فراق: هفته گذشته بمناسبت سالگرد آغاز تهاجم همه جانبه رژیم صدام به مرزهای کشور، بی بی سی فارسی در مستندی به موضوع اسرای پیوسته به سازمان مجاهدین خلق پرداخت که واکنش جالب و البته توام با عصبانیت تشکیلات فرقه ای رجوی را به دنبال داشت.
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی فراق، فارغ از جهت گیری یا اغراض و گرایشات سیاسی تهیه کننده این مستند و مجموعه بی بی سی فارسی که طبیعتا به دنبال حمایت یا تقویت موضع جمهوری اسلامی ایران نیست و به نوعی دنبال القای وضعیت از چاله به چاه افتادن در توصیف اسرای جنگی مزبور می باشد اما به نظر اینجانب این مستند از این جهت که می تواند باب گفتگو و تحقیق و تعمق در موضوع اسرای جنگی پیوسته به سازمان را (که دارای ابعاد حقوقی، اجتماعی و تاریخی است) گشوده و بیش از پیش ابعاد خیانت ها و جنایت های فرقه رجوی را تبیین بنماید، واجد اهمیت فراوان است.
قبل از هرچیز باید این نکته را یادآور گشت که شاید، تاکید می کنم که شاید بخشی از عدم توجه به این موضوع در بخش های مختلف به خاطر واهمه مسئولان امر از تحت تاثیرقرارگرفتن همه مجادتها و رشادتهای رزمندگان و آزادگان افتخارآفرین این مرز و بوم باشد، این نگرانی تاحدود زیادی قابل درک و شایسته تقدیر است اما شخصا براین اعتقادم که اولا تعداد اسرای خودباخته و فریب خورده در برابر تعداد کلی اسرا حقیقتا ناچیز و ستودنی است، ثانیا غالب این افراد هم با توجه به شرایط فاجعه بار اردوگاهها، وضعیت طاقت فرسا و آزارها و شکنجه ها و تحت تاثیر وعده ها و به امید رهایی از اسارت و دیدار خانواده و عزیزان خود به سازمان پیوستند [فی المثل اصغر یوزمند یکی از این اسرای پیوسته می گوید که من بخاطر نجات و دیدار با خانواده ام این تصمیم را گرفتم…] کمااینکه در سال ۶۹ و پس از آشکارشدن ماهیت سازمان و دغل بازی سران آن، طیف گسترده ای از این افراد به واسطه صلیب سرخ جهانی به موطن خود بازگشتند. ثالثا آنکه بیان ماوقع و آنچه بر جوانان این دیار در اردوگاههای عراق می گذشت ارزش ایستادگی و پایمردی و شرافت اکثریت اسرای مقاوم را صدچندان جلوه گر می سازد.
بیش از ۱۰ سال پیش فیلمی تحت عنوان «نفوذی» با محوریت اسرای جنگی و سازمان مجاهدین خلق اکران گردید که بنظر اینجانب از منظر درونمایه و محتوا اثری فاخر و از بسیاری جهات بدیع تلقی می گردید. این فیلم که بنظر میرسد ماهیتا اقتباسی و براساس خاطرات یکی از رزمندگان جنگ و با نگاهی به کتاب «حکایت زمستان» تولید شده به بیان واقعیتهای موجود در اردوگاههای عراق و جنایات فرقه خیانتکار رجوی علیه اسرای مظلوم و بی پناه پرداخته است، حقیر را با چالش های فکری جدی در خصوص چرایی ارتکاب این اقدامات و سرنوشت شوم بسیاری از فریب خوردگان این فرقه بدنام مواجه ساخت.
گرچه روند تولید آثاری از این دست تاحدودی تداوم یافت و بعدها کمابیش در آثار دیگری نیز به این موضوع پرداخته شد (به ویژه در «ماجرای نیمروز؛ رد خون») اما نباید از نظر دورداشت که عواقب و مصایب ناشی از این خیانت تاریخی منافقین در اردوگاههای اسرا روزگار صدها و چه بسا هزاران خانواده چشم انتظار را تیره و تار و آمال و آرزوهای آنان را محو و نابود کرد. و از این حیث بنظر میرسد پرداخت هرچه بیشتر به این موضوع، ارزشمند و مهم خواهد بود. و واقعا چه سرنوشت اندوه بار و غریبی یافتند آنانکه با تکیه بر شعارهای فریبنده و توهمات فرقه ای رجوی آواره دیار غربت گشتند و از بخت بدشان به استناد گزارشات موجود در کمپ های فرقه، عملا افراد درجه دوم محسوب شده و به مشاغل سخت مثل بنایی، کارگری، نانوایی و … اشتغال یافتند (این وضعیت بحدی بود که اصطلاحا آنان را سنگ زیرین آسیاب تلقی می کردند و …).
باری، انتشار مستند بی بی سی واکنش شدید و توام با عصبیت فرقه را بدنبال داشت. چنانکه با انتشار نامه ای تحت عنوان نامه ۱۲۳ نفر (از اسیران پیوسته به سازمان) به کمیسر عالی حقوق بشر ضمن رد ادعاهای مطرح در مستند، با تاکید بر ارادی و داوطلبانه بودن پیوستن خود به سازمان از کمیسر عالی تقاضای بازدید از کمپ و انجام مصاحبه را می نمایند. گذشته از اینکه موضوع تعداد افراد امضاکننده و محتوای نامه خود دارای گرا های جالبی برای تحلیل وضعیت اعضای سازمان است اما با گذشتن از این موضوع (که البته در جاهای دیگر بدان پرداخته شده است) لازم میدانم به ارائه تحلیلی کلی در مانحن فیه در قالب چند نکته بپردازم؛
اول- مستند مورد بحث از یک شبکه رسانه ای خارج از کشور که بنگاه سخن پراکنی انگلستان تلقی گردیده، مضافا آنکه چارچوبها و خط مشی سیاسی و رسانه ای آن را دستگاه سیاست خارجی دولت انگلستان تعیین می کند، تهیه و انتشار یافته است، از این منظر به عنوان یک مستند تحلیلی اثر قابل توجهی است و نمی توان ادعاهای همیشگی سران فرقه مبنی بر سفارشی بودن یا دولتی بودن پروژه یا اغراض خاص سیاسی را طرح ساخت.
