• امروز : یکشنبه - ۴ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 24 November - 2024
مروری بر زندگی مدیرعامل پرتلاش انجمن نجات

ابراهیم خدابنده؛ فردی که زندگی خود را وقف مبارزه با فرقه رجوی کرده است

  • کد خبر : 39257
  • 03 می 2023 - 11:46
khodabande 1

مدیر عامل انجمن نجات کشور می گوید: کاش زمانی که من جوان و پرشور و آرمانگرا اما بی تجربه و کم اطلاع و زودباور بودم یک نفر بود که راه و چاه را نشانم می داد و می گفت که افرادی در این دنیا هستند که حرفشان با عملشان متفاوت است. من تلاش می کنم تا در حال حاضر همان یک نفر برای جوانان پرشور میهنم باشم.

به گزارش فراق، ابراهیم خدابنده با نزدیک به نیم قرن سابقه فعالیت های اجتماعی، تبلیغی، سیاسی، رسانه ای و تشکیلاتی و سپری کردن ماجراهای باور نکردنی، در حال حاضر مدیریت انجمن نجات را برعهده دارد. به بهانه سالروز ۷۰ سالگی اش، مروری کوتاه بر زندگی و فعالیت های وی برای شناختی بهتر و بیشتر صورت گرفته است که در زیر از نظرتان می گذرد.

ابراهیم خدابنده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۳۲ در زیر بازارچه آقا شیخ هادی در جنوب تهران (خیابان ابوسعید فعلی) در یک خانواده متوسط نسبتاً مذهبی به دنیا آمد. پدرش از رؤسای بانک ملی ایران بود که ابراهیم بخشی از دوران کودکی را به واسطه مأموریت های پدرش در شهرهای سمنان، قزوین و تبریز سپری کرد. او پس از اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان البرز تهران در سال ۱۳۵۰ جهت ادامه تحصیل عازم انگلستان گردید که تحصیلات خود را با کسب فوق لیسانس مهندسی برق در دانشگاه نیوکاسل به پایان رساند. او و برادرش مسعود خدابنده که مدرک فوق لیسانس مهندسی برق خود را از دانشگاه لیدز گرفتند از کودکی آرزو داشتند تا مهندس برق شوند.
خدابنده در خصوص آشنایی اش با مسائل سیاسی می گوید:

آشنایی با مسائل سیاسی

در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در حالی که فقط ۱۰ سال داشتم از طریق دایی های مادرم یعنی فرزندان حجت الاسلام سادات موسوی مجتهد تکیه درخوانگاه با نام آیت الله روح الله موسوی خمینی آشنا شدم. آن ها تعریف می کردند که خود شاهد بودند که چگونه سربازان شاه به روی مردم رگبار مسلسل باز کردند و مردم را قتل عام نمودند. هر دو پدربزرگ من در تهران قاضی دادگستری بودند. پدر مرحومه مادرم، مرحوم احمد افشاری ساکن گذر وزیر دفتر و معاون شیخ عبدالعلی لطفی وزیر دادگستری دولت مصدق بود که بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مدتی متواری و مخفی گردید. من در نوجوانی همیشه پای صحبت های او می نشستم که از دکتر محمد مصدق و آیت الله کاشانی صحبت می کرد.

تأسیس انجمن ایرانیان مسلمان در دانشگاه نیوکاسل انگلستان

یک بار در نمازخانه دبیرستان البرز یک برگ اطلاعیه از جانب فدائیان اسلام مشاهده کردم که نظرم را جلب نمود و مرا عمیقاً به فکر فرو برد. در انگلستان در دوران تحصیل به دنبال مسائل سیاسی بودم که اولین کتاب سیاسی که به دستم رسید و مطالعه کردم دفاعیات مهندس مهدی بازرگان در دادگاه نظامی شاه بود. بعدها کتاب های مرحوم دکتر علی شریعتی و آیت الله سید محمود طالقانی و شهید آیت الله مرتضی مطهری را هم مطالعه کردم. بعد از آن با انجمن های اسلامی دانشجویان خارج از کشور آشنا شدم. در اتحادیه Union دانشجویی دانشگاه نیوکاسل انگلستان، انجمن ایرانیان مسلمان را همراه با دیگر دوستان تأسیس کردیم که من نفر سوم شورا به عنوان مسئول مالی انتخاب شدم. از جمله اقدامات و فعالیت های ما ایجاد نمازخانه در دانشگاه نیوکاسل و برپایی میتینگ و تظاهرات در حمایت از جنبش فلسطین بود.

khodabande
ابراهیم خدابنده مدیر عامل انجمن نجات

شروع تحصیل خدابنده در انگلستان مصادف با شکل گیری و فعالیت کمیته ای با عنوان کمیته ضد سرکوب در ایران CARI (Committee Against Repression in Iran) در لندن بود که برای نجات جان زندانیان ساواک شاه که حکم اعدام گرفته بودند فعالیت می کرد. خدابنده با این ارگان در ارتباط قرار گرفت و انتشارات آنان را دریافت می نمود. بعداً نشریه پیام مجاهد که در آلمان چاپ می شد (ربطی به مجاهدین خلق نداشت) را نیز دریافت می کرد که در شکل گیری افکار سیاسی او مؤثر بود.

خدابنده در ایام دانشجویی در اتحادیه دانشجویان دانشگاه نیوکاسل با تشکل دانشجویی طرفدار حزب کارگر Labour Club هم فعال بود و تلاش می کرد تا دانشجویان انگلیسی را با مسائل سیاسی مربوط به خاورمیانه و فلسطین و ایران آشنا سازد. خدابنده در خصوص اولین فعالیت رسانه ای خود در قبل از انقلاب اسلامی این طور می گوید:

اخبار در خصوص حرکات اعتراضی در داخل ایران علیه شاه منتشر می شد. یک بار از تلویزیون استانی نیوکاسل Tyne Tees TV به دانشگاه آمدند و خواستند تا یک دانشجوی ایرانی برای توضیح جریانات داخل ایران در یک برنامه تلویزیونی شرکت کند. از آنجا که من پیش تر یک سخنرانی در اتحادیه برای توجیه دانشجویان برگزار کرده بودم برای این کار انتخاب شدم. برنامه با حضور دیپلمات هایی از سفارت خانه های آمریکا و شوروی سابق برگزار شد. دیپلمات آمریکایی طبعاً هر چه توانست اعتراضات مردم ایران را تخطئه کرد و از شاه حمایت نمود، اما در کمال تعجب از جانب دیپلمات شوروی هم هیچ حمایتی مشاهده نگردید. من تا جایی که در توانم بود سعی کردم صدای مردم ایران باشم.

