فراق: انجمن نجات مرکز استان لرستان گپ و گفت صمیمی با یکی از جدا شده های فرقه رجوی انجام داده که در زیر می خوانید:
اخیرا فرصتی دست داد تا از حبیب فلاح، دوست جداشده از فرقه رجوی دعوت کنیم و در دفتر انجمن نجات استان لرستان به یک گپ و گفت صمیمی بنشینیم .
آقای فلاح که از دوستان قدیمی اعضای انجمن نجات می باشد خودش نیز برای این دیدار مشتاق بود و با قبول زحمت و پیمودن مسافتی از شهر خود به دفتر انجمن آمد .
حبیب فلاح به قصد افشای چهره منحوس رجوی و جنایات و زندان
و شکنجه در تشکیلات
رجوی به دفتر انجمن لرستان آمده بود ، به همین دلیل اجازه بدهید صحبت هایی در خصوص نحوه پیوستن و حضورش
در فرقه ، زندان و شکنجه شدن وی توسط مدعیان انقلابی گری و آزادی خواهی را با هم مرور نماییم .
مجری : آقای
فلاح با سلام مجدد و خیر مقدم، تشکر می کنیم از اینکه دعوت ما رو پذیرفتید ، ممکنه هرطور راحت هستید موضوع
پیوستن و حضورتون در تشکیلات ، حوادث احتمالی ، زندان و شکنجه در داخل تشکیلات رو برامون توضیح بدهید
؟
حبیب فلاح : من از قبل هوادار سازمان بودم ، رادیو گوش می
کردم و از سال ۶۰ به بعد در مدرسه هم مقداری فعالیت داشتم.
در سال ۷۱ از ایران به ترکیه رفتم و در آنجا به سازمان
وصل شدم. ۲ الی ۳ ماه در پایگاه سازمان در ترکیه بودم و از آنجا با هواپیما به اردن رفتم
و از طریق زمینی با
اتوبوس به همراه ۳ یا ۴ نفر دیگر به عراق ( بغداد ) منتقل
شدم. حدودا ۴ روز در هتل بغداد
و بعد از آن به پذیرش و ورودی پادگان اشرف رفتم .
البته ببخشید به اختصار و گذار توضیح می دهم .
در همان سالهای اولیه وضعیت مناسبات و قوانین و اعتقاداتشان برایم ناخوشایند
بود و جاذبه ای نداشت.
لذا به تدریج اعتراضاتم از همان سال های اولیه شروع شد و
همواره به فکر فرو می رفتم که چرا به اینها پیوستم ، در
دی ماه سال ۷۳ موجی از دستگیری و زندان در سازمان راه افتاد که من هم توسط فرد بازجو و شکنجه
گری بنام اسداله مثنی
که افسر اطلاعات و عملیات همان یگان ما بود دستگیر و به
زندان منتقل شدم . ( البته من را با ترفند آموزش و دیدن
دوره های نظامی سوار ماشین کردند ) و آنجا که رسیدم متوجه شدم زندان است . مرا داخل
کانکسی انداخته
و بلافاصله به ما اتهام نفوذی زدند ، من در لحظه اول شوکه شدم و به آنها حمله ور شدم اما چند نفر به سرعت من
را دستبند و چشم بند زدند و به
قرارگاه بعدی بردند . مرا در یک اتاق انداختند و لباس های
مارا عوض کردند و لباس هایی شبیه به لباس زندان به ما دادند . در آنجا متوجه شدم تعدادی
دیگر از بچه ها از جمله
شمس اله گل محمدی و غفور فتاحیان هر دو کرد زبان ، علی
ابوالفتحی اهل بروجرد نیز در همان اتاق زندانی بودند . مدتها
در همان اتاق به تناوب کتک کاری و شکنجه می کردند .
بعد از آن روزی مرا پیش بازجو و
شکنجه گر معروف سازمان بنام سید السادات دربندی معروف به
کاک عادل بردند که به اتهام نفوذی به شدت تحت بازجویی و فشار های روحی و روانی قرار گرفتم
.در همان ایام یک نفر بنام علیرضا طاهر لو اهل تهران را بردند و بعد از چند روز که وی را برگرداندند دیدم از شدت
شکنجه و فشار روحی خودش رگهایش را زده و خون بدنش رفته بود . این موضوع موجب ترس و وحشت در میان ما نیز گردید
.
شدت فشارهای روحی و جسمی ، شکنجه و ترس و وحشت به حدی بود که راهی جز
پذیرفتن شروط
شکنجه گران و اعتراف اجباری به نفوذی بودن دروغین نداشتیم . من هم وقتی دیدم تنها راه نجات از این زندان و
شکنجه اعتراف است ناگزیر شدم به صورت مکتوب بنویسم که نفوذی بودم و این همان چیزی بود که سران فرقه میخواستن دست نوشته ای از اعضا داشته باشند تا به هنگام
اعتراضات بلافاصله سند نفوذی را برای افراد معترض رو نمایند .
این دوران نیز چند ماه طول کشید که
لازم است در همینجا اشاره کنم در این مدت مرحوم نصیر حیدری اهل خرم آباد نیز در کنار ما بود که سال گذشته بر اثر
تصادف در جاده های لرستان جان باخت که روحش شاد و خدایش بیامرزد .
بعد از آن ما را به قرارگاهی دیگر
بردند و در آنجا شخص مسعود رجوی برای ما نشست گذاشت و
برگه های امضاشده و اعتراف نامه ها را به ما نشان داد و گفت شما همه امضاء کردید که نفوذی
هستید و حالا
نوبت من است .
در این حین وقتی نوبت به من رسید که صحبت کنم در مقابل مسعود گفتم که من این اعتراف را
قبول ندارم زیرا با زور و اجبار بوده است که بلافاصله تعدادی از مسئولین به من حمله ور شدند و گفتند برو
بنشین ما بعدا
برایت توضیح می دهیم و بدینوسیله اجازه ندادند من حرفم را بزنم و آنها میگفتند شما با مریم زاویه دارید و باید
اصلاح شوید .
این نشست دو روز
طول کشید که هر روز حدود ۸ ساعت نشست داشتیم و نهایتا شخص
رجوی متنی برسر همه ما گذاشت و گفت برادران مسئول در سازمان شما را بخشیده اند و می توانید به سرکارها و مسئولیت های قبلی خود
برگردید . اما ما را تهدید کردند که اگر
این موضوع زندان و شکنجه و نشست را جایی بازگو کنید و در
بین سایر نیروها پخش کنید شما را به زندان ابو غریب می فرستیم تا به جرم ورود غیر
قانونی به عراق
و اتهام جاسوسی مورد بازجویی و شکنجه قرار بگیرید که خودتان می دانید ابوغریب یعنی چه!
بعد از این تهدیدات ما به داخل یگانهای قبلی برگشتیم اما من دیگر هیچگاه با سازمان
خوب نشدم و همواره
مترصد بودم تا راهی
برای رهایی بیابم.
و نهایتا در سال ۸۳ بعد از سرنگونی صدام وقتی سازمان پشتوانه قدرت خود یعنی دیکتاتوری
عراق را از دست داده بود دیگر چندان توان تهدید و سختگیری نداشت و فرصتی دست داد تا خود را به کمپ آمریکایی ها برسانیم و از آنجا توسط صلیب
سرخ جهانی به ایران کشور عزیز خود برگردم و الان به لطف خدا ازدواج کرده ام و همسر و یک فرزند پسر دارم
که خیلی راضی هستم و
در بازار به شغل آزاد مشغول هستم .
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز لرستان