• امروز : چهارشنبه - ۷ آبان - ۱۴۰۴
  • برابر با : Wednesday - 29 October - 2025

مبنای استقلال در اندیشه‌ جمهوری اسلامی

  • کد خبر : 53955
  • ۰۷ آبان ۱۴۰۴ - ۹:۰۹

موضوع استقلال، یکی از موضوعات بسیار مهمی است که در زندگی اجتماعی و فردی، ارزشی فراوان دارد. به تعبیر رهبر انقلاب، کسانی که برای استقلال جنگیده‌اند، اهمیت و ارزش آن را به‌خوبی درک می‌کنند. من در ابتدا، تعریف مختصری از استقلال خدمتتان عرض می‌کنم و سپس در ادامه، مطالب بیشتری را بیان خواهم کرد.

mohajernia

اگر بخواهیم تعریف مختصری از استقلال، به‌ویژه استقلال ملّی ارائه کنیم، می‌توان گفت که به معنای آزادی ملت و حکومت از تحمیل و زورگویی قدرت‌های بیرونی و سلطه‌گر است؛ قدرت‌هایی که از خارج در تصمیم‌گیری‌ها تأثیر می‌گذارند. یکی از ابعاد استقلال نیز، استقلال مرزی و حفظ تمامیت ارضی کشور است؛ به این معنا که کشور از هرگونه سلطه بیگانه مصون بماند، تصمیم‌گیری‌هایش تحت‌تأثیر دیگران قرار نگیرد و هویت خود را حفظ کند.

اما به لحاظ تاریخی، استقلال ـ به‌ویژه پس از جنگ جهانی دوم ـ در سراسر جهان به‌شدت گسترش پیدا کرد؛ زیرا بسیاری از ملت‌های مستعمره و تحت سلطه‌ی استعمارگران، به‌سوی استقلال‌طلبی و رهایی از سلطه‌ی بیگانگان حرکت کردند. ازاین‌رو، در حوزه‌ی فکری نیز متفکران بسیاری درباره‌ی این موضوع اندیشیدند و مباحث گسترده‌ای را در فلسفه‌ی سیاسی و مسائل حقوقی پیرامون مقوله‌ی استقلال مطرح کردند.

یکی از شعارهای اساسی انقلاب اسلامی نیز «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود. این شعار نشان می‌دهد که استقلال و آزادی از مفاهیم زیربنایی انقلاب ما به شمار می‌روند. استقلال و آزادی در علوم سیاسی و حقوق اساسی، غالباً در معنای ظاهری خود به کار می‌روند؛ یعنی هیچ قدرت بیرونی بر یک ملت و حاکمیت آن تأثیر نگذارد، تصمیم‌گیری‌هایش کاملاً آزاد و مستقل باشد، تحت فشار بیگانگان نباشد و تمامیت ارضی‌اش حفظ شود. معمولاً استقلال در همین معنا خلاصه می‌شود.

اما من می‌خواهم بحث را در سطحی عمیق‌تر و از منظر انقلاب اسلامی و اندیشه‌ی سیاسی اسلام مطرح کنم. انقلاب ما را می‌توان از دو یا سه منظر بررسی کرد که همه‌ی آن‌ها در حوزه‌ی فلسفه‌ی سیاسی اسلام جای می‌گیرند. در فلسفه‌ی سیاسی اسلام، وقتی از استقلال سخن گفته می‌شود، مفاهیمی چون حاکمیت، آزادی و سایر اصول بنیادین نیز مطرح می‌گردند. در این حوزه، سه رویکرد به مفهوم استقلال وجود دارد که ویژگی خاص انقلاب اسلامی است؛ چنین رویکردی را در هیچ مکتب فکری یا نظام اندیشه‌ای دیگر نمی‌توان یافت.

اغلب مکاتب استقلال‌طلبانه‌ی جهان، استقلال را صرفاً در سطحی مادی و ظاهری مطرح کرده‌اند؛ اما در فلسفه‌ی سیاسی اسلام، استقلال سه لایه و سه سطح دارد. نخستین لایه، رویکردی هستی‌شناختی است؛ یعنی استقلال بر پایه‌ی نوعی انسان‌شناسی و رابطه‌ی انسان با وجود مطلق و متافیزیک تعریف می‌شود. در این سطح، انسان در برابر هیچ‌کس و هیچ قدرتی مطیع و مرعوب نیست، جز در برابر حاکمیت الهی. او با مبدأ متافیزیکی در ارتباط است و همین نگاه، نوعی جهان‌بینی و هستی‌شناسی ویژه برای انسان ایجاد می‌کند.

