به گزارش فراق، محمدرضا مبین، عضو نجات یافته از فرقه رجوی در یادداشتی نوشت: دوم آذرماه ۱۳۵۸، سالروز تولدی ننگین در تاریخ ایران است. ساز مخالف زدن مسعود رجوی از این زمان بود که آغاز شد و برخی از مردم عادی پیروز شده در کوران انقلاب ضد سلطنتی را دچار تفرقه و چند دستگی کرد.
سازمان مجاهدین تخریب شده در جریان مارکسیست شدن برخی از مسئولین ارشد سازمان در سال ۱۳۵۴، نمی توانست با موج جدید اسلام خواهی مردم، خود را منطبق کند. بعد از انقلاب ۱۳۵۷ انرژی فزاینده نیروهای جوان جامعه، دنبال راهی می گشتند که آرمان آزادی را بر پیکره فرتوت و نابود شده سلطنت محمدرضا شاهی، استوار کنند. دراین میان مسعود رجوی که در ظاهر خود را مسلمان می نامید، سعی داشت موج سواری کند و میدان بازی را به نفع خود مصادره کند. در این میان برخی از روشنفکران مذهبی گول صحبت های پرطمطراق رجوی را خورده و به جبهه ی او ملحق می شدند.
اگر خاطرات آن روزهای انقلاب را مرور کنیم، مجاهدین خلق سعی وافر داشتند که تمامیت انقلاب را به نفع خود مصادره کنند. یک بمباران خبری و رسانه ای هم به راه انداخته بودند که اذهان را مشوش کرده و دودستگی ایجاد کنند. تعداد کثیری از جوان های آن روزگار هم در دام مجاهدین افتادند و داستان جنگ های خیابانی و سلاح جمع کردن و یارگیری هم شروع شده بود. در هر محله ای سعی می کردند که اهالی محل را سمپات خود کنند. مسعود رجوی که دید صحنه را باخته است و دستش به جائی بند نیست، با دجالیت تمام شروع به سازماندهی نیروهای جوانی کرد که در دام او افتاده بودند و میلیشیا یا همان ارتش مردمی را تشکیل داد تا یک نیروی منسجم و نیمه نظامی را رودر روی نیروهای انقلاب صف بندی کند. تا حدودی هم موفق عمل کرد، اما چون هدف مقدسی وجود نداشت و هدف ایجاد بحران و آشوب بود، خیلی زود به بن بست خور. زد و خوردهای خیابانی او چون حامی دولتی نداشت، عمدتا به شکست می انجامید و بازنده ی صحنه می شدند. هدف و آرمان آزادی خیلی زود به سعی برای سرنگونی نظام تازه تاسیس شده تغییر ماهیت داد و آنچه شد که نمی باید.
میلیشیای جدید
روزهای پایانی سال ۱۳۷۵ و شروع سال ۱۳۷۶ همزمان بود با ورود کودکانی که زمانی با دجالیت مسعود رجوی به خارج از عراق گسیل شده بودند و هر کدام سرنوشت های سیاهی را تجربه کردند. پسر مسعود رجوی، محمد هم جزو کسانی بود که با حیله و مکر پدر وارد پذیرش ارتش آزادیبخش شدند، اما هیچ کدام در باطن نیروی رجوی نبودند. به آنها هم نسل جدید میلیشیا اطلاق می شد و آنها را میلیشیا می نامیدند. تبعیض و گزینشی عمل کردن، روش جاری مسئولان ارتش برای این میلیشیاها شده بود. مسئولان آن موقع ارتش رجوی دست از پا نمی شناختند و برای آنها فرش قرمز پهن کرده بودند ، حتی محل استراحت و غذای آنها هم خاص بود. هنگ حنیف نامی بود که این باصطلاح میلیشیاها آنجا سازماندهی شده بودند. کسانی که آن سال ها مثل من در ارتش رجوی بودند، همه چیز را خیلی خوب بخاطر دارند. اما خیلی زود سازمخالف زدن آنها به صدا در آمد و یکی پس از دیگری در مقابل مسعود رجوی صف کشیدند. محمد رجوی، یاسرعزتی ، امین گل مریمی، امیر یغمائی ، محمد محمدی، ناصر موسوی، آلان محمدی ، حنیف حیدرنژاد، یاسر اکبری نسب، صبا برادران و … جزو کسانی بودند که هیچ چیز این سازمان کذاب را قبول نداشتند.
امیر وفا یغمایی یکی از این کودک سربازها توضیح می دهد که این حقیقت غیر قابل انکار چگونه در پایگاه مجاهدین خلق در فرانسه در جریان بود: «آن چیزی که برای من خیلی جالب است این است که این آدم هایی که همه در اوور بودند، چه شورایی و چه هواداران نزدیک سازمان که میآمدند و میرفتند، امروز هیچ کدام از این داستانها را نمیخواهند که به یاد بیاورند. انگار که این اتفاقات نیفتاده. انگار نه انگار که این همه بچه که دور و بر خود اینها بودند و در دست و بال اینها بودند رفتند و به آن سرنوشت دچار شدند. انگار که با انکار آن که «نه بابا قطب نما بوده و شما بهتون آموزش قطب نما دادن و آن را میگویید آموزش نظامی»، میتوانند این واقعیت را کتمان کنند و شرایط و سرگذشتی که ما داشتیم را این طوری بپوشانند. ولی نه! هرگز این واقعیت را نمیتوانند بپوشانند و دروغهای خود را به کرسی بنشانند چون که تعداد ما واقعا زیاد است. تعداد افرادی که آنجا بودیم زیاد است و الان آمدهاند بیرون و آرام آرام همه لب به سخن باز میکنند.» در جلسه کلاب هاوس، بسیاری از کودک سربازان سابق صحبتهای امیر را تایید میکنند. برای نمونه ناصر موسوی که از ۱۷ سالگی در سال ۱۹۹۸ به کمپ مجاهدین در عراق برده شد و در سال ۲۰۱۵ از آن جدا شد، میگوید: «خیلی از چیزهایی که در این اتاق گفته شد من دیدم و شاهد بودم. من آموزش نظامی دیدم. آموزش رسمی کلاشینکوف را در پذیرش مجاهدین دیدم… هیچ چیز بالاتر از حقیقت نیست و هیچ کس نمیتواند حقیقت را انکار کند.»
اکنون پسر مسعود رجوی سمبل کسانی است که در مقابل سفاکی ها و دیکتاتوری مسعود رجوی ایستادند و رسما از پدران و مادران خود شاکی هستند. اکنون میلشیا در مقابل میلیشیاهای سابق صف کشیدند و مسعود رجوی و مریم و…کلا هیچ چیز و هیچ کس از سازمان را قبول ندارند.
این سرنوشت و راه و مسلک واقعی میلیشیا است، که رجوی زمانی به آن می نازید.
کشیدن خط بطلان توسط میلیشیا بر آرمان رجوی، خاتمه راهی بود که مسعود رجوی خود را رهبر آن ایدئولوژی می نامید.
داستان میلیشیا، امروز درس عبرتی برای همه ماست که وقتی یک آرمان غلط باشد، یک راه بیراهه باشد، یک روز کوس رسوائی آن برخواهد خاست.
انتهای پیام