فریدون پرورش، یکی از اسیران فرقه رجوی است که در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۶۵ از استان اردبیل به جبهه اعزام شد. وی مرداد ۱۳۶۷ در منطقه اسلام آباد به اسارت صدام درآمد و خانواده او بعد از چند سال مطلع شدند که فریدون در مقر اشرف دست فرقه رجوی اسیر شده است.
به گزارش فراق، فریده پرورش خواهر مهربان و چشم انتظار فریدون سالهاست که در جمع خانواده های عضو انجمن نجات برای رهایی برادرش شبانه روز تلاش می کند.
این خواهر عاشق در گفت و گویی با فراق جزئیات تلاش هایی که در این سال ها برای نجات برادرش کشیده را بیان کرد:
سال ۱۳۸۲ با مادر، خواهر و بردارانم به بغداد رفتیم. فاصله بغداد تا اشرف چهار ساعت بود. بالاخره با تحمل گرمای طاقت فرسای عراق به اردوگاه اشرف رسیدیم، ما را به نگهبانی که روبروی درب آهنی بزرگ راهنمائی کردند. چند ساعتی هم در نگهبانی منتظر نشستیم ولی خبری از فریدون نشد.
نزدیکهای غروب بود که به ما خبردادند که فریدون جلوی درب نگهبانی منتظر شماست. خدای من، فریدون را دیدیم. چقدر لاغر و سیاه شده بود. مادرم تحمل نیاورد با گریه خودش را بغل فریدون انداخت و با صدای بلند فریاد می زد که چرا لاغر و سیاه شدی نکند که مریضی؟
دو نفر نگهبان همراه فریدون بودند و با مادرم خیلی بد برخورد کردند. برادر و خواهرهایم از این عمل نگهبانان فریدون عصبانی شدند. آن ها فریدون را از بغل مادرم بیرون کشیدند و با عصانیت فریاد زدند که اجازه ندارید زیاد حرف بزنید، ما تا چند دقیقه دیگر فریدون را می بریم. مادرم التماس می کرد که اجازه بدهید چند ساعتی با فریدون تنها باشم. می خواهم از همسر و بچه هایش برایش بگویم. عکس بچه های فریدون را آوردم، قسم می دهم به خدا، فریدون نگاه کن بچه هایت بزرگ شدند.
این عکس همسرت معصومه است. هنوز هم منتظرت نشسته. با بچه هایت تماس بگیر تا صدایت را بشنوند بگو ماهم کنار تو هستیم. بیا با هم عکس بگیریم تا به بچه هایت نشان بدهی و به آنها بگوییم که این پدر شماست.
تنها نگاه های فریدون را می دیدیم. انگاری گیچ شده بود. نمی دانست طرف مادرش بیاید و یا طرف جلادانی که مراقب تمام حرکاتش بودند. نگهبانان عکس هایی که مادرم به فریدون داد را از دست فریدون گرفتند و جلوی چشم ما تمام عکس ها را پاره کردند. گفتند فریدون دیگر نه مادر دارد و نه خانواده … بعد از چند دقیقه برادرم را بردند. من به دنبال فریدون دویدم و داد زدم داداشی بگذار رویت را ببوسم وخدا حافظی کنم، ولی نگهبانان اجازه ندادند و او را سوار ماشین کردند و بردند.
با صحنه هایی که ما در عرض چند دقیقه دیدار با برادرم مشاهده کردیم وضعیت فریدون و سایر فرزندانی که در داخل زندان اشرف گرفتار و اسیر شده اند را فهمیدیم، بیچاره مادرم فقط گریه و نفرین می کرد. سرانجام با آن وضعیت روحی و با رنج فراوان به ایران برگشتیم.
مادرم با گریه موقع برگشت میگفت، من به بچه های پسرم چه بگویم، بگویم پدر شما کجاست، چرا نیامد، چرا نگهبان با فریدون بود، مگه پسرم چه گناهی و یا جرمی کرده که در عراق زندانی شده. حتما کسانی که بچه من رو اسیر کردند از نفرات صدام بودند.
