• امروز : یکشنبه - ۴ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 24 November - 2024

خاطرات عضو پیشین فرقه مجاهدین علی پوراحمد بصیرت بازیافته – قسمت هفتم

  • کد خبر : 3011
  • 22 ژوئن 2015 - 11:56

خاطرات عضو پیشین فرقه مجاهدین

علی پوراحمد

  بصیرت بازیافته قسمت هفتم

اشغال کویت توسطه صدام و شروع جنگ خلیج
لازم به یادآوری است که صدام حسین در هشتم تیر ۱۳۶۷ طی یک سخنرانی گفت از طریق معارضین (جماعت رجوی ) جمهوری اسلامی ایران را نابود خواهد کرد و افزود” رشادتهای مجاهدین خلق در مهران گواه این سخن می باشد ومتعاقبا خواهید دید که چگونه آنان به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طورخواهیم دید که چگونه مردم ایران فوج فوج به آنان خواهند پیوست.”!
یک ماه و اندی بعد وعده صدام حسین تحقق یافت ودرست در روز سوم مرداد ۱۳۶۷ عملیات موسوم به “فروغ جاویدان” با پشتیبانی همه جانبه ارتش صدام حسین از منطقه خانقین-کرند و اسلام آباد غرب آغاز شد و پس از چند روز در پشت دروازه های کرمانشاه درتنگه چارزبر به شکست بزرگی برای مجاهدین مبدل گردید.در این عملیات بیش از ۱۴۰۰ تن از اعضای مجاهدین کشته شدند و قریب به ۲۰۰۰ تن مجروح وتعدادی دستگیر و شمارقابل توجهی دیگر نیز بریده وخواهان جدایی شدند.این عملیات آخرین عملیات مشترک مجاهدین وبعثی ها بر علیه ارتش ایران بود که به شکست کامل منجر گردید.
دو سال بعد در ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ صدام حسین با نیت ضمیمه کردن کویت بعنوان استان نوزدهم خود به کویت حمله ورشد و جنگ خلیج فارس را با اشغال کویت آغاز نمود چونکه امریکا نتوانست گستاخی صدام درحمله به کویت را برتابد وازقضا بهانه ای شد که امریکا میخ خودرا درخاورمیانه بکوبدولذا درصدد دفع حمله با کمک نیروهای ائتلاف برآمد. عواقب حمله وهجوم به کویت پایه های حکومت صدام حسین را در هم شکست.متعاقب شکست صدام حسین در جنگ با نیروهای ائتلاف فرصتی دست داد که اکراد عراقی از شمال و شیعیان از جنوب به سمت بغداد حمله ورشوند تا حکومت او را سرنگون سازند که خود آنرا قیام انتفاضه شعبانیه نامیدند.همزمان نیروهای مجاهدین در دفاع از حکومت صدام حسین به مناطق کرد نشین سلیمان بک، کلار،طوزخورماتو،سلیمانیه،کرکوک ،خانقین،جلولا و برخی نقاط دیگر حمله ور شدند تا مانع از پیشروی اکراد از شمال و شیعیان از جنوب به سمت بغداد شوند.مجاهدین درنوکری به صدام در این عملیات موفق گردیدند و مانع از سرنگونی صدام حسین شدند که البته حاصل آن تقدیروتشکرصدام حسین ازرجوی ازطریق ژنرال حبوش رئیس سازمان اطلاعات وامنیت عراق شد.
رجوی با ارتش خصوصی صدام ملقب به ارتش آزادیبخش دست به کشتار بزرگی زدند که به کردکشی مجاهدین در عراق معروف شده است.اعضای سازمان مجاهدین خلق به رهبری مریم و مسعود رجوی خانه ها و روستاهای اکراد مناطق کردنشین را با تانک و توپ و موشک درهم کوبیدند و صدها کرد عراقی را کشته و زخمی نمودند.این دومین مشارکت مستقیم مجاهدین در کشتار اکراد عراق بودکه نخستین آن حمایت رجوی از صدام دربمباران شیمیایی شهرحلبچه بودکه اکراد زیادی درآن حمله مرگبار بطرز فجیعی قربانی شده بودند.
