• امروز : پنج شنبه - ۳۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 18 April - 2024

بازهم جدایی یک عضو باسابقه: عبدالرحمن محمدیان از فرقه رجوی جدا شد / « اسیر دیدگاه های خود بودیم»

  • کد خبر : 19045
  • 05 ژانویه 2019 - 11:19

عبدالرحمن محمدیان با ۲۸ سال سابقه فعالیت از فرقه رجوی در آلبانی جدا شد.

به گزارش فراق به نقل از نجات یافتگان از مجاهدین خلق، وی در تشریح ماجرای خروج خود اظهار داشت: ما به علت محدود بودن و بی خبری از دنیای بیرون راهی جز این نمی دانستیم و این مستمرا القاء می شد که خارج از اینجا هر چه هست بیراهه و سراب است و راه دیگری وجود ندارد و با کلماتی مثل مزدوری افراد را می ترساندند.

محمدیان افزود: فرقه در سر فصل های مختلف از افراد تعهد و انواع نوشته ها را می گرفت و با اینکه به ظاهر می گفتند داوطلبانه است ولی وای به حال کسی که در نوشتن تعلل وتاخیرمی کرد، آن قدر او را صدا می کردند که چرا ننوشتی و چرا دیر نوشتی وغیره و ذلک تا فرد کلافه شده وهرچه آنها می خواستند را می نوشت حالا شما به این بگوئید داوطلبانه و اختیاری .

وی ادامه داد: بارها اعضا را  فرا می خواندند و می گفتند این چیست نوشتی؟ در نوشته هایت بویی از انقلاب خواهر مریم نیست و اصلا اشاره ای به رهبری و نقش بی بدیل او نیست ؟

این جدا شده در پایان گفت: بنا برشهادت اعضا، رجوی در مواقعی که احساس می کرد تحلیل هایش به گل نشسته است می گفت من مسئول رستگاری شما هستم یعنی با دغلکاری و حواله به جای دیگر سعی می کرد باز هم افراد را فریب دهد.

بخشی از زندگی نامه عبدالرحمن محمدیان

من عبدالرحمن محمدیان در سال ۱۳۵۹ مشغول خدمت سربازی بودم. در ۱۸ دی همان سال در یک ماموریت شناسایی در جبهه شوش بوسیله ارتش اشغالگرعراق که به خاک ایران تجاوز کرئه بود وهنوز قسمتهایی از نوار مرزی را در تصرف داشت به اسارت درآمدم و حدود ۹ سال را در اردوگاه های اسیران جنگی با انواع سختی و فشارگذراندم .

در سال ۶۸ تیم هایی از فرقه رجوی که در راس آنها مهدی ابریشمچی بود به اردوگاه های عراق آمده  و با تبلیغات و بوق و کرنا اعلام کردند که می توانیم به آنها بپیوندیم. من به همراه تعدادی دیگر در خرداد ۶۸ به آنها پیوستیم ولی خیلی زود دریافتم که اینجا آن چیزی که ما فکر می کردیم و به ما گفته شده بود نیست. در مکانی که شجاعت نامیده می شد و زیر آب زدن دیگران و گوش ایستادن و راپرت کردن هنر و شاخص انقلابیگری محسوب می شد اولین مشکل شروع شد.

من  که از این کار ابا داشتم بارها فرا خوانده شده و مورد شماتت قرار گرفتم که چرا از این کار درست و تشکیلاتی خودداری می کنم و مثلامسئول مستقیم من «مرتضی » توجیه می کرد که ما نیروی انقلابی باید امنیت جمعی خودمان را بدین وسیله تامین کنیم تا از دشمن ضربه نخوریم .

ما در طول مدتی که آنجا بودیم دروغ و دجالیت زیاد شنیدیم و دیدیم و شاهد شارلاتانیسم به تمام معنا کلمه بودیم.

با کمال تاسف و با وجود این همه فریبکاری ما خود را ناچار به همراهی می دیدیم چرا که به تعبیر آن ژنرال آمریکایی اسیردیدگاه های خود بودیم.

ما که خود را ناچار می دیدیم و راهی دیگر را نمی شناختیم باری به هر جهت کنار می آمدیم چون به تعبیر خیلی از بچه ها مخصوصا بعد از جدا شدن در غار بودیم و بی خبر! در یک محیط تنگ و محدود محصور و باید مورچه وار برای رفاه ملکه  فقط  کار می کردیم و هیچ حقی هم نداشتیم الا تیغ ، تبر و تپانچه که از طرف رهبری تجویز می شد که حق فرقه همین است ولاغیر.

انتهای پیام

 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=19045