بر این اساس، انسان آزاد است و نباید تحت جبر و سلطه‌ی هیچ نظام سیاسی ـ اعم از شرقی یا غربی ـ قرار گیرد. این دیدگاه، موضعی متافیزیکی و بنیادین دارد. به تعبیر دیگر، هنگامی که می‌گوییم «نه شرقی، نه غربی»، مقصود تنها مخالفت با دو بلوک شرق و غرب نیست، بلکه نفی اصالت سلطه در همه‌ی اشکال آن است. این شعار بیانگر آن است که هستی و هویت سیاسی ملّت ایران، تعریفی مستقل دارد و هیچ الگوی تحمیلی یا قدرت خارجی نمی‌تواند بر آن سلطه پیدا کند.

در واقع، این معنایی است که در فلسفه‌ی سیاسی اسلام نیز وجود دارد و ریشه در قرآن دارد. قرآن برای بعثت پیامبران اهداف گوناگونی برمی‌شمارد. درباره‌ی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است که او مبعوث شد: «لِیَضَعَ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ»؛ یعنی پیامبر آمد تا غل و زنجیرهایی را که بر دست و پای انسان‌ها بود، بردارد. هدف بعثت، آزادسازی انسان از بند رسوم جاهلی، استبداد، فشار، خفقان و همه‌ی عواملی است که انسان را در ابعاد فکری، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به بند می‌کشند و استقلال او را از میان می‌برند. در این نگاه، استقلال نه‌فقط یک مسئله‌ی سیاسی، بلکه حقیقتی وجودی و الهی است؛ یعنی رهایی انسان از هر سلطه‌ای جز سلطه‌ی خداوند.

اسلام آمد، پیامبر اسلام آمد تا این انسان را رها و آزاد کند تا بنده‌ی هیچ‌کس نباشد. این نکته بسیار مهم است. آزادی یکی از مفاهیم هم‌سو و مطابق با استقلال است، با این تفاوت که آزادی اعم از استقلال است. یعنی وقتی می‌گوییم آزادی ـ مثلاً در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» ـ به تعبیر رهبر انقلاب، حرکتی از خاص به عام داریم؛ یعنی اول ذکر خاص و سپس عام. ابتدا می‌گوییم استقلال و بعد آزادی، در حالی که آزادی اعم از استقلال است. وقتی انسان به آزادی برسد، یعنی غل و زنجیر از پای او برداشته شود، یکی از این غل و زنجیرها سلطه‌ی بیگانگان است که استقلال را از او می‌گیرند. وقتی آزاد می‌شوید، این سلطه از شما، کشور و حاکمیتتان برداشته می‌شود. بنابراین میان آزادی و استقلال نسبت عام و خاص برقرار است و آزادی اعم از استقلال است.

با این نگاه می‌توان گفت فلسفه‌ی سیاسی اسلام سطحی از استقلال را مطرح می‌کند که در آن به استقلال متافیزیکی و متعالی باور دارد؛ سطحی که هم ناظر به منبع مشروعیت و هم حق حاکمیت است. تفاوت اساسی استقلال سیاسی در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی با استقلال‌های سیاسی رایج در دنیا نیز در همین نکته است؛ یعنی در وجه متعالی و متافیزیکی آن. به تعبیر دیگر، حاکمیت متعالی همان ولایت مطلقه است؛ یعنی حاکمیت مطلق الهی. استقلال سیاسی به این معناست که حاکمیت نهایی و مشروعیت قوانین صرفاً از اراده‌ی مردم سرچشمه نمی‌گیرد.