ازمشاهدات خودم درکردکشی مجاهدین
همچنانکه فوقا اشاره کردم بعد از تجاوز رژیم صدام به خاک کویت ومتعاقب آن، حملات بسیارشدید قوای آمریکایی با همیاری ۳۲ کشورجهان ازجمله کشورانگلیس علیه عراق که فقط مردم محروم و بیدفاع عراق قربانیان آن بودند ،‌ ارتش شکننده صدام بتدریج متلاشی شد و صدام با توان نظامی ضعیف ، عملا نمی توانست پاسخگوی تهاجمات هوایی آمریکا وچه بسا تهاجمات احتمالی زمینی برآید . لذا با توسل به سازمان مجاهدین ، نیروهای خودرا ازمناطق شمالی کشوربه مناطق جنوبی گسیل داشت وبدین طریق ارتش آزادیبخش! رجوی ، جایگزین ارتش صدام درمناطق شمالی عراق بمنظورسرکوب نیروهای بومی وخصوصا گروهای کردی شد و عملا درآن برهه ، کمک قابل توجهی به بقای صدام داشت که امروزبایستی پاسخگوی آن جنایات باشد.
بی شک ابعاد سرکوب درآن منطقه بسیارگسترده ترازآن است که بشود بازگو کرد چرا که اساسا در خفا صورت گرفته وطبعا تمام اطلاعات آن به بیرون درزنکرده است ولیکن شخصا بدلیل حضورخود درآن منطقه صرفا هرآنچه را شاهد بوده ام ، بازگو میکنم .
۱-…. درآن مقطع درسازمان کارنظامی سازمان ، من درموضع فرماندهی یک دسته مهندسی مین و تخریب وماشین آلات ،‌مسؤلیت داشتم . یک روزصدایم زدند تا پیش فرمانده لشکر۶۵ بنام محمد علی محتسبی بانام معروف و مستعاراسفندیار بروم . بمجرد حضوردرچادرفرماندهی اش ، متوجه فرمانده مستقیم خودم نیزبنام یحیی نظری با نام مستعار کریم گرگان شدم . ابتدا به ساکن به گمانم رسید شاید که یک ماموریت حفاظتی تردد به بغداد باشد ،‌اما وقتی موضوع ماموریت به من ابلاغ شد ‌بسیاری ازاعتقاداتم به سازمان شل و به عبارتی خش برداشت و فاصله اولیه وسپس جدایی نهایی خودم ازسازمان را باعث شد . اصلا باورم نمیشد که چرا سازمان صرفا به بهانه بستن مداردفاعی حیطه استحفاظی خودش می خواهد مسیرعبورومرور مردم روستایی شهرک کفری را مین کاری کند .
خیلی ترسیدم واحساس گناه به من دست داد که چرا بایستی به چنین کاری دست بزنم وبشدت دردرونم مقاومت میکردم ، اما جرات بیان آنرا نداشتم ، چراکه درآن شرایط جنگی عواقب سختی میتوانست متوجه من باشد . لذا به بهانه کمبود نیرو والزامات مین کاری و…..خواستم که شانه خالی کنم که با عصبانیت اسفندیارمواجه شدم وگفت که ” تومسؤل هستی وبروتضادهایش را حل کن ” .