اولین ملاقات با نماینده مجلس انگلستان

خدابنده همچنین خاطره ای از دوران دانشجویی اش در اولین ملاقات خود با یک نماینده مجلس انگلستان قبل از انقلاب اسلامی دارد:

آن زمان کمیته مرکزی حزب کارگر انگلستان قطعنامه ای Resolution علیه شاه که اعتراضات مردم را سرکوب می کرد مصوب و منتشر نمود. اما دولت کارگری جیمز کالاهان James Callaghan و خصوصاً وزیر خارجه اش دیوید اون David Owen به شدت از شاه در مقابل اعتراضات مردم حمایت می کردند. در این خصوص در فرصتی که با نیک براون Nick Brown نماینده مجلس عوام از حزب کارگر در نیوکاسل دیدار داشتم موضوع را سؤال نمودم. خیلی خونسرد و با تبسم از من پرسید که مگر دولت حزب کارگر باید تابع مصوبات کمیته مرکزی حزب باشد؟ گفتم پس خط کارش را از کجا می گیرد؟ گفت خیلی روشن است، از آمریکا می گیرد. متوجه شدم که یک قانون نانوشته وجود دارد که دولت انگلستان در هر شکل و حالتی، خودش را با سیاست های آمریکا تنظیم می کند و انتخابات و حزب و پارلمان و غیره چندان محلی از اعراب ندارند.

خدابنده خاطره کاملاً مشابهی هم سال ها بعد یعنی زمانی که در بخش روابط بین الملل سازمان مجاهدین خلق بود در ملاقات با یک نماینده مجلس انگلستان در دولت کارگری تونی بلیر Tony Blair قبل از تهاجم نظامی به عراق در زمان صدام حسین دارد. او می گوید:

کمیته مرکزی حزب کارگر به علاوه پارلمان انگلستان که اکثریت آن را نمایندگان حزب کارگر تشکیل می دادند تماماً مخالف شرکت انگلستان در جنگ علیه عراق در کنار دولت جرج بوش آمریکا بوده و مصوبات متعددی هم در این خصوص داشتند. بزرگترین تظاهرات تاریخ انگلستان هم در لندن علیه شرکت این کشور در تهاجم نظامی به عراق شکل گرفت. اما مع ذالک دولت کارگری تونی بلیر اعلام کرد که در کنار آمریکا در این تهاجم نظامی شرکت خواهد نمود و توجهی به مخالفت ها نکرد. آن زمان قبل از سفرم به سوریه ملاقاتی با یک نماینده مجلس عوام از حزب کارگر به نام مایکل میچر Michael Meacher در لابی مجلس عوام انگلستان داشتم که در خلال کنگره حزب با او آشنا شده بودم. موضوع را جویا شدم. او خیلی خونسرد پرسید که مگر تونی بلیر نخست وزیر ماست؟ پرسیدم که پس او چه کاره است؟ گفت او عضو کابینه جرج بوش است. به همین سادگی او عمق وابستگی انگلستان به آمریکا را تأیید کرد و خط بطلانی بر انتخابات و حزب و پارلمان و تمامی مصوبات مربوط کشید.

سفر به نوفل لوشاتو

با اوج گیری قیام مردم ایران و عزیمت آیت الله خمینی به پاریس در سال ۱۳۵۷، خدابنده نیز همراه با برادرش مسعود و تعدادی از اعضای انجمن اسلامی از نیوکاسل عازم نوفل لوشاتو گردیدند. او در این زمان کاملاً در اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در خارج از کشور فعال شده بود. در دانشگاه مدام جلسات متعددی با حضور مدعوینی که از پاریس یا دیگر نقاط می آمدند تشکیل می شد. راه پیمایی در نیوکسال و لندن و دیگر شهرها برپا می گردید. چاپ عکس و پوستر و بولتن و غیره هم در این خصوص انجام می شد. در یک مورد روزنامه گاردین مقاله ای در حمایت از شاه نوشته بود که انجمن اسلامی، آکسیون بسیار گسترده ای در مقابل دفتر آن در لندن برگزار کرد که این روزنامه را وادار نمود تا نظرات دانشجویان ایرانی را هم منعکس کند.

خدابنده قبل و بعد و همچنین در خلال انقلاب اسلامی ایران در تمام فعالیت های سیاسی در چهارچوب انجمن های اسلامی دانشجویان در انگلستان شرکت داشت. زمانی که رفراندوم جمهوری اسلامی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ برگزار گردید. صندوق های رأی در کنسولگری ایران در منچستر هم قرار داده شد. مسئولیت آمد و رفت ایرانیان مقیم نیوکاسل و برنامه ریزی و تدارکات این سفر تماماً بر عهده خدابنده بود که هزینه های مربوط به اتوبوس و ناهار را از طریق اتحادیه دانشجویی دانشگاه تأمین نمود.

در این ایام خدابنده مسئول انتشارات انجمن هم بود و به همراه دکتر مسعود بنی صدر که دبیر انجمن ایرانیان مسلمان دانشگاه نیوکاسل بود طرح چاپ یک پوستر از آیت الله خمینی را ریختند که این پوستر تا حدی به شکل نیمرخ با زمینه قرمز رنگ طراحی شده بود و فروش فوق العاده ای در تظاهرات و میتینگ ها داشت و خیلی زود نایاب گردید.

خدابنده در تابستان ۱۳۵۸ یعنی بعد از انقلاب اسلامی سفری به تهران داشت و در میتینگ ها و برنامه های مختلف شرکت می کرد. تمام دوستان انجمن اسلامی به ایران بازگشته و هر یک در جایی مشغول به کار شده بودند و برخی هم فعالیت های سیاسی و انقلابی داشتند. فضای سیاسی بعد از انقلاب در ایران فوق العاده ملتهب بود. دغدغه اصلی جوانان شعار استقلال بود که چگونه می خواهد محقق شود. خدابنده مجدداً به انگلستان بازگشت و سرنوشت او این بار به گونه دیگری رقم خورد.

