• امروز : شنبه - ۳ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 23 November - 2024

گفتگوی بنیاد خانواده سحر با خانم ها بتول سلطانی و میترا یوسفی (۴)

  • کد خبر : 951
  • 07 ژانویه 2015 - 7:41

گفتار چهارم: شیوه های تامین امنیت و حفاظت رجوی

بنیاد خانواده سحر: در جلسات پیش راجع به مقرهای اسکان رجوی صحبت کردیم. تصور می کنم این بحث با دنبال کردن موضوع سیستم های امنیتی، حفاظتی و ایمنی و امکانات و ابزار و ادوات مربوط به آن تکمیل خواهد شد. یا بطور کلی آن چیزهایی که نمای کلی از موضوع حفاظت و امنیت رجوی به ما می دهد. به هر حال شما در سطحی از مناسبات بوده اید که کم یابیش می توانید در این خصوص صحبت کنید. سوال ما را ابدأ کنجکاوی تلقی نکنید، می خواهیم از این بستر جنبه های دیگری از فردیت و شخصیت رجوی را بشناسیم. چون بخشی از جنبه های شخصیتی در همین موضوعات خودش را نشان می دهد. از هر جهت هم که به موضع نگاه کنیم، باز ردپای کیش شخصیت را در این موارد خواهیم داد. به قول خانم یوسفی آن منش فرعونی که در رجوی وجود دارد به تمام زمینه های شخصیتی او نفوذ خواهد داشت. خوب خانم سلطانی شما شروع کنید.

خانم سلطانی:سیستم امنیتی و حفاظتی رجوی به مرور در مقاطع مختلف از ساده به پیچیده تبدیل شده است. البته در تمام این دوران این موضوع اولویت نخست سازمان بوده و بطور خاص بعد از بحث های رهبری عقیدتی اهمیت مضاعفی پیدا کرده است. تاکیدم به بعد از خودانتصاب رجوی به جایگاه رهبری عقیدتی است، در همین رابطه مریم بارها اشاره کرد قبل از اینکه مسعود را بشناسم و رهبری عقیدتی او را کشف کنم، مسعود ناشناخته بوده است. یعنی اساس اهمیت بحث حفاظت از مسعود از درک مریم نسبت به او ریشه می گیرد، همانطور که بحث حفاظت از مریم نیز به نوعی به این مربوط می شود که مسعود جایگاه مریم را ارتقا می دهد. من اعتقاد دارم اساس این رابطه متقابل از آنجا ریشه دارد که مسعود نمی تواند روی حفاظت و امنیت از خودش دست پیش را بگیرد. علی القاعده اهمیت این موضوع باید از جایی بیرون از نقطه رهبری مطرح بشود. برای همین هم مریم این بحث ها را پیش کشید و متقابلا مسعود هم همین نقش را برای مریم بازی کرد. از این مرحله اساسا موضوع حفاظت از مسعود اصطلاحا مدار عوض کرد. یک موقع بود که دفتر مرکزی مسئولیت حفاظت از مسعود را بر عهده داشت. من نمی دانم آن موقع سطح حفاظت مسعود چه کسی بوده، اما فرض کنید مثلا مهدی ابریشم چی بوده، اما بعد از انحلال این نهاد اصلا موضوع حفاظت از رجوی در مدار خیلی بالاتری مطرح می شود. حالا باید کسی باشد که بطور خیلی کیفی تر و بالاتر اهمیت این بحث را درک کند. به این شکل که مثلا یک زمانی گیتی گیوه چی مسئول حفاظت امنیت رجوی است، اما وقتی مدار عوض می شود خود مریم مسئولیت را بعهده می گیرد و گیتی در مدار پائین تری باید پاسخگوی مریم باشد و همینطور هم موضوع حفاظت از مریم به این مجموعه و وظایف اضافه می شود. هر وقت اینها در مقرهای جداگانه هستند بطور مستقل تیم های حفاظت و امنیت مستقل مسئول حفاظت هستند و هر زمان با هم هستند بطور مشترک یک تیم ترکیبی این مسئولیت را بعهده دارد. اما در بالای همه اینها مریم مسئول اول حفاظت از مسعود است و مسعود مسئول اول حفاظت از مریم میباشد. اینها در واقع کلیتی از موضوع حفاظت از مسعود و مریم است. از لحاظ ساختار امنیتی و حفاظتی، من در جریان جزئیات خیلی ریز و سازماندهی آن نبوده ام، چون هیچ وقت بصورت ثابت در این بخش ها نبودم. گاه تحت امر برای کمک بازرسی افراد رفته ام، کمک برای مدار دو حفاظت یا مدار یک حفاظت که بصورت تحت امر برای کمک رفته ام، ولی هیچ وقت پرسنل ثابت حفاظت نبودم. قاعده این بود کسانی که از لایه شورای رهبری آموزش های لازم برای حفاظت دیده بودند، برای کمک به این بخش مورد استفاده قرار می گرفتند.
 از امثال ما برای کنترل نشست ها کمک می گرفتند. من خودم آموزش بازرسی افراد را کامل دیده بودم. آموزش هایی از جمله بازرسی خودروها، دفاع فردی، آموزش های مربوط به افراد بادی گارد، یا حفاظت بدنی و دفاع شخصی را دیده بودم. این مجموعه آموزشهای مخصوص نفرات گارد و حفاظت را در تمام دنیا نفرات مربوط به این بخش می گیرند. از جمله شلیک با انواع سلاح های کمری یا پرتاب نارنجک، و سلسله آموزشهای حفاظتی، زندگی در شرایط سخت، تکاوری، رزم انفرادی، آموزشهای بدن سازی، کاراته و غیره، اینها جزو آموزشهایی بود که باید هر نفر می گرفت. اما شیوه حفاظت به این نحو بود که توضیح می دهم.