در اینجا دو بُعد مطرح است  و ما می‌خواهیم بگوییم که استقلال متافیزیکی و متعالی وصل به منبع فیض است. یکی بُعد انسانی که در آن انسان‌ها رها می‌شوند و به استقلال می‌رسند، و دیگری بُعد الهی که ریشه در حقیقت مطلق و قدسی، یعنی خداوند دارد و از طریق ولایت الهی در جامعه متجلّی می‌شود. این اتصال به منبع قدرت متعالی، دولت و ملت را در برابر هرگونه فشار یا قرارداد و توافق‌نامه‌ی بین‌المللی که مغایر با اصول الهی باشد، مصون و مستقل می‌کند. در این معنا، استقلال نوعی مرجعیت درونی در سیاست خارجی کشور ایجاد می‌کند؛ همان‌گونه که در استقلال معنوی فردی، انسان مرجعیت درونی خود را می‌یابد، در استقلال سیاسی نیز تصمیم‌گیری‌های کلان و استراتژیک کشور بر اساس معیارهای اخلاقی، مکتبی و وظیفه‌ی دینی تعریف می‌شوند، نه صرفاً بر مبنای منافع کوتاه‌مدت یا قواعد حقوقی دیگران. این همان سطح هستی‌شناختی استقلال است که پیش‌تر بیان شد.

یک سطح دیگری از استقلال داریم که قدری پایین‌تر از آن است و در حوزه‌ی انسان‌شناختی مطرح می‌شود. استقلال در این معنا، به معنای خودباوری در تصمیم‌گیری است، نه صرفاً تصمیم‌گیری کردن. چون بعضی وقت‌ها ملتی خود فرصت تاریخیِ تصمیم‌گیری پیدا می‌کند، اگرچه به لحاظ هویت فرهنگی به خودباوری نرسیده که حتماً باید خودش تصمیم بگیرد و مستقل باشد، اما شرایط تاریخی این فرصت را در اختیارش قرار داده است. اما سطح دومی که عرض می‌کنم، استقلال یعنی خودباوری در تصمیم‌گیری؛ یعنی پیش از آن‌که شما تصمیم بگیرید، به این خودباوری رسیده‌اید که حق دارید، می‌توانید و باید خودتان تصمیم بگیرید و خود را از همه‌ی غرور، اغلال و موانعی که در مسیر وجود دارد ـ اعم از موانع سیاسی، خفقان و استبداد تا موانع فرهنگی، جهل و نادانی و آداب و رسوم و خرافات و امثال این‌ها ـ رها سازید. این نیز سطحی از استقلال است.

یک سطح استقلال مطرح است که بیشتر آن است که در مباحث علوم سیاسی مطرح می‌شود، در فقه ما وجود دارد و در حقوق بین‌الملل درباره‌ی آن بحث می‌شود؛ مخصوصاً در حقوق اساسی و قوانین کشور که در قوانین حقوقی هر کشوری مورد توجه قرار می‌گیرد. این استقلال، استقلال ظاهری است که در مقابل استقلال هستی‌شناسانه و استقلال خودباورانه قرار می‌گیرد. من این را «استقلال فقهی» یا «استقلال حقوقی» می‌نامم. در استقلال حقوقی، بر اساس آنچه در دنیای معاصر، یعنی در نظام دولت-ملت‌های پس از جنگ جهانی دوم مطرح شد، این بحث حقوقی در سراسر جهان شکل گرفت. اغلب کشورها در قوانین اساسی خود آورده‌اند که کشور به لحاظ تاریخی، فرهنگی، سیاسی، جغرافیایی، سرزمینی، هویتی، زبانی و نژادی، استقلال دارد. هیچ‌کس نمی‌تواند به او زور بگوید و خودش تصمیم می‌گیرد. در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز همین موارد به‌عنوان استقلال مطرح شده است. این استقلال، نوعی قرارداد یا تفاهم‌نامه میان ملت است؛ یک منشور ملی است که ملت بر سر آن توافق کرده‌اند که سرزمینشان به همان اندازه‌ای که هست باقی بماند و حتی یک وجب از آن به بیگانه داده نشود. فرض کنید در میان قوای حکومتی، تصمیم‌گیری‌ها باید توسط خودشان انجام شود و هیچ‌کس از بیرون به آن‌ها دستور ندهد. فرایند تصمیم‌گیری در قوانین اساسی مشخص شده است. معنای استقلال این است که تصمیمات کشور در همین فرایند اتخاذ شود و هیچ دولت یا قدرتی بیرون از این چارچوب نباید استقلال کشور را مخدوش کند. این کشور دارای حاکمیت است. حاکمیت یعنی قدرت برتر؛ یعنی هیچ قدرتی بالاتر از حاکمیت موجود نیست که معمولاً در دولت‌ها و حکومت‌ها متجلی می‌شود. بنابراین، دولت‌ها مجری اعمال حاکمیت‌اند و حاکمیت همه‌ی دولت‌ها نیز به لحاظ حقوقی مستقل است.