نحوه گرایش به سازمان مجاهدین خلق

ابراهیم خدابنده در خصوص نحوه گرایش خود به سازمان مجاهدین خلق این گونه تعریف می کند:

شعار اصلی انقلاب اسلامی یعنی شعار مقدم آن استقلال، و البته تحقق آن دغدغه روشنفکران و فعالان آن زمان بود. قبل از انقلاب اسلامی مرحوم سید ابوالحسن بنی صدر به دعوت انجمن اسلامی نیوکاسل برای سخنرانی به شهر ما آمد که من ترتیب گرفتن سالن در دانشگاه را دادم. او در خصوص شعار استقلال می گفت که این شعار خیلی آرمانی است و تحقق آن ده ها سال آن هم با پرداخت بهایی سنگین و خونین طول خواهد کشید و ویتنام را مثال می زد. او شرایط یک کشور مستقل را به این صورت برمی شمرد که باید ۱۰۰ الی ۱۵۰ میلیون نفر جمعیت داشته باشد که اکثریت قریب به اتفاق آن با سواد بوده و در شهرهای بزرگ متمرکز شده باشند. باید صنعتی باشد و خصوصاً در صنایع دفاعی خودکفا باشد. باید کشاورزی و دامپروری صنعتی داشته و در خصوص محصولات پایه ای مانند گندم خودکفا باشد. باید دارای ذخائر غنی معدنی باشد و بتواند خود از آن ها مستقلا استفاده کند. باید توان تولید علم و اختراعات داشته و به دانش روز خصوصاً دانش هسته ای مسلط باشد. باید زنان مشارکت جدی در شغل و کسب و کار و امور اجتماعی داشته باشند و باید تعداد زیادی دانشگاه داشته و درصد بالایی از دانشجویان را زنان تشکیل دهند، و موارد دیگری هم ذکر کرد که البته هیچ کدام از آن ها مشمول وضعیت ایران آن روزگار نمی شد.

ایران آن زمان تا بن استخوان وابسته به آمریکا بود. شاه قدر قدرت مطلق بود و کسی در برابرش حرف نمی زد اما قدرت سفیر آمریکا از شاه بیشتر بود. سیاست، فرهنگ، صنعت، اقتصاد، دانشگاه، رسانه و همه شئونات مملکت تابع خواست و اراده آمریکا بود. اکثریت بالای مردم بی سواد و در روستاها پراکنده بودند. صنعت و کشاورزی قابل توجهی وجود نداشت. اقتصاد عبارت از فروش نفت و وارد کردن تمام مایحتاج از خارج بود. ۳۰ الی ۴۵ هزار نیروی آمریکایی در پادگان سلطنت آباد تهران (صنایع دفاعی در چهار راه پاسداران فعلی) مستقر بودند که یک درجه دار آن ها بیش از یک ژنرال ایرانی از دولت ایران حقوق و مزایا به علاوه همه امکانات زندگی را دریافت می کرد و تمام ویلاهای لوکس منطقه دروس را اشغال کرده بودند. یک کلوب آمریکایی ها بود که در ورودی آن نوشته بود که ورود ایرانی و سگ ممنوع است. یک شبکه تلویزیونی معروف به تلویزیون آمریکا هم داشتند که برنامه هایش به انگلیسی و برای این افراد پخش می شد. تمام این جماعت آمریکایی طبق قانون کاپیتولاسیون که با لایحه حسنعلی منصور در مجلس به تصویب رسید از مصونیت دیپلماتیک برخوردار بودند.

در انجمن اسلامی دانشجویان قبل از انقلاب ۱۳۵۷ تفکیک نیروها نبود. همه نیروهای مذهبی در این انجمن گردهم آمده بودند. در میز کتاب انجمن اسلامی از کتاب های شهید مطهری و مرحوم علی شریعتی تا دفاعیات مسعود رجوی به چشم می خورد. مدت ها بعد از انقلاب اسلامی هم وضع به همین شکل بود. اغلب مسئولین انجمن اسلامی دانشجویان به ایران برگشته بودند و دیگر آن انسجام درونی قبل از انقلاب وجود نداشت. به تدریج سازمان مجاهدین خلق تلاش کرد تا هواداران خود را از انجمن های اسلامی جدا کرده و تحت عنوان انجمن های دانشجویان مسلمان سازماندهی کند. در همین رابطه رضا رئیس طوسی در لندن، حمید نوحی در فرانسه و حسین رفیعی در آمریکا، که قبلاً در انجمن اسلامی فعال بودند، این کار را انجام می دادند.

در سال ۱۳۵۸ جلسه ای در لندن تشکیل شد که احمدرضا شادبختی از مجاهدین خلق سخنرانی می کرد. جثه کوچکی داشت و قدری خمیده بود اما خیلی غرا سخنرانی می کرد و به قرآن و خصوصاً نهج البلاغه مسلط بود و مدام فرازها و خطبه های نهج البلاغه را از حفظ می خواند و برای اثبات صحبت هایش استفاده می کرد. نهایتاً انگشت روی نقطه حساس گذاشت و بحث استقلال را پیش کشید. ماحصل صحبت های طولانی اش این بود که جمهوری اسلامی چون نافی استثمار و سرمایه داری نیست و به طبقه کارگر متکی نمی باشد نمی تواند مستقل بماند و لاجرم به سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا وابسته خواهد شد و تنها مجاهدین خلق هستند که می توانند راه استقلال را ادامه دهند. او فقط استقلال را تحت حاکمیت مجاهدین خلق عملی می دانست و هزار دلیل می آورد که جمهوری اسلامی دارد راه وابستگی به آمریکا را طی می کند و مدعی بود که جمهوری اسلامی برخلاف ادعایش به حد کافی به جنبش فلسطین کمک نمی کند و به آن ها پول و سلاح نمی دهد.