بطور کلی چند مدار مختلف این مسئولیت ها را بعهده داشت. به این صورت که اینها معمولا در درون اتاق یا هر جای سربسته ای که جلسه و نشست برگزار می کردند، یک لایه حفاظت شخصی داشتند که از نزدیک ترین نقطه ممکن به رجوی از او محافظت می کرد. به این صورت که اگر مانعی برای حضور در جلسه یا نشست نبود، این لایه موظف بود در نزدیک ترین نقطه ممکن به رجوی یعنی در کنار او مستقر شود. شاید در فیلم های مربوط به نشست های رجوی دیده باشید، این مدار اول در جلو سن یا جلو میز و یا در جوانب رجوی مستقر هستند. مواقعی بود که به دلیل محرمانه بودن موضوع جلسه و یا پائین بودن سطح تشکیلاتی محافظین، این لایه حق حضور در اتاق و قرار گرفتن در کنار مسعود را نداشت. در این صورت این ها موظف بودند در پشت اتاق جلسه مراقب باشند. به اینها مدار یک حفاظت می گفتند. بعد از اینها یک لایه بود که مسئولیت مراقبت و حافظت از ساختمان را داشتند. اینها همه در بیرون از ساختمان و در موقعیت های مختلف قرار می گرفتند. معمولا یک تیم دونفره روی سقفی که مسعود در آنجا حضور داشت، مستقر می شدند. برای هر ورودی و خروجی یک تیم دونفره مستقر می شدند. تیم های دیگری بودند که چهار جهت مختلف ساختمان را زیر کنترل داشتند. طوری که یک مدار کامل اطراف ساختمان را پوشش می داد. به اینها حلقه مدار دو حفاظت می گفتند. بعد از این حلقه ها، یک حلقه گشت بود. این حلقه گشت در حلقه حفاظتی سوم دسته بندی و تعریف می شد. وظیفه این حلقه پوشش دادن اطراف ساختمان و سوژه و از یک فاصله کاملا معین بود. این حلقه به یک نسبت ثابت به کل ساختمان باید مراقبت می کرد. حالا می خواهد سوژه در وضعیت ثابت و در جایی مستقر باشد، یا در وضعیت جابجایی و حرکت باشد فرقی نمی کرد، وظیفه این حلقه این بود که بیرون از مدار آن دو لایه و مدار و سوژه مراقبت کند. بعد از اینها یک لایه و مدار گشت داشتند. این لایه گشت در واقع مدار سه را پوشش می داد. بطور معمول این گشت در شعاع یک کیلومتری به سوژه قرار داشت. فرقی هم نمی کرد سوژه در حال حرکت یا ثابت باشد. اگر سوژه ثابت بود در شعاع یک کیلومتری آنها مستقر می شدند و اگر در حال حرکت بود همین نسبت را در حال حرکت حفظ می کردند. بطور کلی این سیستم حفاظت از مسعود است که در هر جایی باشد از این روش استفاده می شود.

