خبرهای رسیده از بازتاب انتصاب هشت تن از زنان فرقه رجوی به رده مسئول اولی و معاون مسئول، حکایت از گیس و گیس کشیهایی در بین زنان و دختران فرقه دارد.
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی فراق، به قرار اطلاع زنان قدیمی که در لایه کاندیدای شورای رهبری هستند و به قول خودشان به آنها «آ.شین» و به قول رجوی معروف به «شاشین» هستند، اعتراضات گستردهای نموده و گفتند؛ این همه سال مگر ما ول معطل بودیم، خوب زودتر به ما می گفتند برادر مسعود چشم آبی مورد پسندش هست حداقل ما هم فکری برای خودمان میکردیم.
زنان قدیمیتر هم گفته اند، بدبختها شما خبر ندارین، مگر یادتان رفته برادر مسعود زن اولش چشم رنگی بود، بعد هم تا او مُرد رفت سراغ دختر ۱۶ساله بنی صدر ولی چون چنگی به دلش نمی زد با بهانه رفتن پدرش او را از سر، باز کرد و رفت سراغ خواهر مریم و حتی دیدین که میگفت در فاز سیاسی مریم را برای من پیشنهاد کرده بودند و از همان زمان چشمم به دنبالش بود و خلاصه قسمت ما شد.
البته بعد از مدتی که سر وکله زن جوان چشم سبز دیگری هم پیدا شد به اسم فهمیه اروانی، برادر مسعود بدش نیامد زنی دیگر اختیار کند و لابد با خودش گفته خوب در راه خدا و خلق است دیگر چه می شود کرد مجاهد باید همه اش بدون چشمداشت پرداخت کند. حال سه تا چهار تا شود آن بنده خداها هم به خاطر من از شوهرانشان بریده اند.
فهیمه هم خوشگل تر از خواهر مریم است و هم جوانتر. این بود که از راه دور و در آلمان او را کشف کرد که پدیده جدیدی است و به خاطر چشمان سبزش از همه زنان ایدئولوژیکتر است! این بود که با بلیط فِرستکلاس از آلمان او را به عراق آوردند و بعد هم در جشن مفصلی او را به عنوان جانشین خواهر مریم اعلام کردند. یادتان هم هست چند مدتی هم عکسهای مریم و فهمیه را در کنار عکس برادر مسعود روی دیوار تمام سالن ها و اتاق ها می چسباندیم و شعار می دادیم، « با مریم، فهمیه هم پیمان با مسعود…»
او هم در خفا شد هووی خواهر مریم. خوب بقیه اش را می توانید حدس بزنید گفتهاند دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند و دو هوو که چشم دیدن همدیگر را ندارند. هر کاری که بنده خدا برادر مسعود کرد فایده نداشت و دیری نپایید خواهر مریم هنوز آب خوش از گلویش پایین نرفته بود، کنار خودش یک هووی چشم سبز دید دیگر کارد به استخوانش رسید و گفت هر چه بادا باد…
به مسعود گفت یا جای من است یا جای این عفریته. خوب از همان موقعها بود که نام همه ما عفریته شد. با آن که فهیمه قرار بود جانشین مادام العمر خواهر مریم باشد و عکسش همه جا پخش شده بود و قرار بود برادر مسعود دوران خوشی را سرکند، قانون جدیدی گذاشتند که هر کس را به مسئول اولی انتخاب می کنند دو سال بیشتر نباید سر این پست باشد و باید جل و پلاسش را جمع کند و برود و الا هر چه دیده از چشم خودش خودش دیده است.
به خاطر همین فهمیمه اروانی بیچاره هم به زودی مغضوب علیهم شد و جل و پلاسش را جمع کرد و رفت گوشه ای دیگر ولی خواهر مریم از ترسش حتی او را از عراق هم خارج کرد و برد فرانسه که نکند دوباره مسعود به سرش بزند و او را برگرداند.
