با توجه به اینکه خانواده محترم قاسمی در جهت رهایی حبیب از فرقه رجوی فعالیت مستمری دارند. عوامل فرقه در جهت ایجاد نگرانی و حاشیه سازی در یک اقدام زبونانه از جانب حبیب اله قاسمی مقاله ی توهین آمیز خطاب به خواهر این خانواده درج نمودند. خانم لیلا قاسمی طی نامه ای جوابیه آنر ا تنظیم و جهت درج در سایت ارائه نمودند که عین متن نامه تقدیم می شود:
به نام تنها معبود مهربانی که درهر طلوع خورشید با نامش به دنیای زیبا چشم می گشایم به امید آن روزی که یوسف مادرم باز آید، حبیب جان داداش خوبم سلام، خوبی داداشم؟ پس کجایی که خانواده چشم به راهت هستیم، حبیب جان مقاله ای در سایت فرقه که با نام تو منتشر شده را دیدم. با اینکه میدانم این مقاله ها با اسم تو منتشر شده است، مطمئنا تو خودت از موضوع و مطالب آن بی خبر هستی ولی با جان و دل جوابت را میدهم. حبیب جان کی نامه های من به دست تو رسیده ؟! تو خودت واقعا نامه های مرا خواندی و هیچ جوابی ندادی؟! و هیچگونه تماسی با خانواده ی چشم انتظارت نگرفتی ؟ من و همه خانواده های چشم انتظار می دانیم که هیچ کدام از نامه ها و پیام ها به دست هیچ کدام از شما ( صاحب نامه ها ) نمی رسد، وگرنه اینقدر بی غیرت و بی تفاوت به خانواده نبودید. حبیب جان من وابسته به هیچ گروه سیاسی و سازمانی نیستم، بلکه من انسان آزاد هستم، هر آن طور که دلم میخواهد زندگی می کنم چه در ایران و چه در هر کجای دنیا که بخواهم آزادم و آزادانه تصمیم می گیرم. حبیب جان، آن زمان که در لیبرتی بودید در تاریخ ۱۱/۵/۹۵ الی ۱۳/۵/۹۵ من و داداش روح اله به همراه دیگر خانواده های چشم انتظار در پشت تی وال ها با در دست داشتن عکست اسم تو را صدا می زدیم که حداقل بیا ببینمت، ولی خودت دیدی که متاسفانه عوامل رجوی اجازه نداد خودت را نشان بدهی ( که حالا دم از انسان و انسانیت میزنند) حبیب جان ما که می دانیم تو اگر صدای ما را می شنیدی یک لحظه هم نمی توانستی بی تفاوت باشی، تو دادش مهربون و با غیرت منی ، همان داداشی که از غیرتت، از بچگی هیچ نا محرمی نمی توانست چپ نگاهم بکند. همیشه پیش همه از من تعریف می کردی ( با اینکه چون پشت سر هم متولد شدیم سربه سر هم میزاشتیم ) پس حالا چطور شده که پیش نا محرمان می گویی لیلا خواهر تو نیست!!! هرچند می دانم تو هیچ وقت چنین بی حرمتی به خواهرت نمیکنی این مقاله را نا محرمان بی احساس به اسم تو منتشرکرده اند. داداش مهربونم پدر و مادر ما پیر شدن با دیدن عکست هم از خوشحالی و هم از ناراحتی اشکهایشان به گونه های چروکیده شان جاری شد که حبیب ما چرا اینقدر لاغر و افتاده شده است !!! چشم انتظار تماست و آمدنت هستن و هستیم چرا با خونه تماس نمی گیری ؟! سرکردگان فرقه رجوی چه جور انسان هایی هستند که اینقدر از خانواده ها و حتی صدایشان از فرسنگ ها فاصله میترسند. واقعا که، حالا ادعای قدرتممندی می کنن!!! حبیب من ، تو در سال ۸۰ نرفته ای بلکه در تاریخ ۲۵/۲/۸۱ روز سه شنبه از خانه خارج و در تاریخ ۲۴/۲/۸۱ روز چهار شنبه ( سوم ربیع الاول) از ایران به مقصد یونان برای کار از راه قانونی رفتی که متاسافانه در ترکیه به دام گرگهای رجوی افتادی و پسر خاله امیر به همراه علی تو را بدرقه کردند. حبیب جان هرگاه خودت با میل و اراده خود و بدون مراقب با خانه تماس گرفتی و حرف دلت را بما زدی قبول خواهیم کرد. وگرنه و صد در صد ما مطمئنیم با میل خودت آنجا نمانده ای بلکه با اجبار همگی شما را به عنوان سیاه لشکر نگاه داشتند.
و اما شما سر کردگان فرقه رجوی، واقعا خنده داره خودتان در زیر مقاله مثلا به اسم یک ایرانی از ایران، نظر می گزارین! و احسان خطابش می کنین در صورتی که اسمی از احسان ( اسم متسعارحبیب ) در مقاله برده نشده حتی خودتان نمی دانید که در مقاله چه نوشته اید براتون واقعا متاسفم!!! برای تلف کردن عمرتان و اسیر گرفتن عزیزانمان فردای روز قیامت و قبل از آن در آینده ی نه چندان دور جوابگو خواهید بود. به امید آزادی یوسف های بی گناه از زندان . یا حق
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز زنجان