بنیاد خانواده سحر: خوب حالا بفرمائید نفرات این لایه های حفاظتی تماما اعضای خود سازمان هستند یا از افراد غیر تشکیلاتی هم استفاده می شود.

خانم سلطانی: تا آنجا که من اطلاع داشتم در عراق این لایه ها تماما از اعضای سازمان تشکیل می شد. اما برای محافظت از مریم در فرانسه سیستم حفاظت متفاوت بود. مثلا در آنجا از شرکت های خصوصی که موضوع کارشان حفاظت و امنیت بود استفاده می کردند. به این صورت که با این شرکت ها، بصورت موردی یا سالیانه و زمان بندی شده قرارداد می بندند که هر وقت لازم بود، کار حفاظت و امنیت مریم را انجام بدهد. از این کمپانی ها و شرکت ها در اروپا زیاد است. پولهای هنگفتی می گیرند و هر کدام شان هم یک کلاس مخصوص به خود دارند. اینها به شرکت های بادیگارد معروف هستند. شرکت های مختلفی هستند که هر کدام شان کارهای خدماتی مخصوصی می دهند. شرکت هایی که کارشان تامین سیاهی لشگر برای تجمعات سیاسی یا هنری یا هر موضوع دیگری است. تا آنجا که اطلاع دارم یکی از این شرکت ها به نام زنبور به دولت فرانسه اختصاص دارد. یعنی مخصوص حفاظت ار شخصیت های دولتی است. مسئولیت مریم در فرانسه تا آنجا که اطلاع دارم بعهده این کمپانی است. در کنار اینها هم دولت فرانسه دو نفر به عنوان سیستم حفاظت برای اینها می گذارد. چه آن موقع که مسعود در فرانسه بود، چه حالا که مریم در آنجا است. یعنی سیستم پلیس فرانسه حفاظت می گذارد. این دستگاه و لایه های حفاظتی بود که برای هر جایی که باشند در نظر می گیرند و اجرا می کنند. این را هم اضافه کنم که این اطلاعات را تحت هیچ شرایطی غیر از خودشان نمی داند. جزو اطلاعات کاملا سری است.

بنیاد خانواده سحر: خانم یوسفی شما در این زمینه چه اطلاعاتی دارید؟

خانم یوسفی: علیرغم اینکه من هم در فرانسه و هم در عراق با سازمان بودم، اما به دقت خانم سلطانی از این مسائل اطلاعی ندارم. همانطور که خانم سلطانی هم گفتند اینها جزء اطلاعات طبقه بندی شده و سری است. فقط کسانی که به هر دلیل مرتبط با این بخش هستند در جریان دقیق آن قرار می گیرند – آن هم حداقل- اما در مورد حساسیت هایی که روی حفاظت از اینها داشتند، در برخوردها و اتفاقاتی که می افتاد کاملا مشهود بود. مثلا حساسیت هایی که روی ملاقات با رجوی وجود داشت، برای افراد داخل سازمان و حتی لایه های بالای تشکیلات، ریل و سلسله مراتب بخصوصی وضع شده و نشان می داد چقدر روی موضوع حساس هستند. یا مثلا کیفیت حفاظت از قرارگاه اور در فرانسه نسبت به عراق خیلی پیچیده تر و تودرتو بود. ازیادنرفتنیست که روزی «مادر دزیانی» را مثل دیگران با دقت و وسواس بیمارگونه می جُستند ومادر با ناراحتی گفتند: “مرا یاد زندان «اوین» می اندازید”! که مامور وارسی همان لحظه  طلبکارانه غرید که: “اینجا را با زندان «اوین» مقایسه می کنی؟”! و بدون تردید تحت انتقادهای شدیدتری قرار گرفته اند؛ یا روزی دیگر یکی از آن تجمعات بهمن های خاکستری و یخ اور- سور- اوآز همه ی ما را به آنجا کشانیدند و حتی در هیئت افراد رجوی می باید پاسپورت همراه می داشتیم که اینجانب فراموش کردم و در قسمت بازرسی اگر چه ما را می شناختند و در پایگاه های رجوی همکار هم بودیم رضایت و حتی از اقرار به شناسایی طفره می رفتند. هر چند پس از پایان ژست های آنچنانی ما هم گرفتارسرمایی استخوان سوز، شاهد خطابه یی سراسر جیغ و فریاد ولی بی سرانجام گشتیم. یکی ازآن حرکات محیرالعقول دخترک معصومی را به خنده انداخت. مادرش، یکی ازبردگان رجوی محکم به سرش زد ودخترک به گریه افتاد!