آن زمان خدابنده مانند تعدادی دیگر از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان در خارج از کشور، با امید به تضمین استقلال کشور و قطع وابستگی از آمریکا، به سمت مجاهدین خلق گرایش پیدا کرد و از سال ۱۳۵۹ فعالیت های خود را در قالب انجمن های دانشجویان مسلمان هوادار سازمان مجاهدین خلق ادامه داد. تمام تجارب تشکیلاتی و تبلیغی و رسانه ای و روابط خارجی انجمن اسلامی به این ترتیب برای شکل گیری انجمن دانشجویان مسلمان با همان الگوی سازمانی به کار گرفته شد و نام اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان خارج از کشور (به تقلید از اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان خارج از کشور) اعلام گردید.

با جدا شدن سه بنیانگذار این انجمن ها که پیشتر به نقش آن ها در شکل گیری آن ها اشاره شد و مخالفت آنان با مسعود رجوی، داوود باقروند ارشد و سپس ابراهیم خدابنده مسئول انجمن انگلستان گردیدند. با فرار مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر به فرانسه در سال ۱۳۶۰، کار انجمن ها شکل جدیدی به خود گرفت و تمام فعالیت های سازمان به لحاظ مالی و تبلیغی و نیرویی و سیاسی بر دوش انجمن ها بود.

خدابنده خاطره ای از زمانی که عهده دار مسئولیت انجمن دانشجویان مسلمان انگلستان گردید در خصوص آغاز تجاوز نظامی رژیم بعث عراق به ایران دارد:

در شهریور سال ۱۳۵۹ ناگهان با خبر تجاوز نظامی رژیم بعث عراق به ایران مواجه شدیم. آن زمان ارتباط ما با تهران از طریق تلفن و همچنین نامه بود که توسط کارکنان سمپات ایران ایر به دست ما می رسید. تولیدات و انتشارات سازمان هم از همین طریق برای ما فرستاده می شد. با شنیدن خبر غیر منتظره تهاجم عراق، بدون این که با تهران چک کنیم، تدارک یک تظاهرات اعتراضی فوری علیه بعثی ها را در لندن ریختیم. جمعیت بسیار بالایی در این تظاهرات شرکت کردند که در رسانه های داخل و خارج از کشور منعکس شد. در یک مورد هم، جلوی سفارت عراق با بعثی ها درگیری فیزیکی پیش آمد. همان شب نیز جلسه عمومی ترتیب دادیم که تعداد زیادی شرکت کردند به طوری که سالن جای نشستن و حتی ایستادن نداشت. صدام حسین و رژیم بعث را محکوم کردیم و گفتیم که این اقدام تنها منافع آمریکا و غرب را تأمین می نماید. این جلسه هم انعکاس رسانه ای داشت.

شب از تهران تماس گرفتند و پرسیدند که این تظاهرات را چه کسی ترتیب داده بود. با افتخار اعلام کردیم که کار ما بود و انتظار تشویق داشتیم. چند ساعت بعد مجدداً تماس گرفتند و گفتند که می خواهند انجمن را منحل کنند. گفتند که آن ها تصور کرده اند که سازمان چنین خطی داده است. به این فکر نکردیم که آن ها چه کسانی هستند که چنین تصوری کرده اند و سازمان ملاحظه چه کسانی را دارد. البته بعداً که زد و بند رجوی با صدام حسین رو شد، معلوم گردید که بعثی ها چنین تصوری کرده و یقه سازمان را گرفته و حسابرسی نموده اند. از طریق ایران ایر نامه مفصل توجیهی برای ما ارسال شد مبنی بر این که مقصر آغاز جنگ ایران بوده است چون در امور داخلی عراق دخالت کرده و صدام را تحریک نموده است. از ما خواسته شد تا مجدداً جلسه عمومی برگزار کرده و این مطالب جدید را که کاملاً مغایر با مطالب قبلی بود به خورد مردم بدهیم.

بر اساس اطمینانی که از صلاحیت و صداقت سازمان داشتیم همین کار را هم کردیم. مردم که هفته قبل تحلیلی کاملاً متفاوت و حتی متضاد از ما شنیده بودند تعجب می کردند. یک نفر از جمعیت گفت که هفته قبل خیلی واقع بینانه موضوع را تحلیل کردید اما الان کلاً نظرتان تغییر کرد. درست می گفت. چون ما هفته قبل منطقی و مستقل برخورد کرده بودیم اما این هفته ندانسته حرف سازمان وابسته به بعث عراق را مطرح می کردیم. سال ها بعد مسعود رجوی در نشست ها اذعان داشت که حتی قبل از آغاز جنگ ایران و عراق سفرهایی مخفیانه به فرانسه داشته و آنجا با بعثی ها ارتباط گرفته و حتی قبل از شروع جنگ نمایندگان مجاهدین خلق (عباس داوری و احمد افشار) در بغداد بوده اند که بعد از سقوط صدام حسین نوارهای گفتگوهای آنان و مسعود رجوی و مهدی ابریشم چی و دیگران با بعثی ها، طی ۲۳ سال (۱۳۵۸ تا ۱۳۸۱)، بیرون داده شد.

در ادامه مطلب قابل ذکر است که خدابنده خاطره جالبی از اقدام تروریستی ۷ تیر ۱۳۶۰ و موضوع مرتبط با ترورهای آن زمان دارد. او این طور تعریف می کند:

آن روز من به منچستر برای دیدار با تعدادی از اعضای انجمن اسلامی و جذب آنها رفته بودم که جدا بودند. داشتیم از مقابل کنسولگری ایران رد می شدیم که متوجه شدیم کنسولگری بسته است و یک بنر آویزان کرده اند. توقف کرده و جلو رفتم و از یکی از آشنایان که البته فکر می کرد من هنوز در انجمن اسلامی هستم موضوع را سؤال کردم که شرح واقعه تروریستی دفتر حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران را بیان نمود. بعد او از من سؤال کرد که به نظر من کار چه کسی می تواند باشد که بلافاصله جواب دادم که حتماً کار ضد انقلاب و آمریکاست.

آن زمان هرگز به مخیله ما هواداران سازمان خطور نمی کرد که سازمان مجاهدین خلق دست به چنین عملی بزند. سازمان هرگز مسئولیت این اقدام را نپذیرفت، نه به دلیل ملاحظات سیاسی و بین المللی، بلکه به این دلیل که فضای داخل سازمان و هواداران هنوز برای پذیرش چنین جنایت تروریستی آمادگی نداشت. اما یک سال بعد در یک نشست داخلی در پاریس مسعود رجوی در خصوص این واقعه تروریستی گفت که با این اقدام خط وابستگی کور شد و رژیم بی آینده گردید و کانال ورود آمریکا به ایران مسدود شد. یعنی گویا قرار بود که آمریکا از طریق شهید آیت الله سید حسین بهشتی وارد ایران شود که رجوی جلوی آن را گرفت.

