از زمان کودکی به خاطر دارم که در هنگام تحویل سال نو خانواده ها تلاش می کردند آغاز سال را در بهترین شرایط سپری کنند، زیرا اعتقاد داشتند که سال نو را همانگونه که آغاز کردند، طول سال نیز همانگونه خواهد بود. آنها تلاش می کردند که تمام و کمال همه جا را تمیز کرده و همه کدورت ها را پاک کنند و همه بدی ها را بزدایند تا در آغاز سال نو، هیچ نقطه شومی در زندگی آنها وجود نداشته باشد. هر چند شاید این یک خرافه بیشتر نباشد، ولی به عنوان یک تفکر خوب و مثبت و یک فرهنگ به آن نگاه کنیم چیز زیبایی است. اگر آغاز سال، با نیکی و خوبی آغاز شود، طول سال نیز چنان خواهد بود، اما اگر سال را با پلیدی و شوم آغاز کنیم، طول سال نیز تماما پلیدی و شوم خواهد بود.
مریم رجوی سال نو خود و فرقه رجوی را شوم و همراه با خیانت آغاز کرد. تصویر جان مک کین(دشمن ایران و ایرانی) در کنار مریم رجوی، تصویر شوم و پلیدی است که منافقین سال خود را با آن آغاز کرده اند. اما شوم ترین تصویر، ادامه به اسارت نگه داشتن اعضای فرقه است. مدتها است که مریم رجوی بطور مستمر به تیرانا می رود و برای اعضای باقی مانده منافقین نشست های ایدئولوژیک و تشکیلاتی می گذارد، این نشست ها همان جلسات شستشوی مغزی و سرکوب است. فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه گرای بسیار خطرناک است. البته خطرناک نه به معنی اینکه دارای یک قدرت نظامی باشند و یا تهدید جدی جانی برای انسان ها بلکه خطرناک از دید ایدئولوژیک است. منافقین با شستشوی مغزی انسانها، آنها را تبدیل به افرادی بدون احساس و اراده و بدون کوچکترین قدرت تصمیم گیری می کنند. آنها به این شیوه شکل نوینی از برده داری را به راه انداخته اند.
برعکس آنچه که در اذهان عامه مردم وجود دارد و یا در فیلم های تخیلی آن را به نمایش می گذارند، شستشوی مغزی یک روند پیچیده و نیازمند دستگاه ها و داروهای عجبیب و غریب نیست. شستشوی مغزی یا همان کنترل ذهن، یک روند طولانی و مسمتر است که در آن شخصیت و باورها و افکار فرد تخریب می شود، به بجای آن باورها و افکار خاص جایگزین می شود. در فرقه رجوی ، این حالتهای تجزیه ای که در افراد رخ می دهد که آنها را در معرض دورهای طولانی مدت و شدید و متقاعد سازی اجباری قرار می گیرند. این روش در فرقه رجوی به این ترتیب انجام می شود.
اول، ایزوله سازی افراد؛ اولین قدم برای شستشوی مغزی فرد باید او از دنیای واقعی و اطلاعات ایزوله شود در این صورت نیازهای فرد برای بروز شدن اطلاعات از اخبار روزانه تا اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و سایر زمینه، کانالیزه می شود. تمامی اطلاعات دروغ و یا تحریف شده و یا واقعی به شکل مورد نظر به فرد داده می شود تا ذهن او را در جهتی که می خواهند سمت و سو بدهند. در اردوگاه اشرف، اعضای مجاهدین از هرگونه دست رسی به رسانه های عمومی محروم بودند. در سازمان مجاهدین افراد کلماتی مانند „موبایل“، „فیسبوک“، „اینترنت“ و خیلی کلمات دیگر را می شنیدند، ولی تا زمانی که در عراق بودند هیچ تصویر عینی از این رسانه ها نداشتند. این تصویر بسیار شبیه به وضعیت کره شمالی دارد. در چند برنامه ای که در رابطه با کره شمالی دیده ام، مردم کره شمالی حتی نمی دانند فیسبوک چیست. به این ترتیب رهبران مجاهدین توانستند اعضای خود را فریب بدهند و دنیا و ایران را به شکل و حالت دیگری در مغز آنها حک کنند.