عراق تحت سلطه صدام حسین خود سراسر امنیتی و زیر نگاه دقیق سازمان اطلاعاتی او «مخابرات» بود و حضور دائمی «مخابرات» چنان آشکار که یکی از افراد به سادگی می گفت آنقدر می آمدند و می رفتند که من به راستی فکر می کردم چقدر کارهای مخابراتی و تلفنی مان زیاد است. البته در عراق رجوی ها می توانستند نگران صاحب جان و مالشان صدام حسین باشند که سرکرده ی برده گیری یعنی رجوی، خود برده اش بود و هر وقت می خواست می توانست او را بفروشد.

آن روحیه ی مورد اشاره به هر حال همین جاها خود را نشان می دهد، با ایجاد فاصله های غیر متعارف و ساختگی بین رجوی و تشکیلات، می کوشیدند با عمیق کردن این حفره ها و بیشتر کردن فاصله ها رجوی را به یک تابو تبدیل کنند. یعنی هر چه رهبری دور از دسترس تر، به همان اندازه اعضاء اطاعت پذیرتر وسربزیرتر و فارغ از چرایی! برای تحقق وعملی کردن این فاصله ها همین حفاظت ها و سیستم های تودرتو کمک زیادی می کرد که افراد بطور سیستماتیک خود کم بین بشوند و از درون این وضعیت را بپذیرند. این یکی ازآن جنبه های فرعونی است که اشاره شد و اینطوری ماده می شود.

زمان اقامت خانواده کوچک ما در یونان، برادربزرگتر رجوی یعنی کاظم رجوی یک هفته یی برای وصل نمایندگان شورای رجوی با شخصیت های سیاسی (کوشش های رجوی جهت برپایی دفتر شورایی سخت بی فایده از آب درآمد) نزد ما اقامت کرد. هنوزدر زندگی تشکیلاتی ذوب نشده و آداب میهمان نوازی ایرانی جزیی از وجودمان بود و کاظم رجوی هم هنوز کمی ایرانی به نظر می رسید و تا مدتها به زبان خودش از میهمان نوازی ما می گفت که حتی یکبار ضمن ملاقاتی مقدمه سفر حسن نایب آقا با کاظم رجوی به این موضوع اشاره کرده  ومهدی ابریشمچی لات هم با لودگی خاص خودش گفته بود غلط کردند از شما پذیرایی کردند! به هرحال آن روزِ ما تا امروزِ ما از نظر فکری و اخلاقی و ارزشی بسی متفاوت بود. عراق بودیم که خبر ترور کاظم رجوی را شنیدیم و فوران احساسات مرا به نوشتن قطعه یی ادبی برای  همسر کاظم رجوی  واداشت.

لختی پیش از آن در توهم آنکه همه مجاهدین نامدار! صلاحیت فهم قرآن کریم را دارند و از آنجا که سوره ی «مدثر» شامل تفسیرهای پدر طالقانی نمی شود، از حسین مهدوی معروف به محمود قائم شهر طی پیامی درخواست ترجمه ی کامل و نزدیک به تفسیرسوره مبارکه «مدثر» گشتم. (اگرچه احتمالا همسرخودم بهتر می دانست و حیف که چمن فرماندهان آنچنانی مجاهدین خلق سبزتر به نظر می رسید).

