چراغ سبز شد و از چهار راه عبور نمودند. ولی او باز برگشت و نگاهی بمن نمود. معلوم بود که کمک می خواهد و دستی را می طلب که او را از چمبره اسارت فرقه نجات دهد. دوستانم پیشنهاد دادند که دنبال آنها برویم ببینیم چه میشود. ما هم کنار آنها به حرکت خود ادامه دادیم. بعد از مسافتی نفر همراه مراقب او گویی متوجه موضوع شد. با نگاه تندی و با حالت پرخاش به آن فرد گفت که برویم آنطرف خیابان و همینکار را هم کردند.
ما به حرکت خودمان به دنبال آنها ادامه دادیم. بعد از طی مسافت کوتاهی نفر همراه مراقب او برگشت و به ما نگاه تندی نمود. بعد توقف کرد و از حرکات و وجناتش مشخص بود که در حال حسابرسی از آن مظلوم بی گناه است. سپس به ناگهان مسیری که میرفتند را برگشتند. نفر همراه مراقب او گوشی موبایل خودش را درآورد. با کمال تعجب هر سه نفر دیدیم که گوشی را بطرف ما گرفت و شروع به فیلم برداری کردن نمود.
ما که از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم هر سه از کنارشان رد شدیم و رفتیم و اهمیتی به نفر همراه مراقب او ندادیم چون نمی خواستیم دردسر ایجاد شود. مشخصا نفر همراه مراقب او به دنبال ایجاد درگیری بود.
بیچاره مراقب مربوطه هنوز در تصورات و اوهام اشرف و لیبرتی بسر میبرد. فکر میکند نفرات هنوز هم در حصارهای تنگ و تاریک اشرف و لیبرتی بسر میبرند. فکر میکند در بیرون هم پاسبان دیگران است و با این کارش حماقت خودش را به نمایش عموم گذاشت.
واقعا همگی به فکر فرو رفتیم که در چه تصوری بسر میبرد. نکند در حال تدارک برپا نمودن دیگ برای ما برادران آنهم وسط خیابان های تیرانا میباشد. جالب و اما عبرت آموز ولی درد آور این حادثه اینجا بود که همگی به عینه در صحنه به چشم می بینیم که اگر ظلم و محدودیت بر ما خیلی زیاد بود اما بر این دختران مضاعف و صد برابر است و راه فرار برایشان به مراتب مشکل تر می باشد. به راستی مگر چه کار خلافی انجام داده بود؟ کدام یک از ضوابط را زیر پا گذاشته بود که اکنون اینچنین وسط خیابان آنهم در اروپا برایش عملیات جاری در صحنه بگذارد و مورد حسابرسی و مؤاخذه قرار گیرد.
مگر چه گناه کبیره ای را مرتکب شده بود که اینچنین بایستی در منگنه قرار داده شود؟ واقعیت اما چیز دیگریست. واقعیت استبداد مطلق فکری و ذهنی و تهی از هرگونه آزادی روحی و احساسی است. آخر اگر با هر فردی چه زن و چه مردش چنین افرادی همراه نشوند که تا دینش سرسپرده تشکیلاتند دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. دیگر کسی پشیزی برای حرفهایشان اهمیت قائل نمی شود و خلاصه اینکه دیگر چیزی از انقلاب پوشالی آنان باقی نمی ماند.
حال بگذار مدتی هم اینچنین کنند. آن کس که حقیقت را ببیند ولی کتمان کند در همان جهنم می ماند. ولی آن کس که حقیقت روزانه را ببیند و عصیان کند خود در گام اول آزاد میشود و گواهی و کمکی برای سایرین خواهد شد. کما اینکه روزانه شاهد این روند از نزدیک میباشیم که چطور افراد قاطعانه پاسخ کوبنده ای به این فرقه میدهند. براستی حق نیست که از رهبر این فرقه بپرسیم:
تو که مدعی حقیقت گویی هستی. بجا نیست که اکنون که وارد یکمین سال عزیمت کامل از عراق میشویم یک بیلان از تشکیلات خودت به خلق قهرمان و یا لااقل به حضرات شورای مرکزی خودت بدهی که چگونه در سراشیب سقوط محتوم خود هستی؟ یا باز با فریبکاری و دجالگری اعتلای روزافزون نقش مقاومت در انظار جهانی را به رخ جیره خواران و اربابان خود میکشی.
بواقع بعضا یاد داستان چوپان دروغگو می افتم. خیلی دلم بحال چوپان دروغ گو میسوزد، بیچاره دوبار بیشتر دروغ نگفت، اما انگشت نما شد، ولی رهبر این فرقه با دروغ نفس میکشد و زندگی می کند و به راستی که روی گوبلز را سفید نموده است.
یادداشت از الف. دال. جداشده از فرقه رجوی در تیرانا – آلبانی
انتهای پیام