دوم، وادار کردن فرد به تبعیت از خواسته های سران منافقین؛ پذیرفتن ایدئولوژی و استراتژی و سیاست مجاهدین کاملا اجباری است. اگر فردی وارد فرقه رجوی بشود و حاضر نباشد ایدئولوژی منافقین را بپذیرد، این فرد روزانه و بطور مستمر تحت فشار قرار می گیرد تا زمانی که این ایدئولوژی مخرب را بپذیرد. محروم شدن فرد از امکانات مختلف حتی پزشکی، قرار گرفتن در شرایط کاری سخت و خطرناک، تحقیر و توهین مستمر، زندانی و شکنجه شدن. تا سال ۱۳۷۴ من عضو سازمان مجاهدین نبودم و در این سال زیر ضرب جلسات سرکوب و شستشوی مغزی تحت نام „حوض“ مرا واراد کردند که برگه عضویت این ایدئولوژی کثیف را بپذیرم. حتی یک بار در سال ۱۳۷۲ من متوجه شدم که سازمان مجاهدین در پرونده های پرسنلی خود نام مرا تحت عنوان عضو سازمان مجاهدین ثبت کرده اند، به همین دلیل من در یک نامه اعتراضی مطرح کردم که من مجاهد نیستم و ایدئولوژی سازمان مجاهدین را نمی پذیرم. این نامه برای من بسیار گران تمام شد و در کنار جلساتی که برای سرکوب کردن من می گذاشتند، تهدید و محروم کردن من از امکانات بخصوص موارد پزشکی و دارویی نیز تا چند سال ادامه داشت. من تا زمانی که از سازمان مجاهدین خارج شدم، تحت محرومیت پزشکی و امکانات پزشکی و دارویی بودم.
سوم، ایجاد بحران هویت؛ در فرقه رجوی از بدو ورود این موضوع در ذهن فرد حک می شود که آن فرد نیازمند رهبری عقیدتی و فرقه هستند و او هیچ توانمندی و قدرت ندارد و توانایی هایی که او دارد از سازمان و رهبری عقیدتی است و بدون آن او یک فرد بدبخت و نیازمند و هیچکاره است. انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، کثیف ترین شیوه از این نوع بود. با انقلاب ایدئولوژیک در طی سالیان به اعضای فرقه القاء شد که دلیل شکست های فرقه و سرنگون نشدن رژیم ایران، اعضای فرقه هستند زیرا تمام ذهن و فکر اعضای منافقین به دنبال مسائل جنسی است و همه اعضا گناه کار هستند(گناه جنسی). این روش مخرب باعث شد که همه اعضای فرقه رجوی اعتماد به نفس خود را بطور کامل از دست بدهند و دچار فلج اراده شوند. افراد دچار تغیرات بنیادی در هویت و ارزشها و باورهای گذشته خود شدند. اعضای مجاهدین توام واپس رو می شدند و حتی در ادراکهای ساده دچار تردید می شدند. تغییر هویت، یک امر همه گیر در فرقه رجوی بود، کسانی که زمانی حتی فرمانده هان نظامی لایقی بودند در گذشت زمان حتی بعضا توان اداره کمترین امورات مشکلات را نداشتند.