باری، روزی محمود قائم شهر مرا فراخواند و من مشتاق خود را به دفترش رسانیدم. او گفت شعری که برای برادر فرستادید به دستشان رسید و تشکرکردند. شوقی که در قلبم داشتم فرو کشید و به صراحت گفتم من برای ایشان نفرستاده بودم و برای همسر کاظم رجوی بود! محمود قائم شهر سرخ شد و زیر سبیلی رد کرد.

خاطره ی تلخی هم جهت باز کردن مشت رجوی دارم که گفتنش شنیدنی است. این مربوط به دوران طلاق های تشکیلاتی و خنجرکشی جنون آمیز رجوی برعلیه کانون خانواده به مثابه یکی از نخستین پایه های تمدن بشری میشود! وقتی موضوع این طلاق ها اعلام شد من می خواستم در اعتراض به این اقدام و تصمیم رجوی به سراغ او بروم و اعتراض کنم. جریان مفصلی که جهت روشنگری جنبه های گوناگونش وقت بیشتری می طلبد. یعنی هر جزء این جریان حاوی نکته هائی هست که یک به یک دجالیت و سقوط اخلاقی و فکری رجوی را آشکارا بیان می کند. باری موضوع بر می گشت به اینکه بعد از ملاقاتی با حسن متوجه شدم، به قول رجوی، ما به هم حرام شده ایم. حسن بیچاره برافروخته، مامور و معذور وارد اتاق شد گفت: “یک روسری به سرت بکش”! با تحقیر پرسیدم چه کسی ما را برهم حرام کرده است؟!

غلغله ی طلاق های اجباری همه اقامتگاه خواهران را گرفته بود. بقدری دور از ذهن و منافات با ارزش های اجتماعی که اکثریت جرات اعتراض و پایداری یافته حتی در جلسات مربوطه شرکت نکردند، ولی مدتی بعد از فرط ناچاری و عدم امکان استقامت در حیطه ی بردگی و اسارت، تسلیم شدند. در شرایط خیلی نادر تشکیلات فرعونی و طاغوتی رجوی، ظاهرا من وحسن نایب آقا، چندی مستثنی شده بودیم، یعنی فرمان به ما ابلاغ نشده بود! اما نه من اهل سکوت مصلحتی بودم و نه رجوی در قلعه ی سنگباران اش اهل عقب نشینی! سازگاری و گذشت منافقانه ی او فقط در حضور از ما بهتران و یا وقت دام گستردن جهت فریب و اسارت گرفتن بود.

خروشناک به اتاق کار محمود قائم شهر رفتم که این کارها چیست؟ خبراین اعمال چه بر سر مردم خواهد آورد؟ گفتگوی بی پرده یی کردیم و در پایان پرسید، آیا در حد هوادار باقی خواهی ماند؟ گفتم نمی دانم! صبح روز بعد پاکتی به دستم دادند از جانب حسن نایب آقا خطاب به میترا یوسفی، یعنی ما نیز شامل زورگویی رجوی شده ایم. همان لحظه، حسن نایب را درآن اطاق تنها گذاشتم و گقتم می روم سراغ مسئولت، که او فکرکرده بود منظور به اصطلاح مسئول بالای خود اوست.

