اوایل که از سفر با خانواده ها به عراق بر می گشتم مستقیم پیش مادرم می رفتم تا بتوانم از جریاناتی که در اطراف سیاج قرارگاه اشرف بر ما گذشته بود تعریف کنم. او با دقت به حرفهایم گوش می کرد و دائما سئوال می کرد که پسرم حمید محمد رو تونستی ببینی؟ محل زندگی او چگونه هست و یا با چه کسانی زندگی می کند؟ و نهایتا آیا او ازدواج کرده یا خیر؟ سئوالاتی که هیچ گاه نتوانستم جوابی برای آنها بیابم چرا که سران ضد انسانی مجاهدین خلق با رفتارهای ضد انسانی خود به خانواده ها و من اجازه ندادند تا از نزدیک برادرم را ملاقات کنم مگر در سال ۱۳۸۲ که آن هم به زور متجاوزین به عراق بود که برای خوش خدمتی به آنها اینکار را انجام دادند .
در طول یازده بار مسافرتی که به کشور جنگ زده عراق برای دیدن برادرم انجام دادم، فقط اولین بار توانستم او را در حالی که به شدت از ما مراقبت می نمودند ملاقات کنم. بعد از آن سران مفلوک رجوی به هیچکدام از خانواده ها اجازه ملاقات ندادند و من بعد از هر بار بازگشت از عراق شرمنده مادرم می شدم که نتوانسته ام برادرم را ملاقات کنم. نهایتا بعد از مسافرت های چهارم یا پنجم دیگر رمق رفتن به پیش مادرم را نداشتم چرا که او مادر بود و می خواست از لحظات فرزندش که اسیر چنگالهای خونین رجوی ها بود مطلع شود ولی نمی دانست که پرنده او دیگر بالی برای پرواز ندارد و سران منسوخ شده رجوی بال های او را شکسته و ذهن او را تسخیر نموده اند .
اما مادر دست بردار نبود و در هر ملاقاتی که با او انجام می دادم و هر باری که به دیدن او می رفتم مدام از حمیدمحمد می پرسید که آیا خبر داری حال او چطور هست و یا خدایی نکرده مریض نشده باشد؟ سئوالهایی که قلب مرا به درد می آورد؛ چرا که به خاطر رفتارهای غیر انسانی سران مجاهدین مفلوک نتوانسته بودم از حال برادرم برای مادری که سالیان سال چشم انتظار او بود خبری ببرم .
مادرم، مهربانم، اکنون یکسال از رفتن جانکاهت گذشت و من هنوز نتوانسته ام به خاطر جفای سران ضد انسانی مجاهدین خلق جوابهای سئوالاتت را بیابم تا حتی در کنار مزارت بتوانم پاسخگوی آنها باشم .
ای عزیزتر از جانم که در انتظار فرزندت با چشمانی باز رخت از این دنیا بر بستی، امروز که من این متن ها را با چشمانی مملو از اشک می نویسم و صحبتهایت را مرور می کنم که چگونه هر دم از فرزندت خبر می گرفتی بدون آنکه برای آنها جوابی داشته باشم. ولی خسته نمی شدی از سراغ گرفتن فرزندی که اسیر هوا و هوس های سران خائن مجاهدین خلق شده بود و آنها حتی بعد از درگذشت تو هم اجازه ندادند تا برای تسلی خاطر خانواده با آنها تماسی داشته باشد .
مادرم، مادر مهربانم آرام بخواب که روزگار آن فرا رسیده که من و تمامی خانواده هایی که فرزندانشان گرفتار رجویها شده اند به زودی شاهد متلاشی شدن این فرقه ضد بشری خواهیم بود و به زودی جواب تمام سؤالاتت را از حمیدمحمد خواهم پرسید.
گرامی می داریم سالگرد مادری مهربان و چشم انتظار که تا آخرین نفسهای وجود نازنینش سراغ فرزندش را می گرفت که ناجوانمردانه گرفتار سرکرده خائن سازمان مجاهدین خلق شده است .
یادت ماندگار خواهد بود مادر همیشه جاودانم، از تمامی دوستان و عزیزان به خصوص آقای خدابنده و خانم نادعلیان، آقای علیزاده و آقای حسینی که با درج پیام های محبت آمیزشان سالگرد مادرم را یاد آور شدند و باعث تسلی خاطر پریشانم گشتند قدردانی می کنم.
محمد آق آتابای برادر حمید محمد آق آتابای – انجمن نجات مرکز گلستان
انتهای پیام