی را ندارید. و می گویند صبر  کنید زمان بگذرد و وارد بحث ما شوید، به دانش مخصوصی دست خواهید یافت که راه حل همه چیز از آن می گذرد . حتی به این جملۀ یک دانشمند هم زیاد اشاره می کردند که  :
ادامه دارد


 

ابر فرقه قسمت هشتم

High cult
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب “فرقه ها در میان ما”
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه ۱۰ سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است  
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی
انقلاب انسان را زیبا می کند !
حالا منظور گوینده چه بوده و این ها چه برداشتی می کنند بماند. خلاصه شاید باور نکنید ولی من خودم بعد از سال ها که ” انقلاب کرده ” شدم، خودم را در آینه نگاه کرده و به خودم القاء می کردم که بله من هم تغییر کرده و از آن حالت مچاله شده در جامعۀ عادی خارج شدم. و البته در بین هواداران فرقه رجوی هم تبلیغ می شد که این انقلاب درونی مخصوص درونی هاست و هر کس بپیوندد این راز بر او فاش خواهد شد و این را ابزاری کرده بودند برای عضو گری های جدید.
مسئولین درون فرقه راه حل های قاطع و ساده ای برای مشکلات پیچیده میدادند و پیشنهادهای جذابی را برای جهانی که ظاهرا بی ثبات و همواره در تغییر و تحول است ارائه می نمایند !
در ابتدا فرقه های امروزی جمعیت حاشیه ای را جذب می کردند ولی حالا آنها با موفقیت تمام در میان همه بخش های جامعه به عضو گیری می پردازند.
در این فرقه نیز مکررا و در سر فصل های مشخص به کلیه اعضا گفته می شد که یارگیری و عضو گیری کنند و کاندیداهای خود را برای جذب بدرون فرقه به مسئولین معرفی کنند و خاطر نشان می کردند که همۀ آحاد جامعه حتی معتادین و زنان بدکاره را می توانید بدرون فرقه دعوت کنید الّا نفرات رژیم را !
می گفتند ما همه را تغیر داده و “مجاهد خلق” می کنیم مگر پاسدار و نفر رژیم را !
پس بخوبی می بینید که هدف یک فرقه همۀ بخش های یک جامعه است.
 مهمترین تضاد و مسئله ای که هر کس در بدو ورود به سازمان و درون فرقه باید به قول خودشان از آن عبور می کرد “بحث طلاق”  و “دادن حلقه” بود متأهل و مجرد هم فرق نمی کرد . اساسا چون فرقه ها توان حل تضاد اعضای خود را ندارند و عموما روی تضادها سرپوش های خودشان را می گذارند.
 در فرقه رجوی هم مسئله “زن و زندگی” بعنوان مهمترین مانع برای ماندن در درون فرقه و گوش دادن به حرف های رهبر، ریشه یابی شده بود و اساس” انقلاب ایدئولوژیک” یا همان “انقلاب مریم” هم روی این بحث متمرکز شده بود که هر چه بیشتر و بیشتر افراد  را از گذشته خود قطع کنند.
بطوری که اکثر اعضا وحتی خود من در سال های اول و در حین بحث های طلاق، درخواست کتبی دادیم که اگر واقعا این مسئلۀ جنسی اینقدر مانع ماست چرا خود را “اخته” نکنیم و راحت تر به مبارزه نپردازیم ! که الأن به این جواب رسیدم که همان بحث “سرباز و تفنگ و نشانه رفتن روی پیشانی” است.
در فرقه ها هیچ وقت به زور بحثی را با کسی پیش نمی برند، چون این طوری برگشت پذیر خواهد بود ولی اگر مردی با سخنانی نرم، آرام ، لبخند بر لب، و ما نشسته روی صندلی های چیده شده و با صرف چای و شیرینی و هر از گاهی پشت بلند گو رفته و اظهار خودی کردن جلوی بقیه باشد، ماندگاری و تضمین بیش تری دارد.
خلاصه این که کسب موفقیت های بهتر در فرقۀ رجوی هم به لحاظ تشکیلاتی و هم به لحاظ اجرائی این بود که خود را هر چه بیش تر پایبند تر به ارزش های فرقه و متعهدتر به انقلابشان  نشان بدهی و در این حالت راحت تر می توانستی در مناسبات درون فرقه زندگی کنی.