اما در عوض چه کنیم که این برادر مسعود ما دست بردار چشم آبی ها نمی شود. درست است که شهرزاد خانم لاغر و سیاه و دراز بود ولی خوب او هم چشم سبز است. برادر مسعود باخودش فکر کرد شاید دیگر خواهر مریم به این یکی زیاد گیر ندهد.
خواهر مریم ول کن نبود دو سال نشده عذر این یکی مسئول اول را هم خواست و از لج مسعود هم شده گفت این بار یک مسئولی اولی انتخاب می کنم که تا حالش جا بیاید و این قدر هوا برش ندارد و دیگر هوو سر من بیچاره نیاورد.
این بود که مهوش سپهری که هم از زنان پاچه ور مالیده و هم قلنبه و چاق و بد ریخت بود را انتخاب کرد و گذاشت توی کاسه برادر مسعود.
داستان به اینجا که رسید یکی از زنان لایه «آ.شین» گفت خوب است دیگر بقیه اش را خودمان حفظیم بعد از خواهر نسرین و جنگ عراق باز هم برادر تا چشم خواهر مریم را دور دید که فرستاده بودش به اروپا، یک چشم سبز دیگر پیدا کرد و صدیقه حسینی را پنج شش سال مسئول اول کرد. باری لجبازی ها ادامه داشت.
خلاصه ما نفهمیدیم انتخاب مسئول اولی است یا مانکن اولی، تازه یادمان هم آمد چرا سپیده ابراهیمی را هم معاون مسئول اول گذاشته بودند. یک دفعه خواهر مریم کنارش گذاشت و کلی افت درجه پیدا کرد. بخت چشم آبی برای او یاری نکرد.
زن دیگر ادامه داد، خوب حالا که فهمیدین بهتر است دیگر یابو برتان ندارد. الان دیگر برادر مسعود در مخفیگاه است و حوصله اش سر می رود. تصمیم گرفتند این بار از بین زنان جوان همردیف، مسئول اول و معاون اول انتخاب کنند تا کمی حوصله اش سر جایش بیاید و دوباره تجدید فراشی کند.
بیچاره خواهر مریم حال او بدتر از ما نباشد که بهتر نیس، نو آمد به بازار کهنه می شود دل آزار. مگر ندیدین این روزها هر چه لباس عوض می کند، ریخت و پاش می کند و امر کرده فقط خودش لباس های خاص بپوشد و بقیه همان لباده ها را بپوشیم. به تنهایی روی استیج می رود و خودنمایی میکند. هر روز یک مدل کت و دامن های آبی، بنفش و سبز سفارش می دهد اما بازهم آرام نمی گیرد و روز به روز لاغرتر و افسرده تر می شود.
فکر نکنید یه موقع رژیم گرفته نه بنده خدا از غصه شبها خوابش هم نمیبرد و روز به روز ضعیفتر می شود. عملهای زیبایی و پوست کشیدن هم فایده ای نداشت فقط تنها کاری که توانست بکند این وسط اسم دخترش را هم در وسط اسامی معاونی اولی چپاند. اما نگران نرگس،آذر و وحیده هم هست. هرچه باشد نرگس و آذر فامیل هم هستند و می ترسد آبرویش بیشتر از این ها برود. آخر آنها هم چشم سبزند و تجربه ها از این شوهر خوش اشتهایش دارد. چه بگوییم از دل پر دردش
می گوید همه زحمت ها را من می کشم و لشگر سایبری درست می کنم و این برادران را از زن و زندگی محروم و مجبورشان کردم از صبح تا شب جان بکنند ولی این نمک نشناس قدر مرا نمی داد و هی به دنبال زنان رنگ و لعاب دار تازه است.
حالا شما هم با او همدردی کنید و از این شلوغ بازی ها و بلواها دست بردارید و سرتان به کار خودتان باشد قول میدهیم جیره تان را اضافه کنیم. غذاهای بخش های زنان رنگین تر شود و لباس های جدیدتری برایتان بخریم. اگر هم فرصت شد هفته ای یک روز شما را ببریم به گردش تا مثل قبل بالای درخت بروید و کمی شادی کنید شاید که آرام شوید.
وحیده پیمان
انتهای پیام / فراق