تعدادی از اعضای فعلی تشکیلات رجوی، همیشه تحت عنوان زندانیان سیاسی مطرح میشوند. منظور از زندانیان سیاسی این است که این افراد در دهۀ شصت، مدتی را در زندانهای ایران سپری کردهاند و جرم آنها عمدتاً هواداری از سازمان مجاهدین خلق بود. این افراد، خود به تشکیلات رجوی پیوستند؛ حال، آگاهانه یا ناآگاهانه، به هر حال در تشکیلات شروع به کار کردند. اما دیری نپایید که متوجه شدند سازمان مجاهدین خلقی که برایش در گذشته جنگیدند، به زندان افتادند و به قول خودشان مقاومت هم کردند، با سازمانی که اکنون در مقابل خود میبینند، تفاوت بسیاری دارد.

در ابتدای دهۀ هفتاد متوجه شدیم که تعدادی از این افراد وارد تشکیلات شدهاند و مورد توجه و پذیرایی قرار میگیرند. با کنجکاوی متوجه شدیم که این افراد، کسانی هستند که سابقۀ زندان در داخل ایران را دارند؛ منظورم زندانیان سیاسی است که به جرم عضویت یا هواداری از سازمان مجاهدین فعالیت میکردند. این افراد عمدتاً بین ۵ تا ۱۰ سال زندان کشیده و بعداً مشمول عفو شده و آزاد شده بودند. در واقع، جمهوری اسلامی به این امید که این افراد توبه کردهاند و میخواهند به دنبال زندگی خود بروند، آنها را آزاد کرده و به حال خودشان واگذار کرد.
اما پس از مدتی، رجوی به شیوههای مختلف آنها را پیدا کرده و به دام انداخت. طعمۀ به دام افتادن این افراد، عمدتاً سابقه فعالیتشان در حوزه هواداری از سازمان مجاهدینی بود که در ابتدای انقلاب ضد سلطنتی، در جامعه حضور داشت و بخشی از مردم آن را میشناختند.
رجوی روی این طعمهها سرمایهگذاری کرده و به سراغ آنها رفت و با تحریک این حس که هدف نهایی آنها محقق نشده و باید به وظیفۀ انقلابی خودشان عمل کنند، تلاش بر جذب آنها کرد. بخش قابل توجهی از آنها بعد از آزادی ازدواج کرده بودند و واقعاً میخواستند زندگی معمول خودشان را داشته باشند، ولی رجوی با پهن کردن تله، آنها را دچار وسوسه کرده و از زندگی مطلوبشان دور کرد.
وارد جزئیات اینکه چگونه به عراق آمدند و در تشکیلات جای گرفتند نمیشوم، زیرا این موضوع از حوصلۀ این مطلب کوتاه خارج است. بیشتر میخواهم حرفی را که از زبان خود آنها شنیدهام بازگو کنم تا ببینید که حتی هواداران خود این سازمان هم، بعد از پیوستن به تشکیلات در عراق، متوجه تغییرات زیادی در ساختار آن شدند و خیلی زود از پیوستن خود پشیمان شدند. این ابراز پشیمانی در نشستهایی مشخص میشد که آنها باید از درون خودشان به فاکتهایی اشاره میکردند که در طول روز با آن دست و پنجه نرم میکنند. تقریباً همۀ آنها یک جمله مشترک داشتند و آن اینکه فکر نمیکردیم سازمان اینگونه شده است!
سوال این بود که سازمان چگونه بود که اکنون این گونه شده است؟جواب خیلی ساده است: آنها سازمان سالها قبل را در جامعه ایران تجربه کرده بودند؛ در یک فضای آزاد، در یک فضایی که دسترسی به همه چیز بود، حتی به خانواده. حتی در بدترین حالتی که یکی زندگی مخفیانه داشت، میتوانست با خانوادهاش تماس داشته باشد، ولو ماهی یک بار، ولو سالی یک بار. اما اکنون، حتی بعد از گذشت چند سال، فرد نمیتواند به پدر و مادرش که در نگرانی و استرس در حال سکته کردن هستند، یک زنگ ساده زده و صدای مادر و پدر را بشنود، به آنها خبر سلامتی بدهد و بگوید نگران نباشند!
جالبتر و یا به عبارتی بدتر اینکه بعد از آزادی، اکثر آنها ازدواج کرده و به همراه همسران خود به تشکیلات آمده بودند، اما ناگهان بعد از ورود به تشکیلات متوجه شدند که باید از همسران خود جدا شده و طلاق بگیرند! اینجا بود که به شدت غافلگیر شدند و در یک نوع رودربایستی و عدم تصمیمگیری قرار گرفتند. هر کدام از همسران اگر از آمدن به عراق پشیمان شده بود، مانع بازگشت دیگری میشد؛ یعنی در واقع شاهد آن بودیم که علیرغم طلاق و جدایی و نداشتن هیچ ملاقاتی بین زن و شوهر، گویا به همدیگر متعهد شده بودند که در تشکیلات بمانند تا بلکه زودتر باز به هم برسند! چیزی که گویا هرگز اتفاق نخواهد افتاد، زیرا رجوی به این راحتی نمیگذارد که افراد سازمان از تشکیلات خارج شده و به دنبال زندگی مطلوب خود بروند.
میدانید یکی از ترفندهایی که مسعود رجوی به همراه مریم رجوی و سایر سران تشکیلات به کار میگرفتند تا این زندانیان سابق را زیر فشار و منگنه نگه دارند چه بود؟ اینکه به آنها میگفتند که شما خیانت کردید که زنده ماندهاید! اگر خیانت نمیکردید، مانند سایر کسانی که اعدام شدند، شما نیز باید اعدام میشدید و اکنون نامتان با افتخار در لیست شهدای سازمان بود!
آیا چیزی رذیلانهتر از این سراغ دارید؟ به همین خاطر است که در ابتدای صحبتم گفتم زندانیان سیاسی سابق و فعلی. این افراد از چاله به چاه افتاده بودند و دیگر یارای خلاص شدن نداشتند و هم اینک نیز در تشکیلات در زندان دوم زندگی خود را سپری میکنند و مدام با این جمله سر و کار دارند که خائن هستند و خونشان مباح است.
سعید محمدپور
انتهای پیام