سال ها بعد وقتی آقای محمد خاتمی رئیس جمهور ایران گردید، وزارت امور خارجه آمریکا نام سازمان مجاهدین خلق را در فهرست گروه های تروریستی قرار داد که موجب خشم مسعود رجوی که آن زمان در عراق بود شد. مسعود رجوی در یک نشست داخلی در این خصوص گفت چطور است که وقتی ما ۷ تیر و ۸ شهریور را به وجود آوردیم و آن همه عملیات مسلحانه در ابتدای دهه شصت را در ایران رقم زدیم آمریکا ما را تروریست نخواند اما حالا که سالیان است دست به سلاح نبرده ایم یادش آمده که مجاهدین خلق تروریست هستند. او نتیجه گیری کرد که با روی کار آمدن دولت اصلاحات و مطرح شدن امکان گفتمان سیاسی، دولت کلینتون خواسته است تا باب مذاکره را باز کند و این وسط مجاهدین خلق را قربانی کرده است که البته رجوی بیراه هم نمی گفت، اما خود اذعان نمود که آمریکا با واقعه تروریستی ۷ تیر و دیگر ترورها مشکلی نداشته است و فراموش کرد که قبلاً آن را یک اقدام ضد آمریکایی معرفی نموده بود.

در سال ۱۳۶۰ مسعود رجوی همراه با ابوالحسن بنی صدر بعد از اعلام فاز مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی به پاریس گریختند و شورای ملی مقاومت را تشکیل دادند. در سال اول در مرامنامه این شورا مبارزه ضد امپریالیستی و یاری رساندن به جنبش های آزادیبخش در سراسر جهان گنجانده شده بود که در نسخ سال های بعد برداشته شد. همچنین شعار مرگ بر آمریکا که همیشه آذین بخش نشریه مجاهد حتی در خارج از کشور بود بعدها کلاً حذف گردید. در این خصوص به تدریج یک دگردیسی و یک چرخش ۱۸۰ درجه ای در رویکرد سازمان مجاهدین خلق با مقوله غرب و آمریکا و امپریالیسم مشاهده گردید. خدابنده در این خصوص توضیح می دهد:

همه اعضا و هواداران در خصوص حذف شعار مرگ بر آمریکا دچار مسأله و مشکل شده بودند و توضیح می خواستند. خصوصاً که کار روابط بین المللی سازمان به سمت جلب حمایت از دولتمردان غربی که تا دیروز آن ها را امپریالیست می دانستیم برگشته بود. در این رابطه مسعود رجوی نشستی با عنوان هویت مجاهد خلق در مقر خود در حومه پاریس گذاشت که تصاویر ویدئویی آن برای همه هواداران پخش گردید. ماحصل سخنان مطول رجوی در این سلسله بحث ها این بود که دلیل ضدیت ما با آمریکا این بود که شاه وابسته به آمریکا و همچنین آمریکا حامی شاه بود و ضدیت اصلی ما با دیکتاتوری شاه بود. اما حالا خبری از شاه نیست و جمهوری اسلامی از معدود کشورهای مستقل در جهان و در تضاد کامل با آمریکاست و لذا دیگر نه تنها ضدیت با غرب و آمریکا موضوعیتی ندارد بلکه باید از این پتانسیل برای پیشبرد اهداف خود علیه جمهوری اسلامی استفاده کرد. به این ترتیب رجوی اذعان نمود که نه تنها خودش خواهان استقلال نبوده و نیست بلکه با جمهوری اسلامی که از معدود کشورهای مستقل در جهان است در تضاد بوده و وارد مبارزه شده و در این رابطه در کنار غرب و آمریکا قرار گرفته و راه وابستگی را طی می کند. مسعود رجوی فراموش کرد که در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی را در راه وابستگی به آمریکا معرفی می نمود و سازمان را یگانه نیروی حافظ استقلال می دانست. امروز فرقه رجوی دیگر از هضم رابع امپریالیسم و صهیونیسم هم گذشته است.

خدابنده در چهارچوب بخش نیرویی سازمان در سال ۱۳۶۲ عهده دار مسئولیت انجمن آلمان و بعد انجمن فرانسه و سپس انجمن سوئد شد که بعضاً برخی کشورهای دیگر را هم تحت پوشش خود داشت. او بعد به بخش مالی سازمان منتقل گردید و مسئولیت آلمان و سپس امارات را بر عهده گرفت که این زمان مصادف با عملیات موسوم به فروغ جاویدان شد.

به هرحال مسعود رجوی بعد از به بن بست رسیدن در مبارزه مسلحانه برای براندازی جمهوری اسلامی و علم کردن انقلاب ایدئولوژیک در سال ۱۳۶۴ با واسطه یاسر عرفات و ملک حسین در سال ۱۳۶۵ راهی عراق شد تا ارتش به اصطلاح آزادیبخش ملی را تشکیل دهد و با این استراتژی جنگ خود با جمهوری اسلامی را، البته این بار آشکارا با کمک صدام حسین متجاوز به خاک میهن، به پیش ببرد. ملاقات با طارق عزیز معاون صدام حسین در پاریس و صحبت از عزیمت به عراق موجب جدایی بنی صدر از شورای ملی مقاومت شد. خدابنده در این خصوص می گوید:

بعضاً صورت جلسات شورای ملی مقاومت را برای مطالعه در اختیار افراد مسئول در سازمان قرار می دادند. یکی از این جلسات مربوط به طرح رفتن مسعود رجوی به عراق بود که با مخالفت شدید بنی صدر مواجه گردید. بنی صدر در یکی از جلسات از رجوی پرسید که فردای روزگار، حتی اگر با رفتن به عراق پیروز شدید و به ایران رفتید، جواب مردم ایران را چه می دهید که خواهند پرسید چرا در کنار دشمن متجاوز به خاک میهن قرار گرفتید. رجوی در پاسخ گفته بود که کسی از پیروز سؤال نمی پرسد. این جمله معروف به نقل از هیتلر است که البته هیتلر در ادامه گفته بود کسی هم که شکست می خورد لازم نیست بایستد تا به سؤالات پاسخ بدهد. هیتلر بر همین مبنا وقتی شکست خود را قطعی دید دست به خودکشی زد تا به هیچ سؤالی پاسخ ندهد و البته مسعود رجوی هم برای این که پاسخگو نباشد غایب شد.