آن شب درآن سنگرهای حفاظتی ضعیف که به منظور دفاع و حفاظت ازبمباران احتمالی امریکا ساخته شده بود، خوابم نمی برد و وجدانم ازبابت آن عملیات درعذاب بود. خلاصه تصمیم گرفتم که با توسل به تمارض ازانجام آن ماموریت فاصله بگیرم وچنین هم شد . اما ماموریت با کمک گرفتن ازیگان مهندسی هم جوارازمحور۴ انجام شدوعلاوه برمواضع دفاعی لشکراسفندیار،‌راههای منتهی به این موضع دفاعی که عبور و مرور روزانه اهالی نیزازاین راهها صورت میگرفت ،‌به مینهای ضد نفر وی اس ۵۰ و والمارا و ضد خودرو آلوده شد .
متعاقبا پس ازچندی خبررسید که یک دستگاه تراکتوربا تریلربا ۴ سرنشین ازاهالی کفری با رفتن روی مین ضد خودرو متحمل خساراتی شدند .
ازآنجائیکه شخصا دراعتراض به آن ماموریت ، تن به تمارض داده و خودم را کنارکشیده بودم واسفندیارو فرمانده مستقیم خودم ازآن بوبرده بودند تا مدتها تحت برخورد تشکیلاتی قرارداشتم وحتی درآن دوران تنزل رده هم داشتم وازدادن موضع و مسؤلیت جدی به من خودداری میکردند .
۲- درجریان جنگ خلیج ، درمناطق کردنشین ، محور۳ با فرماندهی حمیده شاهرخی {افسانه} درحوالی شهرکفری مستقربودکه لشکرهای ۶۵، ۳۲و ۹۱ با فرماندهی محمد علی محتسبی ، محبوبه پورتولمی {عاصفه } وشهره عین الیقین را دربرمیگرفت و به انضمام یک گردان مهندسی با فرماندهی کریم گرگان که جزیی ازآن محوربود.
……..یک روزکه مشغول سرویس فنی ماشین الات بودیم ، شلیک پی درپی توپ با تانک تی ۵۵ روسی ، نظرم را جلب کرد وخودم بمنظوردسترسی به خبردقیق ازروی کنجکاوی به سمت موضع شلیک حرکت کردم . دیدم ۳ تانک تی ۵۵ روسی آماده به شلیک هستند وروی قبضه اول شهره عین الیقین { فرمانده مرکز ۹۱} ، روی قبضه دوم جمال ناطقی { فرمانده گردان لشکر۹۱} وروی قبضه سوم نیزیکی ازفرماندهان دسته حضورداشت وبه ترتیب شماره اقدام به شلیک میکردند .
دقایقی نگذشت که فرمانده! شهره که مجهزبه عینک روزپیشرفته بود ومحل اصابت را دیدبانی میداد ، فریاد زد وبه جمال ناطقی دستورتوقف شلیک را داد وگفت ” شلیک نکنید . مسجد شهرک کفری مورد اصابت قرارگرفته است و این برایمان زیان آوراست وتاثیرسوء اجتماعی را بدنبال خواهد داشت ” سپس دستورداد با تغییرگرا ، شلیک را ازنوع شروع کنند وچنین کردند وطی چند دقیقه به بهانه ضربه زدن و نابودی پاسداران نفوذی ایران ! وهمچنین گروههای کرد عراقی ، مشخصا حزب دمکرات کردستان عراق ، مردم بیدفاع کفری را هدف قراردادند وعملا این مردم محروم روستایی بودند که بی رحمانه مورد توپ باران دوستان صدام به رهبری مسعود رجوی قرارمیگرفتند وطبعا چنین موارد مشابهی کم نبودند .
چگونه است که مورد اصابت قراردادن مسجد ، تاثیر سوء اجتماعی دارد ، اما مورد اصابت قراردادن زن و بچه مردم بیدفاع ، مشروع تلقی میشود!؟ لابد این اختراع جدید نیز رعایت حقوق بشرازنوع رجویسم هست! .
