مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت بیست
در این دوران، مادر داوود که رابعه شاهرخی نام دارد و در اثر مبارزات فرزندانش، جسور و سیاسی شده بود، پس از یافتن فرزندش داوود، وی را توسط رابط سازمان به نام مادر رضوان، ابتدا به سازمان کومله، وصل و روانه کردستان کرد تا در آن جا نزد مجاهدین خلق، به مبارزه حرفه ای خود ادامه دهد.
دختر بزرگم را با دو بچه اش به پایگاه آورده بودم. دخترم شب و روز نداشت، مدام کار می کرد که او را سریعتر به منطقه بفرستند. یک روز برای صرف ناهار رفته بودیم متوجه شدم دخترم مریم نیامده است، پرسیدم: چرا مریم نیست؟ کسی نمی دانست. بعد از ناهار مریم با چشم های قرمز و گریه کرده آمد و گفت: به من گفته اند تو نیروی خیلی خوبی هستی باید به ایران بروی. این در حالی بود که شوهرش خبر نداشت ما کجا هستیم و کارمان چیست؟ خودم سراغ مسئولین رفتم و گفتم: شما به مریم گفتید برای کار و جذب نیرو به ایران برود؟ گفتند: بله مریم نیروی خیلی خوب و فعالی است و باید به ایران برود. به آن ها گفتم: می دانید اگر مریم داخل ایران برود و دستگیر شود چه می شود؟ آن ها به من گفتند: بله، ما هم همین را می خواهیم. گفتم: شما این را می خواهید ولی من این را نمی خواهم. من کارت ملل متحد داشتم، به آن ها دادم و گفتم: مال خودتان باشد.من می روم و دیگر به ایران و عراق بازنمی گردم. خلاصه جلوی دخترم را گرفتم و نگذاشتم برود. همین دخترم اینک در سوئد است.
بعد رفتم. مسعود شروع کرد به گفتن این که تو مادر قهرمانی، به عنوان مادر نرو ولی به عنوان نماینده سازمان برو. تو کادر سازمانی و از این حرف ها و این که فردا ساعت نه دنبالت می آیند و برو. معمولا شهید که بود من را همراهشان می بردند، این گونه بود که در صحن امام حسین می بردند، می چرخاندند و بعد خاک می کردند.
ابریشمچی به من گفت: پسرت بریده بود می خواست برود، ما نگذاشتیم! اگر این ها می فهمیدند من تصمیم دارم بعدا از آنجا بروم، سر مرا هم زیر آب می کردند. وقتی خواستم از آنجا بروم تا لحظه آخر حرفی نمی زدم، این ها مرا زیر ذره بین گرفته بودند، کارم را می کردم و چیزی نمی گفتم تا از آن پایگاه خراب شده بیرون آمدم. بیرون آمدم باز چیزی نگفتم به خاطر کسانی که آنجا داشتم، بعد از این که آن ها را بیرون کشیدم حرف زدم.
اگر نمی رفتم و داود را نمی دیدم از سازمان سر درنمی آوردم و نمی دانستم که بچه ام را سر به نیست کردند، خدا کاری کرد بروم و داوود را ببینم تا به من بگوید: تو پسرت را زیر علامت سوال نبر. داود می خواسته جدا شود، نگذاشتند و سرش را زیر آب کردند.
من در شبکه بی بی سی خانواده هایی را دیدم که برای دیدن بچه هایشان اطراف اشرف رفته بودند. بچه هایی که داخل اشرف بودند تیر و کمان دستشان بود، پشت سیم خاردارها صف کشیده بودند و با تیر و کمان برای خانواده هایشان سنگ پرتاپ می کردند! و فحش می دادند. صدای ضبط شده مسعود رجوی شنیده می شد. رجوی می گفت این ها سگ های زنجیری هستند و این کلمات مستمر تکرار می شد مثل نواری که گیر کرده باشد، مستمر برگردد و تکرار کند. من گفتم ترا خدا تلویزیون را خاموش کنید من نمی توانم این صحنه ها را نگاه کنم و بشنوم .
من از تک تک سوال می کنم، جواب ما را چه کسی باید بدهد؟ اگر واقعا اعضای شورای ملی مقاومت جرات و شهامت دارند و مسعود رجوی که اگر تشریف دارند و زنده هستند، من که اصلا فکر نمی کنم زنده باشند، اگر واقعا شرافت دارند و انسان هستند و بویی از انسانیت برده اند بیایند یک دادگاهی تشکیل دهند و ما جدا شده ها را بخواهند تا معلوم شود کی حرفش درست است و ما از آقای رجوی چه خواستیم؟ ما که هر چه داشتیم در طبق اخلاص گذاشته، اول تقدیم خدا و بعد مردم مان کردیم، تو خیانت کردی، ما باید تاوان گناهان ترا پس بدهیم.
شما دیگر در عراق نیستید، شما در کشوری هستید که کاملا مستقل هستید و حق و حقوقی دارید که هیچ کسی نمی تواند آن را از شما بگیرد، برای همین نمی بایست به رجوی ها و چماقدارانشان اجازه دهید که به حریم خصوصی شما نزدیک شوند. نگذارید شما را اسیر مالی خودشان کنند، این ها شیوه هایی است که رجوی ها برای نگه داشتن شما استفاده می کنند، اولا پول های رجوی بوی خون می دهد، رجوی این پول ها را بابت فروش ملت ایران و خیانت به ملت ایران به دست آورده است، بگذارید که این پول ها را خودش و بازنشسته های جنگ طلب ضد ایرانی استفاده کنند، شما خودتان را به آن پول ها آلوده نکنید، دولت آلبانی به اندازه کافی امکانات در اختیار شما قرار می دهد، شما می بایست قبل از هر چیزی روحیه خود را حفظ کنید و شروع به تلاش و کوشش کنید و زندگی خودتان را بسازید، این همان چیزی است که رجوی از آن بیزار است که شماها بتوانید مستقل و روی پای خود باشید، یادتان هست که رجوی می گفت که هرکسی پایش را از سازمان بیرون بگذارد در منجلاب فرو می رود؟! حال با استقلال خودتان و با ساختن زندگی تان به او بگویید تو بودی که در منجلاب بودی و هستی. به عنوان یک مادر که مثل خودتان زجرهای زیادی را در فرقه رجوی متحمل شدم و سه فرزندم را از دست داده ام از شما می خواهم که بعد از استقلال خودتان به فکر عزیزانی که در عراق گیر افتاده اند باشید، هم زندگی خودتان را داشته باشید و هم به آن ها کمک کنید. دوستان جداشده که خیلی قبل از شماها جدا شده اند سالیان است که برای نجات جان تک تک شماها در تلاش هستند و این را وظیفه خودشان می دانند، این وظیفه بر گردن تمام کسانی است که مسیر رهایی و آزادی از فرقه را پیدا می کنند و خود آزاد می شوند و می بایست دوستان سابقشان را هم نجات دهند چرا که انسانی ترین کار همین است.
لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=6767
- ارسال توسط : feraghnews.ir