خدابنده خاطره ای در اولین سفرش به عراق و شرکت در نشست مسعود رجوی دارد.

مسعود رجوی نشستی داخلی در سطح اعضای مسئول ترتیب داده بود تا افراد را در خصوص آمدن به عراق و استراتژی سازمان توجیه کند. خیلی از افراد خارج از کشور هم آمده بودند. او تلویحاً اذعان نمود که خطوط استراتژیک قبلی یعنی ابتدا زدن سر نظام و سرنگونی سریع و بعداً زدن سرانگشتان نظام و تنگ کردن حلقه محاصره به نتیجه نرسیده و این بار می خواهد استراتژی جنگ مسلحانه منظم از داخل خاک عراق و با کمک نیروهای عراقی را به پیش ببرد. نکته جالب در میان صحبت هایش این بود که گفت ماندن در عراق باید خیلی کوتاه مدت باشد. حتی اشاره کرد که نمی توان مثل فرانسه ۵ سال در عراق ماند چون در آن صورت ما را ترشی خواهند انداخت و باید هرچه سریع تر سرنگونی محقق شود وگرنه به بن بست جدی خواهیم رسید. البته سازمان مجاهدین خلق نه پنج سال بلکه سه دهه در عراق جا خوش کرد و در این مدت انبوهی جوانان صادق و بی اطلاع جان و عمر و زندگی خود را از دست دادند و اکنون هم سال هاست که آخرین مراحل ترشی شدن را در آلبانی طی می کند.

شرکت در عملیات فروغ جاویدان

ابراهیم خدابنده در خصوص شرکت در عملیات فروغ جاویدان می گوید:

من مسئولیت هر دو شاخه نیرویی و مالی دبی را برعهده داشتم. کارهای خرید و تدارکات سازمان را هم دنبال می کردم. یک مسئولیت من هم ارتباط با سفارت عراق بود. به من گفته شد که تمام نفرات سازمان را راهی عراق کرده و به عنوان آخرین نفر به بغداد بروم. بعد از راهی کردن همه نفرات و سپردن کارهای شرکت و مالی و نیرویی به هواداران در دبی، از طریق کویت و اردن به بغداد رفتم و با همان کت و شلوار و کراوات و کیف سامسونت عازم مرز گردیدم. یک دست لباس فرم نظامی که دو سایز برایم بزرگ بود به من دادند و در خصوص سوابق نظامی از من سؤال کردند که گفتم تاکنون سلاح به عمرم ندیده ام. مرا به یک میدان تیر بردند و ظرف بیست دقیقه آموزش کار با کلاشنیکوف را دادند و از ضامن خارج کردن و مسلح نمودن و خشاب عوض کردن و پر کردن خشاب را آموزش دادند و من به صورت تک تیر و رگبار شلیک کردم و وقتی کارمان تمام شد لوله تفنگ را با کف دست راست گرفتم که به دلیل داغی لوله به دستم چسبید و تمام کف دست و انگشتانم تاول زد که مجبور شدم به امداد پزشکی مراجعه کنم. مربی پرسید که مگر نمی دانستی که لوله سلاحی که تازه این همه با آن شلیک شده داغ است. گفتم خیر نمی دانستم. خیلی ها مثل من با اطلاعات صفر نظامی وارد این عملیات شدند و قربانی مطامع رجوی گردیدند.

فعالیت در بخش روابط بین الملل سازمان مجاهدین خلق

بعد از عملیات موسوم به فروغ جاویدان، ابراهیم خدابنده نهایتاً در بخش روابط بین الملل که البته از ابتدا همیشه در کنار این بخش بود سازماندهی شد. در این بخش نیز وی اساساً در انگلستان و آلمان و فرانسه و سوئد و سوئیس (مقر ملل متحد در ژنو) و بلژیک (مقر اتحادیه اروپا در بروکسل) دارای مسئولیت بود که به قول خودش در بیش از ۲۰ کشور مأموریت های حقوقی و دیپلماتیک برای فرقه رجوی انجام داد. خدابنده به دفعات برای توجیه و شرکت در نشست های مختلف توسط شخص مسعود رجوی به عراق تردد داشت.

آخرین مأموریت

آخرین مأموریت خدابنده برای سازمان مجاهدین خلق در سوریه در فروردین ۱۳۸۲ انجام شد. او آن زمان از مسئولین بخش روابط بین الملل مجاهدین خلق و مستقر در لندن بود. نیروهای ائتلاف وارد جنگ با رژیم بعث عراق شده و شرایط نابسامانی را برای رجوی و فرقه اش رقم زده بودند. تعدادی از جمله ابراهیم خدابنده و جمیل بصام برای حل و فصل خروج اعضای سازمان از عراق به سوریه و سپس از سوریه به مقصد اروپا اعزام شدند. افراد سازمان در آن طرف مرز بوکمال در منطقه کردستان سوریه تجمع کرده و خواهان ورود به سوریه بودند که مقامات مرزی از ورود آنان جلوگیری به عمل می آوردند. خدابنده تحت عنوان یک فرد انگلیسی ایرانی تبار سعی می کرد تا مقامات سوریه ای را برای اجازه این عبور متقاعد سازد که تلاش وی ناموفق ماند.

خاطره ابراهیم خدابنده از آخرین مأموریت خود برای سازمان مجاهدین خلق که در سوریه انجام شد قابل توجه است:

من مدتی بود در سوریه بودم. یک بار به پاریس رفته و مجدداً برگشته بودم. امکان عبور افراد داخل عراق از طریق سوریه به اروپا وجود نداشت. با ملل متحد و صلیب سرخ جهانی و اداره امن سیاسی در دمشق و هر جایی که ممکن بود صحبت کرده بودم. برای فردای آن روز من بلیط بازگشت به لندن یعنی مقر مسئولیت اصلی ام داشتم و شب برای استراحت رفته بودم که مرا صدا زدند و گفتند که قرار است همراه با جمیل بصام به مرز بوکمال بروم چون او بار اول است که می رود و آشنا نیست.