۳- سیزده بدرسال ۱۳۷۰ ، درمنطقه کفری ازفرماندهی خبررسید که امروزهمه کارها تعطیل و اجازه بدهید نیروهای محور۳ درآن منطقه به گشت و گذاربروند وبا بدرکردن سیزده ،‌جشن بگیرند و شاد باشند
حالا درآن بیابان جنگی وبا بمباران شدید قوای امریکایی چه جای امنی است که نیروها جشن بگیرند و شاد باشند ، خدا میداند . با این حال یکان ما ازطرف یکان توپخانه دعوت شدیم که دراین جشن با هم باشیم وما نیزبا نیروهای مهندسی که به زوربه ۱۵ نفربالغ نمی شد با لودرو بلدوزرهایمان به سمت موضع دفاعی توپخانه که فرماندهی اش با احمد وشاق بود راه افتادیم .
قبضه های آماده آتش که اصطلاحا حاضربه جنگ می گفتند ، تعجب همگان را برانگیخت .
دقایقی نگذشت که فرمانده صحنه آمد وبا استقبال ازما گفت که ” امروزبا آتشبازی که داریم امیدوارم که به شما خوش بگذرد”.!
خلاصه لحظه ها و ساعتها گذشت وبا اندکی بازی جمعی منجمله فوتبال ،‌ناهارجمعی با سبزی پلو ماهی صرف شد وسپس احمد وشاق به فرماندهان قبضه توپ ۱۲۲ م.م دستورآمادگی برای شروع جشن وپایکوبی با شلیک توپ ها را صادرکرد . دقایقی بعد با ۵ قبضه توپ ۱۲۲م.م شلیک آغازشد وپی درپی فرمان آتش به توپها صادرمیشد . راستی محل اصابت گلوله های توپ کجا بود ؟ چه مختصاتی مورد هدف قرارمیگرفتند ؟ آیا محل تجمع پاسداران را هدف قرار میدادندیا…… نه . درادامه سرکوب نیروهای بومی { کرد} و مردم کفری ، این شلیکها صورت میگرفت وبا این اقدامات ضد مردمی درقالب دفاع ازخود وصدامیان ، به جشن و پایکوبی می پرداختند .
همانجا دراعتراض به این عمل ضدانسانی به فرمانده مستقیم خودم مراجعه کرده وگفتم :”اصلا نمی فهمم که اینجا چه خبراست وچه کارمیکنید ؟ وی پاسخ داد بهتراست تونفهمی و به نفع تواست که کاری به این کارها نداشته باشی” !؟
این نیزیکی دیگرازاقدامات سرکوبگرانه فرقه تروریستی مجاهدین علیه مردم محروم وبیدفاع وانقلابیون انتفاضه شعبانیه کرد عراق درسال ۱۳۷۰ بود که هیچگاه سازمان و شخص رجوی نمیتواند ازعواقب و پاسخگویی آن طفره برود . وهیچگاه جمله معروف رجوی یادم نمی رود که گفته بود با شنی تانک ونفربرروی اکراد عراقی بروید وگلوله ها را برای نبرد با پاسداران نگهدارید!
انتقال اجباری ۱۰۰۰ کودک به اروپا
داستان کودکان درتشکیلات مافیایی فرقه رجوی بسا غم انگیزاست وازبزرگترین ظلم وجور رجوی به کودکان ووالدین آنان قلمداد میشود. با اندک نگاه روانشناسانه بوضوح درمی یابیم که کمبود عاطفی وروحی دریک محیط بسته وکنترل شده بدورازمهرومحبت خدادادی والدین نسبت به فرزند و نگهداری آنان درچاردیواری بنام پانسیون وبدورازمحیط اجتماعی متاسفانه کودکان را به عناصری بغایت ضعیف وشکننده و ترسو توام با فضایی آکنده ازاسترس وعدم اعتماد به نفس تبدیل کرده بود. تا قبل ازاعزام اجباریشان به خارج ازعراق آنان دراسارتگاه اشرف تحت کنترل و آموزشهای تشکیلاتی وایدئولوژِیک قرارداشتند طوریکه درآن گرداب نفسگیر ازادامه تحصیل وانتخاب سرنوشت ؛همسروزندگی محروم بودند ولاجرم میبایست سربازان آینده رجوی بشمارمیرفتند وسرنوشتشان اینگونه بی آنکه بخواهند بتوسط رجوی رقم میخورد.
