واقعا رویم نمیشود که این خاطرات را برای شما بنویسم، اما ناچارم که شاید از این طریق،خدا قدری از گناهان من را ببخشد. فقط اول مقاله این را می نویسم که برای من و تمام نفرات فرقه اثبات شد که خانواده ها اسطوره های مقاومت در این سالها بوده اند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فراق، بیشتر خاطره ای که دارم از مظلومیت خانواده ها بود که در این چند سال چه تهمت هایی و چه بی احترامی هایی که نثار این عزیزان نشد. حتی چه کتک خوردن هایی و زخمی شدن هایی که از طریق پرتاب سنگ به آنها صورت نگرفت.
من نفری بودم که بیشتر در اضلاع برای نگهبانی می رفتم. یک روز ما را صدا کردند که آماده شوید که باید به اضلاع برویم. ترس ما را برداشت که نکند نیروهای عراقی به ما حمله کرده اند. بعد با چند ماشین سوار شده سریع به ضلع مربوطه رسیدیم. هر چه به دور و اطراف خود نگاه کردیم نیروی آماده ای برای حمله ندیدیم. فقط این را بگویم که تعداد ما در حدود ۱۰۰ نفری بود و دیدم که تعداد ۲۰ نفر زن و مرد پیر وعصا به دست از مینی بوس پیاده شده بودند و خواهان دیدار با عزیزان خود بودند.
یادم است که اول به ما گفتند که شروع به فحش دادن به آنها بکنید. بعد دیدم که گفته شد که از بالا دستور رسیده که باید آنها را با سنگ بزنید. شاخ درآوردم که شاید اشتباهی شنیدم. بعد یکهو دیدم که خود فرمانده های بالا سنگ برای ما آوردند و به ما گفتند شروع کنید و “یزیدیان زمان” را با سنگ بزنید.
زنی که فرمانده صحنه بود در بالای تپه قرار داشت. با نگاه مرموزانه خود به نفرات میفهماند که اگر این کار را نکنید باید جواب گو باشید. بله درست است باید جوابگو می بودیم. ولی مگر میشد که مادر پیری را با سنگ زد؟ این کار را هم ما که تمام وجودمان همان پدر و مادرمان هست باید بکنیم؟
لعنت بر شما سران فرقه. این لحظاتی بود که از ذهن من و احتمالا بقیه می گذشت، ای کاش که میشد روزی این سنگ ها را بر فرق سر مسعود رجوی زد. ما شروع کردیم به زدن، ولی آگاهانه سنگها را طوری میزدیم که به خانواده ای نخورد. سنگهای اکثر افراد به این صورت به اطراف میخورد ولی نفراتی همیشه هستند که باید خودشان را به صورتی عرضه کنند. سنگهای این نفرات و مسئولین خود فروخته به بعضی از نفرات میخورد و آه از نهاد این مردان و زنان پیر بلند می شد.
صد البته بغض گلوی من و اکثر نفرات را میفشرد، ولی دریغ از این که بشود کاری کرد. فقط در ته دلمان به خانواده ها می گفتیم بروید و نمانید. چرا میخواهید از این یزیدیان زمان سنگ بخورید؟ مثل اینکه خدا میخواست آنها نروند و درس ایستادگی را به ما بیاموزند. درست است من آنروز درس ایستادگی را از آنها آموختم. در صورتیکه در ته دل میگفتم خدایا برای چه آمدیم و حالا به چه دلیل به بازیچه دست مسعود رجوی و مریم تبدیل شدیم که عزیزترین عزیزانمان را با سنگ بزنیم؟ بخاطر همین است که در اول خاطره ابراز شرمندگی کردم.
امید به روزی که این دلیر زنان و مردان من و ما را ببخشند. این را بگویم که من اطمینان دارم که تنها راه نجات از چنگال این فرقه همین خانواده ها هستند.
بله خانواده اسطوره مقاومت و پایداری در برابر ظلم رجوی بوده و خواهد بود.
جدا شده از فرقه رجوی در تیرانا / آلبانی با اسم مستعار ز. ش
انتهای پیام