مادرم این حرفها رو با گریه می گفت و به ما التماس می کرد که بریم به سازمان ملل شکایت کنیم و کمک بگیریم.
بچه های فریدون منتظر پدر شان بودند ولی وقتی گریه مادرم را دیدند این انتظار به ناامیدی تبدیل شد.دختر بزرگ فریدون پرسید: مادر بزرگ پدرم مرده؟ و مادرم با گریه گفت نه زنده است می خواهد بیاد ایران ولی نمی دانم کی می آید. دختر کوچک فریدون گفت، از پدرم عکس گرفتین؟و یا عکس مرا به پدرم نشان دادید و او در هنگام دیدن عکس من چه گفت؟ به او گفتید من ازدواج کردم و بچه دارم؟ عکس بچه ها رو به پدرم نشون دادید؟ و هزاران سئوال که سالیان سال است بی جواب مانده.
درسال ۱۳۸۹ با خبر شدم که عدهای از خانوادهها چند سالی است که جلوی درب زندان به انتظار دیدن عزیزان گرفتار خود در دست دژخیمان رجوی به انتظار نشسته اند. به همین دلیل من هم با هزاران امید راهی عراق (مقر اشرف) شدم.
خانواده ها ی زیادی جلوی درب زندان اشرف برای دیدار با عزیزان خود به انتظار نشسته بودند. خیلی امیدوار شدم. دیگر تنها نبودم. بهترین شاهدانی که ثابت می کرد، رجوی برادرم را از زندان صدام ربوده، چرا که تمامی خانواده ها فریاد می زدند فرزندان ما را آزاد کنید.
بالاخره بعد از چند روز در روی خاکریزهای درب جنوب که خانواده ها هم بودند، برادرم را دیدم از ماشینی به نام آی فا پیاده شد. از دور شناختم و داد زدم فریدون من فریده خواهرت هستم. بیا چند کلمه از همین پشت سیم خاردارها حرف بزنیم. ولی متاسفانه برادرم با حالت عصبانی شروع به فحاشی و سنگ زدن به طرف من کرد. واقعا باور نداشتم اینچنین با من برخورد کند. سنگ هایی که می زد با شدت تمام به بدنم اصابت می کرد. درد عجیبی تمام بدنم را می گرفت ولی من دیدن برادرم را حتی چند لحظه به درد هایی که بر جسمم وارد می شد ترجیح میدادم.
چهار سال انتظار برای دیدار چند دقیقه ای هم به پایان رسید ولی هیچ ملاقاتی صورت نگرفت . بعد از دیدار سال ۱۳۸۲ که بدترین خاطره در ذهن مادرم به جا مانده بود، روز به روز حالش وخیم و وخیمتر شد. مادرم سکته قلبی کرد و در حالی که عکس های فریدون را جلوی چشمانش گرفته و با گریه و زاری با آن عکس ها حرف می ند حدود شش سال پیش چشم از این جهان خاکی فرو بست.
حالا سالهاست به تمامی ارگانها و نهادهای بین المللی و حقوق بشری نامه می نویسیم که به داد ما خانواده ها برسید. من به عنوان یک خواهر دردمند و همچنین از طرف فرزندان فریدون، از تمام ارگان های حقوق بشری مسئول برای آزادی برادرم فریدون پرورش از دست فرقه رجوی درخواست کمک دارم. من از دولت آلبانی میخواهم هرچه زودتر برادرم را از اسارت مریم رجوی آزاد کند.
فریدون پرورش پیله رود فرزند ولی متولد ۱۷ خرداد ۱۳۴۴، دو فرزند دختر و چهار نوه دارد که به سن ازدواج رسیدند ولی آنها را ندیده است.
انتهای پیام