پسرها درحالیکه بیش از دوازده بهار ازعمرشان را آنهم درکانون پانسیون نگذرانده بودند اجبارا دریکانهای ارتش رجوی سازماندهی میشدند ومیلیشیا نام میگرفتند ودخترها تاقبل ازطلاق اجباری میبایست دراوان جوانی به عقد یک فرمانده ! درمی آمدند وخشنود میشدند که دارای همسرفرمانده ای شده اند وخودشان نیزبه عشق رده وکرسی بیشتر و در رقابت باهمسرفرمانده انگیزه میگرفتند تا بیشترتلاش کنند ومطیع رجوی وتشکیلاتش باشند!
حال به بهانه جنگ خلیج وعدم امنیت کودکان درعراق ناامن؛ رجوی شیادانه طرح انتقال کودکان ازعراق به خارجه را به اجرا درآورد که البته مخالفت عده زیادی ازوالدین کودکان رابرانگیخت ومشکلاتی دررونداجرای این طرح ضدانسانی برای رجوی پدید آورد ولیکن برغم اینکه چنین معضل بزرگی روی میزرجوی ظاهرشد بازهم رجوی ازاجرای طرح ضد خانواده خود قدمی کوتاه نیامد چونکه یک برد درروند طلاق اجباری بشمارمیرفت ورجوی خوب دریافته بود که آندسته ازوالدینی که فرزند دارند خودبخود حایل طلاق اجباریشان بوده وعملا تن به طلاق اجباری نمی دادند وطبعا با انتقال کودکشان به خارج ازعراق رجوی دست بازتری می یافت که طلاق اجباری را درسطوح مختلف تشکیلات فراگیربنماید وازطرفی دیگربا یک آینده نگری ضدانقلابی درنظرداشت با کنترل وآموزش این کودکان درخارجه بتواند ازآنان بهره برداری نموده که دراین خصوص ازمشاهداتم بیشترتوضیح خواهم داد. ضمن اینکه رجوی درنظرداشت درسالهای آتی مجددا آنان را به عراق واشرف بازگرداند وبه اسارت خود درآورد.
دراین وانفسا بودند والدینی که تن به خواست رجوی ندادند وازفرقه جدا شدند وبه زندانهای رجوی انتقال داده شدند وبخوبی به خاطردارم که ریزش جدی درمناسبات بوجود آمده بود.
بحث صلیب
درآن ایام که رجوی با مشکلات عدیده درون تشکیلاتی وبحرانهای لاعلاج که البته بخشی ازآن ازتبعات حمله تجاوزگرایانه صدام به کویت بوده که رجوی درمزدوری وآویختن به صدام آنرا اینگونه رقم زده بود ازبرای لاپوشانی ومظلوم نمایی به ناگهان تمام اعضای مسول خود تا سطح فرمانده دسته را دریکی ازسالن های نشست اسارتگاه اشرف جمع کرد که من نیزبه همراه مجید عالمیان ازیکان مهندسی ازجلولا درجلسه حضوریافتیم.