بنابراین در فلسفه‌ی سیاسی انقلاب اسلامی سه سطح از استقلال وجود دارد: استقلال آنتولوژیک (هستی‌شناسانه) و انسان‌شناسانه که نوعی جهان‌بینی است و ما جهان و حاکمیت را از دریچه‌ی همین استقلال می‌نگریم؛ سطح دوم، استقلال خودباورانه است؛ و سطح سوم، استقلال حقوقی است. تفاوت فلسفه‌ی سیاسی انقلاب اسلامی با فلسفه‌های سیاسی بشری و سکولار در این است که آن‌ها معمولاً فقط سطح آخر، یعنی استقلال حقوقی و قانونی را دارند، اما از سطح هستی‌شناسانه که قواعد پیشینی و منطق پیشینی دارد و استقلال را با قدرت مطلق، یعنی خداوند، به‌عنوان موجو مطلق تعریف می‌کند، بی‌بهره‌اند. انسان زمانی که با خدا ارتباط برقرار می‌کند، به مبدأ لایزال مطلق متصل می‌شود و هیچ‌کس بر او سلطه ندارد؛ او آزاد مطلق است.

این از ویژگی‌های ماست و همین‌طور بخش دوم آن. اما آنچه رایج‌تر است و در قانون اساسی ما نیز بازتاب یافته، همان شکل حقوقی استقلال است که البته ما باور داریم این بخش سوم تجلی دو بخش اول و دوم است. این وجه، ظاهر آن دو وجه باطنی است. به بیان دیگر، استقلال در فلسفه‌ی اسلامی یک وجه ظاهری دارد و دو وجه باطنی. وجه ظاهری همان وجه حقوقی است که که نمایشگر و دال بر دو استقلال هستی‌شناسانه و خودباورانه‌ی درونی‌تر است.

جمهوری اسلامی در قانون اساسی خود به‌صورت گسترده به مقوله‌ی استقلال پرداخته است. پیش از ورود به قانون اساسی، باید اشاره‌ای کرد به بیانیه‌ی گام دوم انقلاب، جایی که رهبر انقلاب در توصیه‌هایشان استقلال و آزادی را به‌عنوان دو پیشران تعیین‌کننده‌ی آینده‌ی جمهوری اسلامی مطرح می‌کنند. ایشان استقلال را به معنای آزادی ملت و حکومت از هر نوع تحمیل و زورگویی قدرت‌های بیگانه و آزادی اجتماعی را به معنای حق تصمیم‌گیری، عمل کردن و اندیشیدن برای همه‌ی افراد جامعه می‌دانند. این سه سطح استقلال در همین عبارت زیبای رهبر انقلاب دیده می‌شود. ایشان می‌فرمایند این هر دو، یعنی استقلال و آزادی، از جمله ارزش‌های اسلامی‌اند و هر دو عطیه‌ی الهی به انسان‌ها هستند. این عطیه‌ی الهی همان است که قرآن درباره‌ی آن می‌فرماید پیامبران آمدند تا انسان‌ها را آزاد کنند و در نتیجه مستقل سازند. بنابراین، استقلال در رسالت انبیا و در اندیشه‌ی انقلاب اسلامی بخشی ذاتی است. اگر دال مرکزی اندیشه‌ی انقلاب اسلامی را اسلام ناب محمدی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بدانیم، یکی از دال‌های پیرامونی و شناور آن استقلال است و دیگری آزادی؛ یعنی این دو با اسلام ناب پیوند دارند. اسلام ناب بخشی از هویت خود را در استقلال و آزادی‌اش می‌بیند. به همین دلیل، رهبر معظم انقلاب تأکید می‌کنند که این هر دو عطیه‌ی الهی‌اند و هیچ‌کدام تفضل حکومت‌ها به مردم نیستند. استقلال و آزادی نه هدیه‌ی حکومت‌ها، بلکه بخشی از هویت ذاتی انسان‌اند.