نیمه ی راه یکی ازدختران فریب خورده از آمریکا را دیدم که مرا به دروازه اشرف رسانید و همه حرفهایم را ضمن راه تصدیق می کرد. نخست از نگهبانی سراغ مسئول حفاظت رجوی را گرفتم که از طریق او بتوانم پیش او بروم. مسئول نگهبانی به سادگی گفت کارت را بگو و من با بی حوصلگی با او برخورد کردم  که برادر من سراغ مسئول بالای حفاظت را می گیرم و شما می گویید کارت چیست؟ کار داشت بالا می گرفت که زن بسیار تنومند و هیکل داری بنام مهناز شهنازی رسید، من او را نمی شناختم و فکر نمی کردم که مسئول حفاظت لزوما باید هیکل دار باشد. (بعدها شنیدم که طرف سردسته ی گروه ضربت زنان است) مرا به یک بنگلا (کانکس) در کنار نگهبانی برد و درباره مشکل من پرسید. وقتی متوجه موضوع شد رفت و با حسین باباخانی برگشت. او را کم یا بیش از نزدیک می شناختم، از اعضای حفاظت مسعود و مریم در فرانسه و عراق و به ادعای خودشان از اعضای با سابقه و قدیمی سازمان بود که سابقه زندان هم داشت. قبل از این ملاقات هم احساس خوبی به او نداشتم، دلیلش را نمی دانستم، این بار باباخانی پرسید: “مشکلت چیست؟” گفتم می خواهم آقای مسعود رجوی را ببینم و از او در مورد طلاق هایی که دستور داده سوال کنم و چرا خودش مستثنی است.

مهناز شهنازی با حرف رکیکی به میان پرید که پشتم لرزید. تا آن موقع نه با کسی طرف شده بودم که این اندازه لمپن و بد دهان باشد و نه حتی بصورت اتفاقی در جامعه از دهان کسی این کلمه را شنیده بودم. من اعتراض کردم، چرا فحش میدهی؟ خجالت نمی کشی؟ با شما حرفی ندارم. بعد رو کردم به باباخانی و گفتم: فقط می خواهم از آقای رجوی بپرسم اگر این طلاق ها ضروری است چرا شامل خودش و مریم نمی شود؟ این سوال را مزخرف نامید و مطمئنم به اشاره ی او، مهناز شهنازی مثل لات های خیابانی از بالا به من که نشسته بودم حمله ورشد. چنان آموزش دیده و امتحان کرده و وارد که در چشم به هم زدنی گوشه ی لب و بینی ام خونین و دست و پایم کبود شد. تربیت خانوادگی من با کتک کاری بیگانه است ولی نه تا آنجا که بگذارم فراشان رجوی هر کاری می خواهند بکنند!

نکته یی هم دارم برعلیه لاف و گزاف های مریم رجوی در خصوص آزادی انتخاب پوشش زنان. در اثر حملات سک هار رجوی، روسری ام سُر خورد و موی سرم پدیدار شد. لات دیگر رجوی که دستور حمله را صادر کرد و از تماشای آن عاری هم نداشت و گناهی نمی شمرد جهت پرهیز از گناه دیدن موهای یک زن اتاق را ترک کرد. خوشا این گونه تشبثات رذیلانه راه بجایی نمی بَرد، باش تا جهنم جایگاه تو و ارباب توست! در آن مکان با همه خشونت و وقاحت درست شبیه بازجویی دشمن شان رفتار می کردند. حالا می توان به قضاوت نشست که این حفاظت واقعا چه نقشی داراست. قرار بوده از کی و در مقابل کی دفاع و محافظت بکنند.

یک نکته هم در تکمیل صحبت های خانم سلطانی در مورد نفرات حفاظت رجوی در عراق اضافه کنم. تا آنجا که من از نزدیک شاهد بودم و اطلاع داشتم آن مدار سوم حفاظت از رجوی که اشاره شد نفراتش را عمدتا نیروهای عراقی و بعثی تشکیل می دادند. اما هر چه به رجوی نزدیک تر می شدی نفرات خود رجوی بودند که مسئولیت حفاظت را بعهده داشتند. اما با همه ی این احوال آیا سیستم حفاظتی خود رجوی موفق بوده؟ جواب به گزارشات خود دستگاه های تبلیغاتی رجوی منفی است و این دستگاه های اطلاعاتی از ما بهتران است که تاکنون او را حفظ کرده اند. بارها و بارها نیروهای نفوذی دستگیر کرده اند که تا عمق تشکیلات پیش رفته اند!
لازم به ذکر است که خود شاهد بودم که در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف هم رجوی پیامی کتبی از یکی از نفرات دریافت کرد که وعده انتقام خون قربانیان ترور رجوی را به او میداد. 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=951