تا قبل ازحضوررجوی درآن جلسه مطابق معمول ازبالادستها شایع شده بود که جلسه مهمی درراه هست وبرادردرادامه روند انقلاب مریم! حرف جدیدی دارد!؟ طوری فضا سازی کرده بودند وسالن نشست که ازجمعیت پر و در پرتو نور کم و درعین حال سکوت و مضطرب که دیگراین دجال زمانه چه بحث جدیدی دارد ومیخواهد مثل تل خاک روی سرما خراب شود!؟
خلاصه انتظاربه سررسید ورهبرعقیده وجانهای ما اغفال شدگان به سن جلسه مشرف وروی صندلی خود جلوس ودجالانه با آیات قرآن شروع کردند وازمظلومیت خود که بی کس و بی خانمان درخاک امام حسین (ع) تک وتنها مانده اند وهرچه هست آماج حملات دشمنان ازدرون وبیرون. وحال اینکه ” هرکه مرا میخواهد صلیبش را بردارد وازپی من بیاید” واینچنین میخواست که شرایط خود را به شرایط حضرت عیسی مسیح تشبیه کرده وازآن جایگاه بهره برداری مشمئزکننده بکند.
درروند بحث درخطاب به حاضرین درجلسه اتمام حجت کرد که بطورمطلق دیگراززن وزندگی وخانه واسکان وفرزند وعشق وعاطفه ای جزمن نباید دراذهان شما وجود داشته باشد وصلیب بردست باید پی من بیایید . همین وبس . یعنی پذیرش مطلق مرگ دررکاب من .
واقعا با استناد به داده های من مبتنی برسابقه حضورم درتشکیلات مافیایی رجوی وشناختی که با پوست وگوشتم ازاین جرثومه فساد وتباهی حاصل کردم عمیقا براین باورم که رجوی دجال آنچنان درگرداب منیت مطلق خود غرق است که نعوذ بالله خدا را هم باورندارد وبه تبع آن به هیچیک ازقانونمندیهای هستی وتکامل وروزحسابرسی اعتقادی ندارد وخود نماد شرک مطلق است واین وضعیت فضاحت باررجوی چیزی نیست الا محصول بلافصل دوویژگی جدایی ناپذیرقدرت طلبی مطلق ومفرط وشهوت پرستی حیوانی وافسارگسیخته که خود مسخ مجسم آندوشده است.
رژه ارتش آزادیبخش !
هنوزکاربه روال عادی انجام می گرفت وخبررژه وسان دیدن رجوی ازارتش خصوصی صدام که همانا ارتش آزادی بخش نام گرفته بود؛ به بیرون درزنکرده بود. به یکان مهندسی ما ماموریت ساخت یک میدان که بعدها به میدان منشورنام گرفت داده شد. محل این میدان درشرقی ترین نقطه قرارگاه که پایان آسفالته خیابان ۱۰۰ بود درنظرگرفته شده بود. حول ساخت وچگونگی اجرای طرح ومسایل حواشی ازجمله انجام هماهنگیها با سایریکانها که با نیروهایشان دراین طرح سهیم بودند ؛ ازشب قبل توجیح شدم صبح زود خودم به اتفاق نیروها با ماشین آلات مهندسی ( لودروبلدوزرواسکانیا ) به محل مورد نظررفتیم وطبق زمانبندی مشخص شده سه روزه کاررا به اتمام رساندیم که بعدها فهمیدم که شروع رژه وسان دیدن رجوی ازیکانها به همراه سایرادوات جنگی اهدایی صدام ازاین میدان درنظرگرفته شده بود .
متعاقبا خبررژه ازکانال تشکیلاتی به نیروها ابلاغ شد وقرارشد دریک زمانبندی سه روزآماده سازی انجام رژه صورت گرفته وبه اتمام برسد. دراین چندروزبه دستورتشکیلات هیچکس خواب وخوراک نداشت وهمه بشدت مشغول آماده سازی بودند. خودروها وادوات جنگی با پیستوله رنگ آمیزی می شدند تا مشخص نشود که چندی پیش ازانبارها ومسقف های صدام به رجوی هدیه داده شده است . نه اینکه ماشین آلات مهندسی درآن چند روزبه آماده سازی نقاط مختلف رژه اشتغال داشت فرصت نکرده بودیم که ماشین آلات رنگ آمیزی شده ونونوا شوند وبه همین خاطرمورد فحاشی هم قرارگرفتیم که چرا کم کاری داشته ایم ! لذا کارشناسانه ! فکری اندیشیده شد وماشین آلات نه با رنگ بلکه با ملاتی آمیخته ازگل وخاک وآب به رنگ خاکی به خود گرفتند واین هم ازدوز وکلک ومردرندی رجوی بشمارمیرفت .
