وی در همراهی با سیاست های بحران زای مسعود رجوی در جامعه تنها نبود. علی زرکش، محمود عطایی، مهدی ابریشمچی، محمد سید المحدثین، مهدی افتخاری، محمد علی جابرزاده انصاری، محمدعلی توحیدی، ابراهیم ذاکری، عباس داوری، مهدی کتیرایی، مهدی براعی، محمود احمدی، محمد حیاتی، علیرضا باباخانی، احمد حنیف نژاد، محمد جواد قدیری و تعدادی دیگر که بخشی از آنان هنوز در قید حیات بوده و در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی مستقر شدند، مجموعه ای از مسئولانی بودند که در کنار مسعود رجوی تصمیم داشتند در اولین حرکت اجتماعی، آن را به تضادی آتشین و آشتی ناپذیر با حاکمیت تبدیل نمایند. روز سی خرداد سال ۱۳۶۰ شمسی چنین روزی بود!
موسی خیابانی در نوار منتشر شده از او تحت عنوان صدای سردار گفته است: «خط فعلی سازمان یعنی خط مبارزه مسلحانه ما با ارتجاع، حرکتی خلق الساعه، بررسی و پیش بینی نشده، نبود. ما در نقطه انتخاب و لحظه تصمیم قرار گرفتیم. البته مسائل و موقعیت در مجموع، بسیار بغرنج و پیچیده بود. و علاوه بر مساله ی ورود در مرحله ی برخورد قهر آمیز شکل و نحوه ی ورود به فاز نظامی نیز برایمان مطرح بود، که هر چه بیشتر مساله را پیچیده می نمود. در هر صورت، ما انتخاب خود را کردیم و تصمیم مقتضی را گرفتیم و خوشبختانه، انتخاب درست را هم کردیم و تصمیم صحیح را اتخاذ نمودیم. انتخاب و تصمیمی که درستی آن هر روز که می گذرد، روشن تر می شود.»
گرچه موسی خیابانی عمدا به سابقه رشد این تضادها از زندان رژیم شاه اشاره نمی نماید، با این حال روشن می کند که مجاهدین برای ساختن روزهای پر حوادث، ثانیه شماری می کردند. فرصتی که در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ بطور کامل جامه عمل نپوشید و بیش از یک ساعت دوام نیاورد.
اما همان یک ساعت، در روز ۶ تیر ماه ۶۰ منجر به بمب گذاری در مسجد ابوذر شده و شب بعد در ۷ تیر ماه ۱۳۶۰ تبدیل به سیاه ترین و مهیب ترین انفجار تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران شد.
از روز ۳۰ خرداد و بالاخص از فردای ۷ تیر ۶۰، غرش سلاح ها، انفجارهای انتحاری، بمب گذاری ها و ترور های خیابانی بود که در محله های تهران و شهرهای بزرگ ایران حرف اول را می زد. موج عظیم خشونت و آتشی که در سراسر جامعه ایجاد شده بود، خشک و تر را می سوزاند و جامعه را بسوی امنیتی ترین و سیاه ترین سال های پس از آن سوق می داد. صدها کشته از طرفین، محصول این عمل بود. مجاهدین به آرزوی خود رسیده بودند.
مجموعه این مسائل در شرایطی بود که ارتش صدام حسین در نواحی اشغال شده از ایران رژه می رفت، موشک های اسکاد شلیک می شدند و هواپیماهای نظامی بدون وقفه شهرهای ایران را بمباران می کردند.
جنگی که در آن مقطع با جنگ مجاهدین علیه حاکمیت روی هم افتاد، با هم گره خورد، مجاهدین را برداشت و به سوی صدام حسین برد. ارتش آزادیبخش تشکیل داد و عملیات هایی که ارتش و سازمان اطلاعات وامنیت صدام حسین از پس آن بر نمی آمدند، توسط اعضای سازمان مجاهدین صورت گرفت. صدام دیگر تنها نبود. این دفعه مجاهدین بودند که از مرزهای کشور دشمن به خاک خود حمله می کردند، می کشتند و اسیر می بردند. اما اطلاعیه هایش تحت عنوان ستاد فرماندهی داخل کشور، از اورسوراواز فرانسه یا بغداد صادر می شد!
مهدی افتخاری که عنوان مجاهد قهرمان را از مسعود رجوی گرفته بود، در روزهای پس از عملیات فروغ ۶۷ آنچنان درهم شکسته بود که دیگر تعادل نداشت. آن موقع من تحت مسئول او بودم. بسیاری از شب ها تا نیمه وقت بیدار بود و در تاریکی جلو درب اطاق بنگالی اش روی پله سیمانی می نشست و پشت سر هم سیگار می کشید. یک شب که از نگهبانی بر می گشتم، دیدم پیراهنش را روی دوش اش انداخته و روی همان پله سیمانی نشسته و دود می کند. مرا صدا زد و به آرامی گفت بنشین. کنار اش نشستم. گفت، آخریش بود. سیگارم تمام شده، داری بهم بدی؟ پاکت سیگارام را از جیب ام در آوردم و بهش دادم. چند دقیقه ای را در سکوت گذراند و یکهو بغض اش ترکید. همینطور که سیگاری روشن می کرد، دست هایش می لرزیدند. در همان لحظه ها شروع به حرف زدن کرد. باورام نمی شد که این همان قهرمانی باشد که از او یاد می شد. گفتم برادر ناصر چی شده؟ گفت برادر من نیستم. برادر اوست که همه را به قتلگاه برد. معلوم بود که نمی شود. اگر روی قالیجه حضرت سلیمان هم می نشستیم امکان رسیدن به تهران وجود نداشت. اینم مثل انفجار حزب بود. آنجا از مردم بریدیم و بی آینده شدیم و اینجا در بن بست. نه راه پیش وجود دارد و نه راه پس!
