• امروز : شنبه - ۳ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 23 November - 2024

خاطرات یک جدا شده از زندان مخوف رجوی: تشکیلاتِ جهنمی

  • کد خبر : 9519
  • 17 جولای 2017 - 10:42

سلام به خانواده ها، امیدوارم حالتون خوب باشه، من به عنوان کسی که در طی این سالیان زندانی “زندان مخوف رجوی” بودم، برای روشن شدن همه حقایق و اونچه که در طی این سالیان بر من و بر همه ما گذشت و همچنان ادامه داره، وظیفه خودم می دونم که برای شما حقایق رو بازگو کنم.

در این مطلب می خوام در مورد کار اجباری که در طی این سالیان بود برایتان بگم. می دونید که اکثر و بیشتر کارهایی که ما کردیم همش کار یدی (بیل زدن و کلنگ زدن و…. ) بود. واقعا کار طاقت فرسایی بود. مخصوصا زیر آفتاب در گرمای سوزان تابستان عراق. این بی رحم ها اصلا براشون سلامتی آدم ها مهم نبود و این که این نفر با این سن و سال آیا میتونه این کار رو انجام بده یا نه؟

وقتی ما به عنوان کسانی که جوون تر بودیم اعتراض می کردیم که این نفر الان حالش خوب نیست و یا اینکه این اصلا سن و سالش اجازه نمیده این کار رو بکنه، به ما می گفتند به شما ربطی نداره و اینجا سازمان مجاهدین خلق هست و تشکیلاته و شما نمیتونید به تشکیلات بگید که این کار رو بکن یا نکن.

خلاصه به این طریق حتی آدم های خیرخواهی مثل ما رو سرکوب میکردند و هدف اونا فقط این بود که به خواسته خودشون و کاری که میخواستند انجام بدند برسند، و براشون اصلا سلامتی افراد مهم نبود. اگه باور ندارید برید شما چک کنید که چقدر از این افراد بخاطر کار سخت و طاقت فرسا کمری و گردنی و زانویی شدند، که به قول بچه ها نیاز به تعویض قطعه دارند.

در خیلی از موارد می تونستند از علیل شدن افراد جلوگیری کنند. الان که دارم این مطلب رو می نویسم، به یاد یکی از دوستانم که الان هم در درون این تشکیلات مخوف هست افتادم. یادمه اون که وارد سازمان شده بود کمتر از بیست سال سن داشت و نوجوان بود. به لحاظ فیزیکی هیچ مشکلی نداشت، ولی متاسفانه بعد از چند سال بدلیل کار سخت و طاقت فرسا و بدلیل این که هرچی این دوستم به سازمان میگفت که من مشکل دارم و دچار مشکل شدم و نمیتونم کار کنم، به حرفش توجه نشد، و الان جوون تقریبا سی ساله است و هم کمری شده و هم گردنی و هم زانویی و مشکلات دیگر که تقریبا از دور کار خارج شده است.

اینا رو کی باید جواب بده؟ این سازمان جهنمی، این جوون به این خوبی رو که اگه الان در بیرون بود بهترین زندگی رو داشت، چون هنرمند بود و ساز میزد و هنوز هم میزنه، و خیلی از درها بروی اون باز بود و الان میتونست بهترین نوازنده باشه و بهترین زندگی رو داشته باشه، ولی متاسفانه این تشکیلات اون رو نابود کرد، و اون الان بخاطر خانواده خودش، که در درون سازمان هستند، نمیتونه اونجا رو ترک کنه، وگرنه که بارها خودش خواستار این بود که از این زندان مخوف فرار کنه و بیرون بیاد.

از این نمونه ها زیاد است. من خودم بارها دچار مشکل جسمی شدم، ولی متاسفانه وقتی به سازمان گفتم اصلا توجه نکرد و من با همون حال بدی که داشتم میرفتم و کار میکردم. یادمه یکبار از شدت تب در حین کار از حال رفتم و من رو به بیمارستان بردند. از این موارد خیلی زیاد است و من شاهد خیلی از این صحنه ها بودم که نفر با حال بد سر کار میامد و وقتی بهش میگفتم که تو حالت بده و نباید کار کنی و برو استراحت کن می گفت که اینا نمیذارند و من هرچی بهشون گفتم اصلا توجه نمیکنند. واقعیت هم همین بود که واقعا برای سازمان و تشکیلات، سلامتی افراد اصلا مهم نبود و مهم برایشون کار و اهداف شوم خودشون بود.

یادداشت از ف. ج. جداشده در آلبانی

بنیاد خانواده سحر

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=9519