چهارم، کیش شخصیت، پرستش رهبری عقیدتی؛ اوایل روزهای که به فرقه رجوی پیوسته بودم چند تا نمایش و فیلم ویدئویی بود که در آن هواداران خمینی را به تمسخر می گرفت، کسانی که برای خمینی شعار می دادند و یا به دست بوس خمینی می رفتند و برای دیدن او جان فشانی می کردند. وقتی که من جلسات درون تشکیلاتی مجاهدین را دیدم، این فیلم ها به یادم افتاد و با خودم گفتم که اگر شعار دادن و بوسیدن دست و تلاش کردن برای دیدن خمینی بد است، چرا خود مجاهدین همین کار را انجام می دهند. وقتی که مسعود رجوی وارد سالن جلسه می شد، همه از جای خود بلند می شدند و با تمام قدرتی که داشتند دست می زند و شعار می دادند و برای دیدن و نزدیک شدن به او روی صندلی ها می رفتند و همدیگر را زیر دست و پا له می کردند یا برای صحبت کردن با او میکروفون را از دست همدیگر می قاپیدند. یک وحشیگری به تمام عیار. در ذهن افراد این کاشته شده بود که مسعود رجوی فردی بود بی بدیل و معصوم و بیگناه، عاری از هرگونه خطایی است که باید او پرستیده بشود. وقتی که قرآن می خواند و آن را به اصطلاح ترجمه و تفسیر می کرد، طوری که صحبت می کرد که گویا در همه آن واقعه ها بوده و از طرف خدا به او وحی می شود. مجاهدین در تبلیغات درون تشکیلاتی و بعضا در عموم چنان نشان می دادند که گویا مسعود رجوی امام زمان است و از طرف خدا به او وحی می شود و او آینده را پیش بینی می کند، البته هر چند که تا به امروز هیچ کدام از پیش بینی های او به واقعیت نپیوسته است. همه جا عکس های مرحوم اول مسعود رجوی و مریم رجوی، وجود داشت و اگر کسی عکس او را در اتاق و یا کمد شخصی و در وسایل خود نداشت، مورد سرکوب قرار می گرفت حتی بعضا مارک بریده می خورد.
بریده؛ بریده اصطلاحی بود که در فرقه رجوی به کسانی گفته می شد که قصد خروج از فرقه را دارند و این بدترین مارکی بود که می شد به یک فرد در فرقه زد.
پنجم، ایجاد ترس برای خروج از فرقه رجوی؛بزرگترین گناه در فرقه رجوی جدا شدن از فرقه بود که فرد مارک „بریده“ می خورد. مرحوم اول مسعود رجوی، گفته بود که „در درون تشکیلات مجاهدین هر گناهی قابل بخشیدن است فقط یک گناه بخشودنی نیست و آن پشت کردن به جنگ (جدا شدن از فرقه) است“. هر چند که مسعود رجوی در تمام طول عمرش حتی یکبار هم نجنگید و هر گاه وضعیت خطرناک می شد، از صحنه جنگ فرار می کرد. به دلیل همین روش شستشوی مغزی، در مغز اعضای فرقه جدا شدن از سازمان یک گناه بزرگ است حک شده بود. همچنین افراد به دلیل از دست دادن اعتماد به نفس خود و عدم اطلاع از دنیای بیرون خروج از سازمان مجاهدین یک کار بسیار ترسناک و وحشتناکی به نطر می رسید. فرار کردن از سازمان کار بسیار دشواری بود، در طول سالیان شاید فقط سه یا چهار نفر توانستند از اشرف فرار بکنند. دور تا دور اردوگاه اشرف با چند لایه سیم خاردار و مین گذاری، بسته شده بود و هر چند صد متر (به دلیل اینکه منطقه دشتی و کاملا صاف بود، یک برج مراقبت می توانست تا چندین کیلومتر دید داشته باشد) یک برج دیدبانی وجود داشت که هدف آن دیدبانی از داخل اشرف بود، نه خارج از اشرف (حفاظت اشرف تا شعاع ده کیلومتری به دست نیروهای ارتش عراق بود). اینگونه به اعضای مجاهدین تلقین شده بود که، هر آنچه که دارند از سازمان مجاهدین است و آنها در فرقه رجوی عاقل تر شده اند و همه چیز را در آنجا آموخته اند، در نتیجه اگر از سازمان جدا بشوند، همه چیز خود را از دست می دهند.
مسئولیت من و ما به عنوان جداشدگان از فرقه رجوی، مبارزه برای هویت انسانها و نجات جان انسان های اسیر در این فرقه است، شاید روزی این مبارزه فرهنگی و سیاسی ما گسترده تر گردد و آن مبارزه با هرگونه فرقه گرایی و خشونت طلبی باشد.
یادداشت از کریم غلامی،۱۴٫۰۵٫۲۰۱۷
انتهای پیام