جمیل و من شبانه حرکت کردیم و ابتدا با اتوبوس به تدمیر و بعد دیرالزور و سپس با تاکسی به بوکمال رفتیم و از تاکسی خواستیم بماند تا ما را برگرداند. مرز برخلاف دفعات قبل کاملاً خلوت و بسته بود. هیچ ترددی وجود نداشت. ما یک تلفن خط سوریه به نفرات آن طرف داده بودیم که با آن ها در ارتباط بودیم. در این زمان آنان گفتند که عازم مرز اردن هستند و فقط محموله ای را فرستاده اند که باید دریافت کنیم.

ما همچنان منتظر بودیم که یک جندی (سرباز) سوریه ای سراغ من آمد. من را در بوکمال با عنوان ابراهیم بریتانی (بریتانیایی) می شناختند ولی جمیل بار اول بود که می آمد و کسی او را نمی شناخت. جندی مربوط از من خواست تا همراهش بروم چون نقیب (سروان) با من کار دارد. او فرمانده مقر پلیس مرزی بود و من چندین بار با وی در گذشته صحبت کرده بودم و قدری انگلیسی می دانست. به اتاق او رفتم و بلند شد و با من دست داد و احوالپرسی کرد و مرا به اتاق مجاور برد.

در آن اتاق تعدادی مبل و یک میز عسلی در وسط آن ها بود که دسته های اسکناس دلار آمریکایی (نزدیک به دو میلیون دلار) بر روی آن ها چیده شده بود. همچنین یک جعبه طلا و جواهرات و یک ساک مملو از سی دی ها و ویدئوهای مربوط به سازمان مجاهدین خلق بود. یک خانم بر روی یکی از مبل ها نشسته بود و به شدت گریه می کرد. نقیب توضیح داد که این خانم کرد سوریه ای اهل حلب که برای دیدار با اقوامش در کردستان عراق به اربیل رفته بود در بازگشت هفت ساک مملو از اسکناس های دلار و جواهرات و سی دی و کاست و ویدئو به همراه داشته است و می گوید که از یک ایرانی آن طرف مرز تحویل گرفته و از او خواسته شده تا به یک ایرانی به اسم رحیم در این طرف مرز تحویل دهد. بعد از من پرسید که آیا چنین فردی را می شناسم.

لازم به ذکر است که رحیم نام مستعار من در تشکیلات مجاهدین خلق بود. من اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم به هیچ عنوان از ماجرا اطلاعی ندارم. نقیب پرسید که آیا ارتباطی با این زن و ادعایی نسبت به این پول دارم؟ می دانستم که پذیرش چنین چیزی تازه اول ماجرا خواهد بود لذا گفتم نه من این خانم را می شناسم و نه می دانم رحیم کیست و نه ادعایی نسبت به این پول دارم.

نقیب متنی مبنی بر اظهارات من به عربی تهیه کرد و از من خواست تا آن را امضا کنم و انگشت بزنم. من این کار را کردم و در حال خداحافظی با نقیب بودم که ناگهان جمیل بصام از در وارد شد و گفت که این پول متعلق به فردی به اسم ضیاء الدین عبدالرزاقی مقیم پاریس است و این پول اوست که ما باید برایش به پاریس ببریم. من که از ماجرا بی خبر بودم، از آنجا که ممکن بود حرف های بعدی من و جمیل هماهنگ نباشند، گفتم که نسبت به این موضوع کاملاً بی اطلاع هستم و جمیل خودش توضیحات را داد.

به هرحال قضیه بغرنج شد و هر دوی ما را در یک اتاق نگاه داشتند تا تعیین تکلیف شویم. من در این فاصله به بهانه دستشویی تمامی مدارک همراهم اعم از آدرس و تلفن و همچنین سیم کارتم را از بین بردم. بعداً مشخص شد که جمیل با بدری پورطباخ مسئول تشکیلات پنهان مجاهدین خلق در دمشق ارتباط گرفته و او چنین خطی را به جمیل داده است.

ما اواخر فروردین ۱۳۸۲ دستگیر شدیم و اواسط خرداد با مشخص شدن هویت اصلی یعنی وابستگی به مجاهدین خلق تحویل ایران گردیده و یکراست به بخش ۲۰۹ زندان اوین رفتیم. به این ترتیب پروسه ۲۳ سال کار و فعالیت شبانه روزی و بی وقفه من برای سازمان مجاهدین خلق به پایان رسید.

شرح خاطرات ابراهیم خدابنده و معرفی کامل او در این مختصر نمی گنجد. افراد بسیاری در مقاطع مختلف بارها و بارها از وی خواسته اند تا وقت بگذارد و اقدام به نوشتن خاطرات خود به صورت کامل نماید. حتی برخی پیشنهاد داده اند که او فقط وقت بگذارد و بگوید و دیگران به رشته تحریر درآورند. او گفتنی های بسیاری از قول مسعود رجوی و همچنین مریم رجوی و دیگر مسئولین سازمان در نشست های متعددی که شرکت داشت دارد. از جمله موارد زیر از قول مسعود رجوی در خصوص وقایع بعد از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ قابل توجه است:

بعد از انقلاب (اسلامی) همه احزاب و گروه ها به دنبال کار سیاسی و تشکیل حزب رفتند اما ما (مجاهدین خلق) برای جنگ مسلحانه آماده می شدیم و میلیشیا را با سازماندهی نظامی تشکیل دادیم و به جمع آوری سلاح پرداختیم چون رویارویی نظامی در تقدیر بود.
رهبری انقلاب از ما (مسعود رجوی) ربوده شد و این رهبری حق ما بود، اما (آیت الله) خمینی مشروعیت مردمی داشت و کاری نمی شد کرد لذا ما خودمان را با انقلاب (اسلامی) همراه کردیم تا این موج رد شود و در موقع مناسب که این مشروعیت تمام شود وارد جنگ مسلحانه شویم. تلاش ما این بود که این رویارویی مسلحانه تا حد ممکن به عقب بیفتد تا کاملا جذب نیرو کرده و آماده شده باشیم.

