بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به فرزندم حسن رهنما درکمپ آلبانی
امیدوارم زیر سایه خداوند متعال خوب بوده باشی. حسن جان چشم انتظاری مرا دیگر خسته کرده است. حدود ۱۳ سال پیش به دیدار تو به اشرف آمدم بعد از آنهم چند باردیگر آمدم.
اما افسوس که به من ومادرت اجازه ملاقات ندادند.
قبل ازرفتن به آلبانی هم برای دیدنت به عراق آمدم که بازهم نتیجه ای نداشت.
امید داشتیم که بعد از رفتن به آلبانی، با خانواده تماس تلفنی داشته باشی ولی دراین چند ماه این تماس هم ازطرف تو برقرار نشد.
انتظار من پدر این است که از وضعیت عمومی تو باخبر باشم.
اگر درآن کشورهم برای یک تماس تلفنی آزادی نداری، من ناچارم راه ملاقات را ازسر بگیرم ویا از سازمان های بین المللی درخواست کنم که باتو در آن اردوگاه رجوی ملاقات کنند و خبر سلامتی تو و وضع زندگی ات را بمن برسانند.
من هرگز انتظار نداشتم که از اردوگاه عراق خارج شده ودوباره اردوگاهی شوی. مگر تویک اسیر ویا خلاف کار هستی که همواره باید دراردوگاه زندگی کنی؟
توحق داری زندگی طبیعی مثل دیگران داشته باشی وحالا نمیدانم چرا ازاین حق نمیتوانی استفاده کنی؟
نام هرکس یا هرمقام را که ممانعت از حق کرده و زندگی تورا اینگونه نموده ، برای من بنویس یا درتلفن بگو که علیه اوشکایت کنم.
دنیا نباید اینهمه بی صاحب باشد.
چشم انتظار تو
پدرت : حاجی بیاضعلی رهنما
تبریز