• امروز : دوشنبه - ۵ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 25 November - 2024

گیسو بلند…

  • کد خبر : 5266
  • 23 مارس 2016 - 7:21

گیسو بلند…

هما ایران پورـ ساکن شیراز،

خواهر محمد رضا و احمدرضا ایرانپور

تحت اسارت فرقه رجوی در لیبرتی ، عراق

 انگار شنیدم یکی از عراقی‌های مستقر جلو ورودی لیبرتی می‌گفت که روز آخرست امروز.

یکی از آقایان عرب زبان اهوازی زحمت کشید و برایم ترجمه کرد.معمولا خانواده‌ها فقط سه بار به لیبرتی به دیدار دیوار می‌آمدند.

دلم دود کرد…

سرگردان بودم …

حیران‌تر از حیرانیم…

25

دلم خواست جایی باشد که تنهایی فریاد بزنم بر سر لیبرتی.

بر این برج و باروی بی‌گیسِ بلندی که زندانیان از گیسش سرازیر آزادی شوند.

و تنها همین شکاف بود برای فریاد و دیگر هیچ…

نه. باورش چون هذیان تب می‌نمود.

چهار سال بود برادرانم به لیبرتی آورده شده بودند.

من آمده بودم به چشم روشنی.

به منزلِ نو مبارکی.

به صدای ساز تمبورشان.

به کوبه بر دفشان.

شیرازی‌های مهمان‌نوازم….

برادران دل‌نوازم…

هنوز، بعدِ چهارده سال حتی یک دلِ سیر ندیده بودمشان.

از برادران مهربانم بعید بود.

3

احمدم… رضایم…

خبر دارید به پرده، راه بر خواهران غریبتان بسته‌اند حرامیان….

پس مهمان‌نوازیتان چه شده؟؟

طاقتم طاق‌تر شد.

دردهایم مچاله شدند در قلبم.

فراموش کردم هر روز را با یکی دو آمپول سرِ پا می‌مانم.

دقِ دلم را برسر بلوک‌های سیمانی سربرافراشته‌ی لیبرتی خالی کردم.

همان بلوک‌های یادگار آمریکایی‌ها که از انباشتشان تپه‌ای شکل گرفته بود مشرف به بنگال‌های برادرانم.

همان بلوک‌ها که دور تا دور لیبرتی را سر به فلک کشیده بود…

 چگونه خودم را بالا کشیدم؟؟؟!!

تمام قدرتم را به حنجره  شرحه شرحه از فراقم ریختم.

انگار حنجره‌ام بود که به جای قلب در وجودم می‌تپید.

 جز تالاپ تولوپ…تالاپ تولوپ……

 هیچ صدایی را نمی‌شنیدم.

صدای فریاد مردان همسفر همدردم را…

گریه پیر مادران را…

نوحه‌ی فراق خواهران را…

دردِ فریاد برادران را…

فغان به خورشید رسیده پدران را…

آواز حزین جفت خواهرانم را که دیگر صدایی در گلویشان نمانده بود و باز مقابل پرده‌ها هنوز خنجر به حنجر می‌زدند.

حتی عصای آن خواهر پیر را و خوانش سوزناک سیستانیان را.

من سوار بر ستیغ لیبرتی دستانم را تا آفتاب بالا می‌کشیدم و شلاق بر حنجره می‌زدم به فریاد که تنها سلاحم بود در این بیداد‌کده بد فرجام.

برادرانم را برای هزارمین بار در این چند‌گاه فریاد بر آوردم…

احمدم… رضایم…. احمد و رضایم…

احمدرضایم … رضا…های…هااااای…هاییییی

تو را من چشم در راهم…

ریختم در طلبت هرچه دلم داشت مرو…

باختم در هوست هرچه مرا بود بیا…

 خدایا کجای این دیرِ خرابات بهتر از اینجا رسایی صدایم رابه گوش دل برادرانم می‌نالد…

نیروی عراقی حکم به پایین آمدن داد.

به دیده منت میزبان خاک وخس خاشاکم…..

به بدرقه آمدند نیروهای عراقی تا درب ماشین به نهیب،  و من به اشک و آه حزین  داد داشتم هنوز به بیداد….

برادران چشم خشکیده به راهم….

میروم به آه و بازمیگردم بزودی….

منبع: سایت نیم نگاه 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=5266