مهدی افتخاری که از فرماندهان عملیاتی شناخته شده و مشهور مجاهدین بود، بعدها تنزل رده گرفت و به سرباز صفر تبدیل شد. او که به دلیل انتقاد به گذشته سازمان و انقلاب ایدئولوژیک مورد غضب مسعود رجوی واقع شده بود، از تمامی مسئولیت هایش خلع گردیده و سال های سال در قرنطینه پادگان اشرف باغچه داری می کرد. او در باغچه اش سبزی، هندوانه، بادمجان و خیار می کاشت و از ترس تحولات و شرایط آنروزگار، پول، برنج، نخود و لوبیا در زمین باغچه اش پنهان می نمود.
آخرین بار که او را دیدم در سلسله جلسات و نشست های طعمه سال ۱۳۸۰ بود. همان جلساتی که مرا نیز با زنجیر و دستبند به دست به آنجا برده بودند. مسعود رجوی برای ما اعدامی های سازمان، حکم صادر می کرد و این حکم برای مهدی افتخاری نیز صادر گردید. مسعود رجوی در آن جلسه به مهدی افتخاری یعنی فرمانده پرواز و قهرمان خود، درجه پاسدار سرلگشر و طعمه رژیم خمینی داد.
مسعود رجوی در برابر چند هزار نفر قصد شکستن و خرد کردن فرمانده سابق خود را داشت. رجوی می گفت؛ این فرمانده فتح اللهی که در ذهن شما هست، خیلی ترسو است. همان زمان در سال ۱۳۶۰ و قضایای پرواز هم ترسیده بود و من خودم فرماندهی عملیات پرواز را به عهده گرفته بودم. این فرمانده فتح اللهی که در ذهن همه شما است دزد هم هست و میرود غذا میدزدد و یواشکی می خورد. ضمنا فرمانده فتح اللهی که در ذهن همه شماست خیلی هم از مرحله پرت است. چون تحلیل کرده که آمریکا روزی به عراق حمله میکند و صدام سرنگون میشود.
اما جرم مهدی افتخاری این بود که از فردای عملیات فروغ تا بیست وچند سال پس از آن کار در سازمان مجاهدین را حرام می دانست و در دنیای کوچکی که در گوشه ای از پادگان اشرف به او داده بودند، سبزی می کاشت، مسعود رجوی و سازمان اش را به ناسزا می کشید.
دو سال بعد از آن وقایع، ارتش آمریکا به عراق و از جمله به پادگان اشرف حمله کرد. صدام و پادگان اشرف همزمان سقوط کردند. چند سال بعد و در ۱۷ ژوئن ۲۰۱۱ خبر فوت مهدی افتخاری در وب سایت مریم رجوی منتشر گردید.
موضوع مهدی افتخاری را به این دلیل بیشتر از دیگر موارد تشریح کردم که خوانندگان مطلب، تصویر مناسبی از سال های پس از ۷ تیر ۱۳۶۰ در درون سازمان مجاهدین داشته باشند. بر اساس نظریه موسی خیابانی که در نوار صدای سردار و همینطور کتاب جمعبندی یک ساله مسعود رجوی نیز وجود دارد، آنها معتقد بودند که مجاهدین در روز ۷ تیر ۱۳۶۰ و پیش از آن در سی خرداد، تصمیم درستی گرفتند. تصمیمی که مسعود رجوی نیز سال های سال روی آن پافشاری می کرد و جنگ مسلحانه با حاکمیت را ضرورت تاریخی می دانست که تردید بردار نبود. پس مسلما باید خیرات و برکات زیادی به مجاهدین می رسید. اما آیا چنین شد؟
علی زرکش و محمود عطایی نیز که دو تن از تصمیم گیران حوادث آنروزگار بودند به سرنوشت های مشابه مهدی افتخاری دچار شدند. علی زرکش که با درجه سرباز صفری به عملیات فروغ اعزام شده بود در همان روزهای عملیات کشته شد و محمود عطایی که جانشین مسعود رجوی بود، پس از آن عملیات سرباز صفر شده و سال های سال هیچ مسئولیتی در سازمان به او داده نمی شد.
محمد علی جابرزاده انصاری، عباس داوری، محمد حیاتی، هادی روشن روانی، محسن سیاه کلاه، محمد جواد قدیری، علی محمد تشید فرمانده کل میلیشای مجاهدین، … نیز در سال های پس از انقلاب ایدئولوژیک مدتی طولانی خلع رده شده و در نشست های درونی مجاهدین مضحکه مسعود رجوی بودند. این افراد در کنار مسعود رجوی و موسی خیابانی، بخشی از تصمیم گیران سی خرداد، انفجار حزب جمهوری و دفتر نخست وزیری بودند.
امروز دیگر صدام حسین وجود ندارد. در جامعه ایران حتی یک مجاهد خلق نمی توان پیدا کرد. بالعکس بخش زیادی از مجاهدین سابق که زمانی دست به سلاح برده و از خاک دشمن به میهن خود حمله ور می شدند، از سازمان جدا شده و به جامعه و نزد خانواده های خود بازگشته اند.
انتهای پیام