رجوی نیز مانند سایر سران فرقه ها یک رهبر خود انتصابی است و کسی یا شورایی او را به رهبری نگمارده است و تاریخ انقضاء هم ندارد و مثل بحث طلاقش برای دیگران ، ابدالدهر است و ادعا می کند که به حقیقتی، پاسخی و راه حلی دست یافته که محصول سال ها تجربه رهبری اش است! و لذا خواستار تعهد ، فدا و سر سپاری مطلق و انقلاب کردن همه اعضا نسبت به او می شود!.
حالا کسی جرأت نداشت بگوید: که آخر اگر انقلاب این همه خوب است چرا برای دیگران است و اگر روابط جنسی و حتی نزدیک شدن یک خواهر ، انقلاب را سوراخ می کند تو که هر بار دست در دست مریم می آیی و می روی انقلابت سوراخ نمی شود و از همۀ ما هم شاداب تر و سر حال تر هستی و گل می گویی و گل می شنوی! و در حالی که شوهر سابق مریم ( مهدی ابریشمچی ) نگاه می کند تو با زن او جلو هزاران نفر دعواهای شبانه تان را با کمک اهرم جمع! و تعریف و تمجید از یکدیگر حل و فصل کرده و ادامۀ عشق بازی هایتان را جلو چشم هزاران نفر پی می گیرید!!! واقعا زهی بی شرمی به مهدی ابریشمچی که نظاره گر این منظره ها بود البته شاید او هم منافعی از این گذر داشت و ما هرگز نفهمیدیم .!
در تمامی فرقه ها و از جمله فرقۀ بزرگ رجوی مرزهای غیر قابل عبور ترسیم شده بود و ما اعضا را به طرق مختلف کنترل می کرد و هر کس دیگر طاقت نمی آورد و ناشیانه ابراز می داشت که دیگر توان ادامۀ راه را ندارد و می خواهد برود ، تحت عناوین بریده ، مزدور ، خائن به او حمله می شد و تمامی سوابق درخشان و انقلابی و … بباد می رفت!
او که مسعود رجوی بارها در نشست ها از آن خصایص ستایش می کرد به یک باره آن “ستارۀ پیشتاز” از اوج آسمان به قعر چاه سقوط می کرد و آماج حمله مسئولین و جمع قرار می گرفت.!
اگر شما تحت یک عمل جراحی سنگین بروید بالاخره بعد از یک دورۀ درمان و تحت نظر بودن به حالت اول برمی گردید و زیاد احساس بدی نسبت به عمل جراحی که روی شما شده، نداشته و خاطرۀ بدی از آن نخواهید داشت.
اما نشست های ایدئولوژیک در فرقه رجوی ، شوک ها و پس لرزه های بعدی شدیدی به همراه داشت بطوری که در نشست های معروف به “طعمۀ بورژوازی” در اواخر سال ۷۸ که چند ماه بطول انجامید ، شب ها بچه ها روی تخت داد کشیده و از تخت می افتادند !.
همۀ ما همۀ ساعات شبانه روز درگیر بحث بودیم بطوری که به اعماق ذهن هر کس دست برده شده بود و مغز و ذهن هر کس در معرض دست اندازی قرار گرفته بود و در یک کلام مستمرا به ذهن بچه ها تجاوز می شد.!
* * * * *
اگر اغراق نباشد باید اذعان کنم که کار روی ذهن یک عضو و طی دورۀ بازسازی فکری امری فوق العاده خطرناک و ریسک آور است ، من بالعینه دیدم و همه اعضاء می دیدیم که چطور بعضی دوستان کنار دستی مان ذره ذره تعادل روحی خود را از دست داده و دچار انواع بیماری های روانی می شدند. ولی دستمان به جایی نمی رسید و فقط می توانستیم خودمان را حفظ کنیم.
و این جا بنظرم جای این بحث است که ما کسانی از فرقه ها نجات پیدا می کنیم و به جامعه عادی برمی گردیم بخصوص سال های اول بشدت نیازمند دریافت کمک های ویژه هستیم چرا که با هیچ شکلی از زندگی به غیر از روش زندگی داخل فرقه که در آن پرورش یافتیم آشنایی نداریم.
و هرکس به اندازۀ طول پروسه اش در درون فرقه احساس می کند که پشتوانه اجتماعی ندارد و این که چگونه خود را با جامعه منطبق کنیم اغلب دچار مشکل هستیم.


 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=1963