ما بلافاصله بعد از انقلاب (اسلامی) نفوذی های خود را در دستگاه های مختلف وارد کردیم. هر کجا که توانستیم، تأثیر گذاشتیم مانند دفتر رئیس جمهور بنی صدر، و هر جا که نتوانستیم، منفجر کردیم مانند دفتر جزب جمهوری اسلامی.

اما ابراهیم خدابنده در حال حاضر فرصت و امکان تحریر خاطرات خود را ندارد. مسئولیت انجمن نجات و همچنین آسیلا در آلبانی و ارتباط با خانواده ها و دیگر جداشدگان در خارج از ایران و مطالعه و بررسی اخبار و مقالات مربوط به سازمان و مربوط به فرقه ها و نگارش مقالات و نامه ها همراه با انجام دیدارها و مصاحبه ها و سخنرانی ها و مسافرت ها که اغلب استان ها را به دفعات شامل شده است فرصتی حتی برای امور عادی و جاری زندگی برای او باقی نمی گذارد چه برسد به نوشتن خاطرات. امیدواریم که روزی این فرصت به دست آید و این مهم محقق گردد.

khodabande

فعالیت های دو دهه اخیر

او در خصوص فعالیت های دو دهه اخیر خود در ایران می گوید:

از زمانی که در سال ۱۳۸۲ ناخواسته توفیق اجباری نصیبم شد و به خواست خدا وارد ایران شدم و به تدریج و با مطالعه که انجام آن در داخل فرقه رجوی ممکن نبود با ماهیت این سازمان آشنا گردیدم و با مواردی از نقض فاحش حقوق اولیه انسانی در داخل سازمان در خصوص اعضا آشنا شدم که امکان آن به دلیل مکانیزم کنترل ذهن در درون فرقه نبود، احساس دین و وظیفه کردم که نسبت به نجات اعضای گرفتار در داخل فرقه رجوی تلاش کنم و مهم تر از آن اجازه ندهم که این فرقه بتواند با فریب و نیرنگ، جوانان بیشتری را طعمه خود کند و زندگی آنان را تباه سازد و خانواده های بیشتری را در رنج و عذاب قرار دهد. چرا که پیشگیری همیشه بهتر از درمان است.

ابراهیم خدابنده بعد از آزادی از زندان به دنبال اعضای قدیمی انجمن اسلامی گشت و برخی را پیدا کرد و اما دریافت که برخی همچون شهید مجید حداد عادل (برادر آقای غلامعلی حداد عادل رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی) در جبهه دفاع مقدس شهید شده اند. سپس متوجه شد که آنان (انجمن اسلامی دانش آموختگان انگلستان) را تأسیس کرده اند که افرادی همچون آقای کمال خرازی وزیر خارجه اسبق عضو آن هستند و او نیز عضو این انجمن شد و در یکی از جلسات آن هم سخنرانی نمود. سردار عبدالله محمود زاده از مبارزان انقلابی در دوران نهضت اسلامی و از فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی و از مسئولین انجمن اسلامی دانشجویان در انگلستان که بنیانگذار این انجمن بود از خدابنده پرسید که چه شد که در یکی از ایستگاه ها قطار را اشتباهی سوار شد و جهت عکس رفت، که پاسخ به همین پرسش موضوع سخنان او در جمع انجمن گردید. او به جوانان حاضر در مجلس بر اساس تجارب خود نسبت به نیرنگ و فریب دشمنان ایران و ایرانی هشدار داد و توصیه کرد که هرگز به شک های خود بی اعتنا نباشند و بدون تحقیق و گرفتن مشورت از افراد صالح و صادق چیزی را قبول نکنند و چشم بسته به کسی اعتماد ننمایند.

خدابنده از زمانی که پا به ایران گذاشت و به تدریج با ماهیت فرقه‌ای و ضد بشری مجاهدین خلق آشنا گردید احساس کرد که باید کاری کند تا دیگر هیچ جوانی به دام اغوای یک شیاد وطن فروش مانند مسعود رجوی نیفتد. او در زندان به ترجمه کتاب «فرقه ها در میان ما» پرداخت که البته همین کتاب موجب روشن شدن ذهن او نسبت به ماهیت فرقه ای مجاهدین خلق گردید. این کتاب ابتدا توسط انتشارات دانشگاه اصفهان چاپ و سپس توسط انتشارات ماهریس بازبینی، ادیت و تجدید چاپ شد. او همچنین کتاب «گسستن بندها» را ترجمه نمود که توسط انتشارات جام جم به چاپ رسید. این مؤسسه کتابی با عنوان «یک نفر، یک روز، سی سال» نوشته ابراهیم خدابنده را هم به چاپ رسانده است. خدابنده طی دو دهه اخیر ده ها مصاحبه در رسانه های مختلف داخلی و خارجی، چند صد مقاله و بیان تجارب در رسانه های متعدد، و ده ها سخنرانی و جلسات پرسش و پاسخ در سراسر ایران داشته است. او می گوید:

«کاش زمانی که من جوان و پرشور و آرمانگرا اما بی تجربه و کم اطلاع و زودباور بودم یک نفر بود که راه و چاه را نشانم می داد و می گفت که افرادی در این دنیا هستند که حرفشان با عملشان متفاوت است و درست عکس شعارهایشان رفتار می کنند و افراد را با انگیزه های ضد امپریالیستی در خدمت امپریالیسم و با انگیزه های میهن پرستانه در خدمت دشمنان میهن و با انگیزه های اسلامی در خدمت دشمنان اسلام درمی آورند. من تلاش می کنم تا در حال حاضر همان یک نفر برای جوانان پرشور میهنم باشم.»

تنظیم گفت‌و‌گو از: عاطفه نادعلیان

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=39257

نوشته های مشابه

24نوامبر
عملیات مهندسی، بهانه ای برای انتقام‌گیری وحشتناک
بازخوانی یکی از فجیع‌ترین جنایات فرقه رجوی

عملیات مهندسی، بهانه ای برای انتقام‌گیری وحشتناک

19نوامبر
ارتباطات اعضای مجاهدین در زندان شاه چگونه بود؟
برشی از خاطرات محمد محمدی (گرگانی)، زندانی زمان شاه

ارتباطات اعضای مجاهدین در زندان شاه چگونه بود؟