دراین وانفسا ساخت جایگاه رژه نیزدرخیابان ۱۰۰ درجریان بود.
درروزمشخص شده نیرویی به استعداد ۵۰۰۰ نفربا ۲۵۰۰ تانک ؛ توپ؛ موشک اندازوخودروهای نظامی وغیرنظامی ومهندسی و….بمدت ۸ ساعت تمام درمقابل جایگاه رجوی رژه رفتند وزوجین رجوی ازآنان سان دیدند .
اگراندک توجهی به آمارادوات جنگی که برای رژه وقدرت نمایی رجوی توجه کرده باشیم با یک محاسبه ساده دستکم ۳۰۰۰۰ نفرنیازداشت که بتوانند رژه را به انجام برسانند واین معما به سادگی ازجانب رجوی وسایرسران حیله گرو دروغ پردازفرقه رجوی میسرشد طوریکه دراین طرح فریبنده که بتواند انعکاس گسترده ای هم دررسانه ها داشته باشد ازهرنفرچندین باردراجرای طرح رژه استفاده شد. فی المثل خودم درموضع فرمانده یکان مهندسی با نیروها وماشین آلات مهندسی تحت امرخودم دررژه شرکت کردم وچون نیروکم داشتم ۱۲ نفرکمکی ازسایریکانها به ما تزریق کردند که رژه یکان مهندسی کم وکسری نداشته باشد. وقتی به اصطلاح رژه مهندسی تمام شد خودم باردوم با یکان مخابرات دررژه شرکت کردم وسرآخربعنوان راننده یکی ازخودروهای تیم پرچم پشت سرخودروی رجوی به حرکت درآمدیم وهرکجا رجوی میخواست ازنیروها بازدید کند وسان ببیند تیم پرچم ازخودروها پیاده ومقابلش صف آرایی می کردند.
چندروزقبل ازاجرای رژه با صرف هزینه های گزاف رسانه های عراقی وخارجی وهمچنین بخش قابل توجهی ازهواداران رجوی ازخارجه بعنوان سیاهی لشکربه عراق کشانده شده بودند تا رجوی بتواند برای قدرت نمایی ازآنان بهره برداری نماید. قابل توجه دراین است که چندی قبلترصدام برای قدرت نمایی ازارتش خود سان دیده بود که رجوی نابخردانه درتقلید ازصدام که کم نیاورد حال به اجرای این پروژه دست زده بود.
دقیقا به خاطردارم رجوی متعاقب پایان یافتن اولین رژه که گویا برایش دردستگاه قدرت طلبی وپزدادن به نزد اربابان خود خصوصا صدام ملعون مزه داده بود در بهار سال ۱۳۷۳ نیز و اینبار درخارج ازچارچوب اشرف که ملقب به اشرف بزرگ بود و بیابان و منطقه مانوری محسوب میشد اقدام به برگزاری مانوردیگری کرد وبه تبلیغات پرداخت . درآن سالیان خودم دریکانهای پدافندی سازماندهی شده بودم وبا سلاح پدافندی که خود درتانک شلیکا بودم با خشاب خالی ازفشنگ درکنارجایگاه رجوی مستقربودیم که همه اداهای رجوی بمنظورجلب رضایت صدام بود که روی وی حساب بازکند وازحمایتهای مادی وتسلیحاتی وجنگی کم نگذارد وبگذارد کماکان رجوی با ارتش تحت الحمایه صدام درخدمت ومزدوری به صدام درعراق ماندگاربماند وبه حیات خفیف وخائنانه خویش علیه مردم ایران ادامه بدهد.

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=3011