بعلاوه، مصاحبه شوندگان آقایان غلامعلی میرزایی و ادوارد ترمادو هر دو در خارج از ایران بسر برده و دغدغه چندانی برای طرح صادقانه موضوعات (حداقل از جانب ایران) ندارند. این مساله بویژه در مورد ادوارد که کمترین دلیلی برای حضور مجددش در ایرران وجود ندارد بیشتر نمایان است. لذا ادعاهایی همچون تحت فشار بودن یا فقدان آزادی بیان در این موارد صدق نمی کند.
دوم- به عنوان یک موضوع جذاب (البته از نظر شخصی) چندین بار مستند را مورد بازبینی قرار دادم. و هربار مستند برایم غم انگیزتر و اظهارات قربانیان هولناکتر می نمود. این مستند انعکاس دهنده پشت پرده مصاحبه های تلویزیونی اعضای سازمان پس از سقوط صدام و اعزام خانواده ها به عراق است. آنجا که اعضایی که خانواده هایشان همت و تقلای بیشتری برای رهایی داشتند را با ترفندهای مقابل دوربین نشانده و آنان را مزدوران ایران خواندند. جالب است که این موضوع در مورد غلام میرزایی نیز در واکنش به تلاشهای ستودنی همسر فداکارش تکرار شده است.
این گفتگو واقعا غم انگیز است. آنجا که مثلا غلام میرزایی با نشان دادن تصویر می گوید عکس فرزندم (علی) را با نخ حوله گلدوزی کردم. جمله کلیدی و تکان دهنده وی این بود که «من ۴۰ سال از خانواده ام بی خبر بودم. در این ۴۰ سال در هر لحظه درهرمکانی که بودم به فکر همسرم و پسرم بودم» …
پیشتر در یادداشتی به موضوع اظهارات تلویزیونی امیراصلان حسن زاده علیه مادر فداکار خود اذعان داشتم که معتقدم هیچ آیین و مسلکی، هیچ تشکیلات و گروهی نمی تواند با ایجاد تنفر نسبت به عزیزترین افراد انسان را به کامیابی رهنمون سازد. باور قلبی ام اینست که غالب این مصاحبه ها در فضایی خاص و تحت اجبار یا فریب افراد صورت گرفته و لذا مکنونات قلبی اعضا جز آن است که بر زبان می آید. اما حتی اگر هم کسی با میل شخصی و با اعتقاد کامل علیه خانواده خود اینچنین نفرت پراکنی کند باید دانست که آن فرد در یک چارچوب فرقه ای ضدانسانی گرفتار آمده که با کشاندن وی به مرز فروپاشی روانی، به استثمار فکری عقیدتی (و حتی جسمی) وی پرداخته و لذا در چنین حالتی نیز فرد یک بیمارفکری تلقی گشته و اظهارات آن کمترین وثوق و اعتباری ندارد.
به هرحال آنچه در اظهارات این دو جداشده سازمان بوضوح قابل استنباط است دروغ پردازی های مکرر و مجموعه اقدامات بغایت ناجوانمردانه و غیرانسانی (اقدامات عینی و روانی) جهت تحت انقیاد درآوردن جسم و روان اعضاست. و غلام میرزایی ها در چنین فضایی عمر و جوانی خود را در مسیر جاه طلبی و شهوت قدرت رجوی بنحو تراژیک و غم انگیزی تباه شده یافتند.
سوم- به عنوان یک حقوق خوانده باید عرض کنم که رفتار اعضای سازمان با اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق که شامل طیفی از اقدامات منجمله شکنجه اسرا، اعتراف گیری و تخلیه اطلاعاتی و … می شد واجد آثار حقوقی بوده و نقض قوانین کنوانسیون ۱۹۴۹ ژنو در رفتار با اسرای جنگی (و حتی در برخی واجد وصف جنایت جنگی است) نیز قلمداد گردیده و بنظر اینجانب جادارد در یک پروژه تحقیقی مبسوط به ابعاد این موضوع و جنایات ارتکابی فرقه علیه اسرای ایرانی با هدف تضعیف هرچه بیبشتر جایگاه فرقه در میان متحدین (یا لااقل جهت ثبت در تاریخ) پرداخت.
چهارم- بعد از رسوایی های متعدد و افشای دروغ های سران فرقه چگونه می توان به نامه ۱۲۳ نفری! و واقعیتهای پس پرده اعتماد نمود؟ آیا واقعا می توان به تشکیلاتی که این چنین کوس رسوایی آن به صدا درآمده است در این قبیل اقدامات کمترین اعتمادی کرد؟ خرسند خواهیم شد اگر این سازمان ضمن تلاش برای بازدید کمیسر عالی حقوق بشر از کمپ، به خانواده ها (که از قضا پیشتر برای تسهیل امکان ملاقات خود با اعضا به همان کمیسر نامه نوشتند)، نیزامکان برقراری ملاقات خانواده ها در حضور کمیساریا را فراهم آورد. می شود حکایت یک تیر و چند نشان. اگر مردید و به ادعاهای خود باور دارید این گوی و این میدان…
از: دکتر نواب محمدی
انتهای پیام / فراق