امروز می خواهم قصه ای از قصه ها و غصه های جداشدگان ازفرقه رجوی را برای شما بازگو نمایم. جداشدگانی که با بینش سیاسی بسیار اندک و خرد، از سال ۱۳۵۸ به بعد، آگاهانه یا نا آگاهانه در وادی مجاهدین ! گام نهاده و در نهایت از سرزمین مادری رانده و از آنچه که در رویاهایشان به تصویر می کشیدند، مانده اند.
رویاهای طلایی جداشدگان پیش از سقوط صدام در سال ۱۳۸۲ از هم فروپاشیده بود. هر آنگاه که لب به سخن گشودند تا از فرقه خود و رهبرانشان انتقاد نمایند، از آن همه جنگ و خونریزی تبری جویند و راه و روشی جز برادرکشی و تجاوز به آب و خاک خود انتخاب نمایند، مورد حمله و هجوم همقطاران و رهبرانشان قرار گرفتند و در این مسیر ابتلائات بسیاری را بجان خریدند.
مسعود رجوی و مریم رجوی در نشست های مکرر درون تشکیلاتی گفته بودند هر کسی که بخواهد از مجاهدین جدا شود، یا نفوذی است یا خود فروخته به ایران. به همین دلیل قانونی برای اجرای فرامین رهبری در تشکیلات فرقه وضع شده بود که عملا خروج را غیر ممکن می نمود.
-اجرای قانون مسعود و مریم رجوی برای سرکوب افراد جدایی خواه در درون فرقه :
– دو سال زندان در درون پادگان اشرف یا پایگاه های دیگر فرقه.
– هشت سال زندان در زندان ابوغریب
– تحویل دادن فرد جدایی خواه به نیروهای امنیتی صدام و انتقال آن فرد به زندان ابوغریب در حومه بغداد.
-محاکمه به جرم نفوذی و ورود غیر مجاز به عراق و در نهایت اعدام.
بحث امروز ما درباره همه مصائبی که جداشدگان از فرقه متحمل شده اند نیست. بلکه پرداختن به داستان جداشدگانی است که با تحمل رنج و شکنج فراوان و به دستور مسعود و مریم رجوی به نیروهای امنیتی صدام حسین تحویل داده شدند تا روانه زندان مخوف ابوغریب شوند، زیر شدیدترین شکنجه های وحشیانه ماموران صدام قرار بگیرند و نهایتان در همانجا تلف گردند.
بیش از ۱۵۰ تن از اعضای منتقد فرقه که توسط مسعود و مریم رجوی به زندان ابوغریب فرستاده شده بودند و تحت عنوان امانت مجاهدین! در آنجا زندانی بودند، با مصالحه صلیب سرخ بین المللی و در دو دسته جدا از هم، اولین سری در اول بهمن سال ۱۳۸۰ و سری دوم در سال ۱۳۸۱ با اسرای عراقی مبادله شده و به ایران مسترد شدند.
برخی در ایران ماندند و سراغ کار و زندگی خود رفتند. برخی دیگر که توان ادامه زندگی در ایران را نداشتند، با مشقات فراوان به اروپا راه پیدا کردند و زندگی جدیدی را در برخی از کشورهای اروپایی شروع نمودند.
اما فرقه و رهبرانشان دست بردار نبودند. همینکه تعدادی از آنان اقدام به دادخواهی نموده و سرگذشت خود در فرقه و زندان ابوغریب را با نشریات و خبرگزاری های بین المللی در میان گذاشتند، مجددا توسط فرقه و رهبرانشان به صلیب کشیده شده و قربانی گردیدند.
پایان بخش این برنامه رو اختصاص دادم به شعری از شفیعی کدکنی و به آنهایی که با مشقات و درد و رنج فراوان از جامعه بی طبقه توحیدی رجوی گریختند، جداشدند و به خانه و خانواده خود پیوستند و همینطور به افرادی که فرقه دلخواهشان به جهنم ابوغریب فرستاد و آنهایی که هنوز در برزخ و کویر این فرقه در زندان «اشرف ۳»واقع درآلبانی به سر می برند و روزی که شتابان از این سازمان فریبکار دست خواهند شست و خود را چون نسیم این روزهای بهاری از فرقه مخوف رجوی آزاد خواهند نمود و در پاسخ به شحنه های رجوی خواهند گفت؛ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم:
وقتی در تابستان سال ۱۳۸۰ شمسی، به جرم جدا شدن از فرقه رجوی، در پادگان اشرف زندانی شده و هر شب با دست و پای در زنجیر و کیسه ای بر سر، زیر شکنجه های وحشیانه مهدی ابریشمچی، حسن نظام الملکی و مهوش سپهری قرار می گرفتم و او با نوک پایش استخوان سینه ام را شکست، امیدی به زنده ماندن و نفس کشیدن در دنیای آزاد وجود نداشت.
وقتی مسعود و مریم رجوی در حضور ۴ هزار نفر از اعضای فرقه، با خط قرمز و بر روی سربرگ رسمی فرقه، حکم اعدام مرا به جرم جدایی خواهی، امضاء و مهر و موم کردند به یقین دریافتم که از بخت بد روزگار، جهان من به سر آمده است.
آن روز ها که در پادگان اشرف اسیر شده بودم، از سلول کوچک من، پنجره ای با تور فلزی و نرده های قطور، چشمانم را به درخت خرزهره ای باز می نمود که عصرها پرنده ای بسیار کوچک روی شاخ و برگ آن بازی می کرد و این تنها دلخوشی دوران زندان کشیدن من و تنها ارتباط ام با جهان خارج در درون پادگان اشرف بود.
وقتی تاریکی از راه می رسید و پرنده آماده رفتن می شد، بی اختیار شعرها و ترانه هایی را زیر لب زمزمه می کردم، تا من نیز برای رفتن به زیر شکنجه شبانه شکنجه گران مجاهد از جمله مهدی ابریشمچی آماده شوم…
یکی از آن اشعار، شعر «گون» یا «به کجا چنین شتابان؟» از محمد رضا شفیعی کدکنی بود.
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
جواد فیروزمند
عضو سابق شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق
انتهای پیام