اکنون پیش از توضیح بیشتر درباره‌ی بخش حقوقی، باید گفت وقتی می‌گوییم استقلال یعنی هویت ایرانی و هویت اسلامی ما تحت سلطه‌ی دیگران نباشد و مستقل بماند، در واقع اینجا مقوله هویت مطرح می‌شود.

هویت ترکیبی از مفاهیم گوناگون است. بخشی از آن، هویت دینی و اسلامی ماست که بسیار برجسته است؛ بخشی دیگر، هویت ملی ایرانی ماست. ما مسلمانان ایرانی هستیم، نه مسلمانان آفریقایی. بخشی از هویت ما با ملیت، نژاد و جغرافیایمان گره خورده است. این عناصر بخش‌هایی از هویت ما را شکل می‌دهند و بر پایه‌ی همین هویت است که ما به‌دنبال استقلال هستیم. استقلال در جمهوری اسلامی بر اصول مشخصی در قانون اساسی استوار است که بر اساس آن‌ها می‌توان خوانشی روشن و جامع از مفهوم استقلال ارائه کرد.

یکی از این اصول که در مقدمه‌ی قانون اساسی نیز آمده، اصل «نفی ظلم و ظلم‌پذیری» است. این اصل از آیه‌ی قرآن گرفته شده است: «لَا یَظْلِمُونَ وَلَا یُظْلَمُونَ»؛ یعنی «نه ستم می‌کنند و نه ستم می‌پذیرند». قرآن با این بیان، هر دو سوی ظلم را مردود می‌داند. بردگی و از دست دادن استقلال نیز نوعی ظلم است. هنگامی که قرآن می‌فرماید پیامبران آمدند تا انسان‌ها را آزاد و رها کنند، تأکید می‌کند که رهایی و آزادی حقی ذاتی و فطری برای انسان است. هرگاه این حق فطری از انسان سلب شود یا او در بند و زنجیر قرار گیرد، ظلمی آشکار رخ داده است. قرآن می‌فرماید: «نه ظلم می‌کنیم و نه ظلم می‌پذیریم»؛ یعنی نه استقلال خود را از دست می‌دهیم و نه استقلال دیگران را محدود می‌کنیم، زیرا استقلال و آزادی بخشی از ویژگی‌های ذاتی و فطری انسان‌اند.

مبنای دیگر در قانون اساسی جمهوری اسلامی، اصل «نفی سبیل» است که آن نیز از آیه‌ی قرآن برگرفته شده است: «لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا»؛ خداوند برای کافران بر مؤمنان هیچ‌گونه سلطه‌ای قرار نداده است.

سلطه همان چیزی است که آزادی انسان را سلب و استقلال او را نابود می‌کند. بنابراین، خداوند هیچ عامل سلطه‌گر و هیچ سازوکارِ سلب‌کننده‌ی استقلال و آزادی را جعل نکرده است. این معنا هم جنبه‌ی هستی‌شناختی دارد و هم جنبه‌ی حقوقی. از منظر هستی‌شناختی، خداوند اساساً چنین سلطه‌ای را در نظام وجودی نمی‌پذیرد؛ و از منظر حقوقی و قراردادی نیز، هیچ‌گونه پیمان یا توافقی که بر پایه‌ی سلب آزادی و استقلال باشد، مشروع و پذیرفتنی نیست.

مبنای دیگر، اصل احترام متقابل است. بر اساس این اصل، انسان‌ها، جوامع و کشورها باید برای یکدیگر حرمت قائل باشند و روابطشان بر پایه‌ی احترام متقابل استوار باشد. هیچ‌کس حق ندارد استقلال دیگری را سلب یا آزادی او را محدود کند.

مجموعه‌ی این اصول، مبانی نظری و حقوقی آزادی و استقلال را در اندیشه‌ی جمهوری اسلامی تشکیل می‌دهند؛ مبانی‌ای که هم ریشه در قرآن دارند و هم بیانگر درک عمیق از کرامت، آزادی و شأن ذاتی انسان‌اند.

حجت‌الاسلام والمسلمین محسن مهاجرنیا

عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=53955